جمعه، خرداد ۱۳، ۱۳۸۴

پدر كاريكلماتور ایران. زنده یاد پرویز شاپور








زندگي نامه http://parvizshapor.blogspot.com/

پرويز شاپور متولد پنجم اسفند ماه 1303 شهر قم كه شناسنامه اش را در تهران گرفتند ، دوران ابتدائي را در مدرسه ” دقيقي ” گذراند . وي ديپلم خود را از دبيرستان ” دارائي ” گرفت . و در دانشگاه تهران به اخذ ليسانس اقتصاد نائل آمد .او در مدرسه صنعتي آن سالها شاگرد علي اسفندياري ( نيما يوشيج ) بود . بعدها با فروغ فرخ زاد كه در آن زمان شانزده ساله بود ازدواج كرد ( 1329 ) . بعدها فروغ از اين حادثه با عبارت ” عشق و ازدواج مضحك ” ياد كرد .
رابطه زناشوئي اين دو به خاطر دخالتهاي نزديكان در سال 1343 به جدائي ختم شد و حاصل اين ، پسري به نام كاميار بود ، كه فروغ در اشعار خود به او اشاره كرده ، و شاپور نيز از كامي به عنوان نام مستعار استفاده مي كرده .
شاپور در طي سالهاي 1330 تا 1344 معاونت دارائي اهواز را به عهده داشت . او كارش را ابتدا با مجله تووفيق در صفحات ” دارالمجانين ” و ” سبديات ” شروع كرد .يك بار هم در همان سالها داستان هفته نامه توفيق ، مال شاپور بود . در اين داستان ، يك ماهي گربه اي را تحت تعقيب قرار داده بود .
شاپور زماني كه ساكن خوزستان بود ، نوشته هايش در روزنامه هاي محلي آنجا چاپ مي شد ، حدود سالهاي 31و 32 .
در توفيق هم از سال 37 نوشته هايش با نامهاي مستعار كامي ، كاميار و مهدخت به چاپ رسيد .
تولد كاريكلماتور در 21 خرداد 1346 در نشريه خوشه به سردبيري احمد شاملو بود . و اين واژه را ” كاريكلماتور ” نيز شاملو نامگذاري كرده بود .
اولين كتاب كاريكلماتور را انتشارات نمونه چاپ كرد ، در سال 50 كه در برگيرنده طرحها و نوشته هاي شاپور از سال 37 تا 50 بود .
اين كتاب را انتشارات مرواريد در سال 55 تجديد چاپ كرد . كتابهاي ديگر شاپور از اين قرار است :
ــ‌ كاريكلماتور 2 انتشارات بامداد سال 1354
ــ‌ كاريكلماتور 3تحت عنوان ” با گردباد مي رقصم ” انتشارات مرواريد سال 1354
ــ‌ كاريكلماتور 4 انتشارات مرواريد سال 1356
ــ‌ كاريكلماتور 5 انتشارات پرستش سال 1366
ــ موش و گربه عبيد زاكاني با طرحهاي پرويز شاپور انتشارات مرواريد 1352
ــ فانتزي سنجاق قفلي انتشارات پويش 1355
ــ تفريحنامه ( طرحهاي مشترك بيژن اسدي پور و پرويز شاپور ) انتشارات مرواريد 1355
ــ شاپور در دو نمايشگاه نيز شركت داشته است ،يكي به طور مستقل در گالري زروان در سال 1354
و يكي هم به طور جمعي در نگارخانه تخت جمشيد در سال 1356 با بيژن اسدي پور و عمران صلاحي
شاپور هرگز دوباره ازدواج نكرد و تا آخر عمر همراه با كاميار و دكتر خسرو شاپور برادرش در يك خانه قديمي زندگي مي كرد و سرانجام پير انرژيك طنز ايران در چهاردهم مرداد سال 1378 در بيمارستان طوس تهران درگذشت

زندگي نامه شاپور به زبان خودش

ما خانواده گربه دوستي هستيم . از قديم ، هميشه گربه توي خانه مان داشتيم . يادم مي آيد كه زمستانها اين گربه ها مي آمدند و با ژستهاي مختلف روي كرسي مي نشستند . گاهي خوابيده بودن ، يك وقت نشسته بودند و يك وقت هم با هم بازي مي كردند . اين است كه من با خطوط تن گربه خيلي آشنا هستم و ميتوانم بكشمش ، در صورتي كه فيل را نميتوانم بكشم
گربه مثل يك لوكوموتيو است كه دو تا واگن دارد : موش و ماهي . ميتوانم بگويم كه كشيدن ماهي برايم آسان است چون خيلي ايستاده ام و ماهيها را توي تنگ يا حوض نگاه كرده ام
توي نوشته هايم هم همينطور است . مثلا به” رنگين كمان” ميپردازم و درباره اش كاريكلماتورهاي زياد مي نويسم . بعد رهايش ميكنم . يك وقت يادم ميآيد كه در نوشته هايم تصوير چيزها خيلي وجود داشت . تصوير چيزها در آب . مثلا گفته بودم : وقتي تصوير گل محمدي در آب افتاد . ماهيها صلوات فرستادند يا فرض بفرماييد در زمستان وقتي تصوير درخت در آب افتاد آنقدر ماهي گلرنگ روي شاخه هايش نشست كه مثل درخت بهاري غرق شكوفه شد
به طور كلي حس ميكنم كه توانسته ام خودم را بشناسم . از بچگي . خيام را از بربودم . از رباعيات خيام . كه از نظر حجم خيلي هم كم است . مفاهيم زيادي گرفته بودم . خيلي بيشتر از آنچه كه شايد آدم از خواندن يك ديوان پر از قصيده هاي بلند ميگيرد . هروقت چيزي ميديدم كه جلب نظرم را ميكرد و ميآمدم درباره اش با پدر و مادرم صحبت ميكردم . حرفم را نمي فهميدند . حتي چند بار سر اين موضوع كتك خوردم . حرفم را ميخوردم و جويده جويده صحبت ميكردم . خلاصه از همان اول عامل كوتاه نويسي و كوتاه گويي با من بود
شاد هم سعي كرده ام كه” شاعرانه ”ها در نوشته هايم بيشتر باشند. براي اينكه حس كرده ام كه هم گفتنشان برايم آسان تر است و هم مردم بيشتر دوستشان دارند . اما من خودم بيشتر آنهايي را دوست دارم كه جنبه طنزشان قوي تر است
من هميشه نگران آن هستم كه از من بپرسند طنز يعني چه ؟ چه بسا شبها از ناراحتي و نگراني اين سئوال خوابم نبرده است
در لحظه اي كه كار مي كنم ـ چه نوشتني چه كشيدني ـ احساس آرامش عجيبي دارم و لحظات جهنمي برايم به لحظات بهشتي تبديل مي شوند . مثلا” وقتي با سنجاق قفلي بازي مي كنم ، ديگر ياد بدهكاريهايم نمي افتم و كيف مي كنم از اينكه توانسته ام مثلا” 150 كار مختلف با يك سنجاق قفلي كوچولو بكنم
وقتي آدم كار مي كند هم لحظات را خوش گذرانده و هم وقتي شب احيانا” در آينه نگاه مي كند ، مي تواند به خودش بگويد : ” آفرين ، شاپور ”
ــ يك روز اين مدادهاي « ماژيك » رنگي را ديدم و خيلي خوشم آمد . يك دسته خريدم و آوردم خانه . بعد ، يك روز مادرم و اهل خانه تصميم گرفتند بروند مسافرت ، به زيارت . چون قبلاً يك بار دزد به خانه مان زده بود ، قرار شد من بمانم و مواظب خانه باشم . تا آن وقت ، طرح هايم را بيشتر توي كافه ها و ترياها مي كشيدم . وقتي اجباراً توي خانه ماندم ، چون ميز بزرگتري وجود داشت و من هم جاي بيشتري داشتم كه ماژيكهايم را پخش كنم ، توانستم طرح هاي رنگي بكشم .اين طور بود كه رنگ به طرح هاي منراه يافت
ــ من طرح كشيدن را با سنجاق قفلي شروع كردم ،‌هم از جهت اين كه واقعاً قيافه اش را خيلي دوست دارم ، هميشه در ذهنم هست ، و هم اين كه در واقع ،‌طراحي از آن كار نسبتاً آساني بود . سنجاق قفلي صورت ساده اي دارد و مي شود باهاش بازي كرد
ــ چيزهاي هستند كه در ذهن من مي مانند ، مثلاً از جبري كه اجباراً در مدرسه خواندم ،‌چيزي كه بخاطرم مانده ، دسته راديكال است
ــ يك مقدار اشياء ديگر هم توي ايستاده اند و نوبت آنها هم مي رسد . به طور كلي ،‌من ساختمانم طوري است كه نمي توانم درباره يك شيء حق مطلب را ادا نكنم . حالابه سنجاق قفلي پرداخته ام و تا آنجا كه امكان دارد ، حقش را تضييع نمي كنم

ــ سايه ام هنگام غروب براي اينكه همذاه خورشيد نرود ، پشت سرم قايم مي شود
ــ اگر باران دريا را قطره قطره به زمين منتقل نكند ، كره زمين را سيل مي برد
ــ آنقدر آرزو به گور بردم كه محلي براي جسدم باقي نمانده
ــ شيرين ترين خاطرة زندگي ام خداحافظي آدم پرچانه است
ــ پا ظريفترين وسيله نقليه است
ــ سكوت قلب گوركن خاموشي گورستان را كامل مي كند
ــ با حاصل جمع عمرهاي سپري شده هم نمي توان يك لحظه زندگي كرد
ــ حاصل جمع شبها هم نمي تواند دامن سفيد خورشيد را به اندازه يك سر سوزن لكه دار كند
ــ زمان حاصل جمع گذشته و آينده است
ــ بار زندگي را با رشته عمرم به گوش مي كشم
ــ آدم خوش بين با چشم مصنوعي هم روزنه اميدش مي بيند
ــ دختران قالي باف فرارسيدن بهار را به گلهاي قالي تبريك مي گويند
ــ تصوير متلاشي شده ام در آينه شكسته اشك مي ريزد
ــ يك ليوان اشك به چشمي كه تشنه گريستن است هديه كردم
ــ آدم برفي وقتي به خورشيد نگاه مي كند اشك در چشمش حلقه مي زند
ــ وقتي نيستي نگاهم دست خالي به چشمم باز مي گردد
ــ در فصل بهار از ترس اينكه گياه روي گونه ام نرويد اشك نمي ريزم
ــ اگر خورشيد عينك دودي بزند خلايق به عينك آفتابي احتياج پيدا نمي كنند
ــ باغبان گلهاي پيراهنت هستم
ــ نمي دانم خودم را كجا جا گذاشتم
مرگ در حاصل جمع واپسين دم حيات ها مي زيد -
عمر جاودانه كفاف رسيدن به مقصد آخرت را نميدهد
خورشيد ساكن امروز است
وقتي نيستي چشم ديدن نگاهم را ندارم
ــ موجود بدبين با خورشيد آدم برفي مي سازد
ــ قفسي كه فكر پرنده نتواند در آن پرواز كند هنوز ساخته نشده است
ــ اگر خودم هم مانند ساعتم جلو رفته بودم حالا به همه جا رسيده بودم
ــ به عقيده گيو تين سر آدم زيادي است
ــ با چوب درختي كه برف كمرش را شكسته بود پارو ساختم
ــ هر درخت پير صندلي جواني ميتواند باشد
ــ خواب غفلت احتياج به بستر ندارد
ــ يكي از محاسن كاسهء سر اين است كه كسي نمي تواند افكار آدم را بخواند
ــ چه در زمان جنگ ، چه در زمان صلح بالاترين رقم تلفات از آن لحظات است
ــ دلم براي ماهي ها مي سوزد كه در ايام كودكي نمي توانند خاك بازي كنند
ــ اگر كوته نظري را كنار بگذاريم عقربه هاي ساعت خيلي چيزهاي ديگر را هم به ما نشان مي دهند
ــ غم ، كلكسيون خنده ام را به سرقت برد
ــ در قفس به روي تمام پرندگان باز است
ــ قلبم ، پرجمعيت ترين شهر دنياست
ــ سقوط جسد پرنده تير خورده را به راه راست هدايت مي كند
ــ گل تشنه در هواي باراني انتظار باغبان را نمي كشد
ــ به عقيدهء پرنده محبوس آسمان لبريز از پروازهاي برباد رفته است
ــ ضربان قلب حكايتي را كه براي عمر گذشته تعريف كرده براي عمر نگذشته بازگو مي كند
ــ پرواز فرصت نمي دهد گربه از درخت پرنده بچيند
ــ قفس ، سد معبر آسماني مي كند

ــ در جشن بهار ان درختها كلروفيل را به سلامتي هم مي نوشند
ــ وقتي بهار ديد با دسته گل انتظارش را مي كشم بابت گلها سرزنشم كرد
ــ پائيز بر مزار بهار دسته گل پر پر شده نثار مي كنم
ــ برگهاي زرد با سرعت باد پائيزي بهار گذشته را بدرقه مي كنند
ــ باغبان به خاطر درختي كه در بهار سبز نشده بود بازوبند سياه بسته بود
ــ پائيز پشت چراغ قرمز گل سرخ ، انتظار گذشتن بهار را ميكشد
ــ پرنده اي كه شكوفه را به اندازه جوجه اش دوست مي دارد عاشق بهار است
ــ بهار با دسته گل انتظار پروانه ها را مي كشد
ــ شكوفه جوجهء گل است
ــ در لحظه ديدار ، شكوفه لبم با واژه دوستت دارم شكوفا مي شود
ــ شب ، گلهاي رنگارنگ بهاري را همرنگ مي كند

ــ تك درختها براي ايستادگي در مقابل طوفان در اتحاديهء جنگل نام نويسي كردند
ــ هنوز مقابل آينه غبار آلود نايستاده بودم كه تصويرم از گرد راه رسيد
ــ آزادي ، پرنده محبوس و آسمان را به اندازهء ميله هاي قفس به هم نزديك مي كند
ــ آدم سحرخيز از ديدن طلوع خورشيد بيشتر از خواب شيرين صحبگاهي لذت مي برد
ــ جسد ماهي در آستانه در خروجي آب بر روي زمين مي افتد
ــ برگ زرد با سرعت باد پائيزي فرا رسيدن خزان را در هر كوي و برزن بشارت مي دهد

ــ نمي دانم وقتي كره خاكي مي ميرد كجا به خاكش مي سپارند
ــ ميكروب متواضع در زير ميكروسكوپ هم اظهار كوچكي مي كند
ــ وقتي چشمم به عزرائيل افتاد ليوان آب حيات را زمين گذاشتم و به سويش پر كشيدم
ــ سقوط زودتر از تازي ، پرنده تير خورده را به دست شكارچي مي رساند
ــ به تعداد شكستهايم روزنه اميد دارم
ــ سايه چهار نژاد يكرنگ است
ــ ستاره ، چراغ خواب فرشتگان است

ــ پرنده محبوس آينه را شكست كه تصويرش را در قفس نبيند
ــ قبل از خوردن قرص خواب آور ساعتم را از مچم باز مي كنم كه نخوابد
ــ اگر بهار بودم تير چراغ برق را هم از نعمت روئيدن محروم نمي كردم
ــ لحظه اي كه در مرز بودن و نبودن قرار گرفته بود با تيك تاك ساعت ناشناسي از پا در آمد .
ــ‌اگر خودم هم مانند ساعتم جلو رفته بودم حالا به همه جا رسيده بودم
ــ براي رسيدن لحظه ديدار بيشتر از تمام ساعتها دقيقه شماري مي كنم
ــ به ياد ندارم نابينائي به من تنه زده باشد

ــ در زمستان پوست موز را نمي كنم چون مي ترسم سرما بخورد
ــ وقتي ساعتم عصباني مي شود ، تيك تاكهايش را فرياد مي كشد
ــ وقتي لحظه ها ساعتم را هل مي دهند جلو مي رود
ــ درباره موش حرف مي زدم تا سر و كله گربه پيدا شد . حرفهايم پا به فرار گذاشتند
ــ نزديكترين آدمها به هم ، مسافرين اتوبوس هستند
ــ چون روحم هنگام صعود به آسمان با كسر مواد سوختي روبرو شد ، به زمين بازگشت

ــ مغزم درگذشت ، افكارم بدون سرپرست ماند
ــ از ترس زنده ها به عمق قبرم پناه مي برم
ــ جسدم را تا گورستان به دوش كشيدم
ــ براي مردن عمري فرصت دارم
ــ حتي حاضر نيستم مسؤليت نوشتهاي روي سنگ قبرم را به عهده بگيرم
ــ پس از مرگ آرزوي به گور نمي بريم

ــ تمام مردم دنيا به يك زبان سكوت مي كنند
ــ گلها به كندوي عسل شبيخون زدند
ــ عنكبوتي كه از صداي مرگبار مگس در بند افتاده ناراحت شده بود ، سمعكش را از گوش بيرون آورد
ــ پوست موز قطار را از خط خارج كرد
ــ چون زندگي را دوست نداشت درمجلس ختم به بستگانش تبريك گفتم

ــ ماهي در آب هم به اندازه گلي كه در بستر خشك رودخانه مي رويد ، احساس تشنگي مي كند
ــ گربه پر توقع انتظار دارد موش به خودش سوس گوجه فرنگي بزند
ــ پيري بلند پروازي هاي ايام جواني را به خاك مي سپارد
ــ پوست موز انتقام لگد مال شدنش را از طرف مي گيرد
ــ ماهي از عرض رودخانه به دريا نمي رسد

ــ هزار دستان براي شكوفه ها آنچنان نغمه سرائي مي كند كه از شنيدنش سير نمي شوند
ــ بهار صورتش را در چشمه اي كه از دانه هاي شبنم سرچشمه مي گيرد مي شويد
ــ براي اينكه پشه ها كاملا” نااميد نشوند دستم را از پشه بند بيرون مي گذارم
ــ قطره باراني كه سنگ كليه دارد از بقيه پيشي مي گيرد
ــ به حال فريادي اشك مي ريزم كه تارهاي صوتي اش را از دست داده است

ــ عاشق گل قالي هستم كه خارش تا بحال دست و پاي هيچ بنده خداي را مجروح نكرده است
ــ قطرات باران هنگام طلوع خورشيد از مرز شب و روز مگذرند
ــ خورشيد هنگام طلوع راهي به روشني روز پيش پاي بندگان خدا مي گذارد
ــ گرسنگي ، گربه را مثل مجسمه براي گرفتن ماهي لب حوض مي نشاند
ــ باغبان وصيت كرد كه كفنش را گلدوزي كنند

ــ قبل از خودكشي در برابر آينه قاتل و مقتول را به همنشان مي دهم
ــ ضربان قلب چهار نژاد به يك زبان تبعيض نژادي را محكوم مي كند
ــ شكارچي ناشكيباتر از قوه ء جاذبه زمين انتظار سقوط پرنده را مي كشد
ــ براي اينكه زحمت به دوش كشيدن جسدم را به بازماندگانم ندهم در آستانه در خروجي زندگي جسدم را جا نمي گذارم
ــ حاصل جمع ستارگان چشم خورشيد را مي زند
ــ عمر ماهي صرف آبتني مي شود
ــ خورشيد مچ شب را به روشني روز باز مي كند

ــ زنبور عسلي كه شيرهء گل قالي را بمكد دست خالي به كندو باز مي گردد
ــ آينه شكسته حاصل جمع خودبيني ها را در سطل زباله مي ريزد
ــ گرسنگي ، سالن سخنراني دهان را تبديل به سالن غذا خوري مي كند
ــ در سپيده دم ، باد نوزيده چراغ ستارگان را خاموش مي كند
ــ دريا به بستر خشك رودخانه خوش آمد هم نمي گويد

ــ عمر قورباغه اي كه در خشكسالي سپري بشود عملا” نمي تواند از ذوحياتين بودنش استفاده كند
ــ شب هنگام براي اينكه باغچه را از نور سيراب كنم سر آبپاش را به چراغ قوه زدم
ــ دكتر معالجم يك جلسه را صرف صحبت كردن با عزرائيل و منصرف كردنش از گرفتن جانم نمود
ــ براي اينكه عريان بودنش را جبران كنم به نگاهم لباس پوشاندم
ــ به قدري سايه ام پرت است كه سر در پي شخص ديگري نهاد
ــ لوكوموتيو وجودم واگنهاي بي شمار غصه را دنبال ميكشد
ــ عنكبوت بدبين با تار خودش هم ته چاه نمي رود
ــ تا از عزرائيل دستمزد نگيرم ، خودكشي نميكنم

ــ قطره باراني كه در دريا مي افتد چه شنا بلد باشد و چه نباشد غرق مي شود
ــ اگر باران بودم فقط روي سر كساني كه چتر دارند مي باريدم
ــ افكارم ترك تابعيت مغزم را كردند
ــ قطره باران هديه آسماني است
ــ افكارم را سمپاشي ميكنم

ــ انگشت شهاب نمي تواند ستاره فراري را نشان خورشيد بدهد
ــ صداي پاي عابر شبگرد ، آسمان سكوت را پر ستاره مي كند
ــ نسيم بهاري هم نمي تواند پرچم نيمه افراشته قلبم را به اهتزاز در آورد
ــ سرچشمه تشنه سر در پي رودخانه مي گذارد
ــ آب تشنه خودش را مي نوشد

ــ‌ با يك دست آب حيات مي نوشم و با دست ديگر ماشه اسلحه اي كه روي مغزم گذاشته ام مي كشم
ــ عزرائيل آنچنان به من نزديك بود كه وقتي به قصد خودكشي ماشه اسلحه را چكاندم همزمان جان سپرديم
ــ با دسته گل به عيادت هزار دستاني رفتم كه خار پايش را مجروح كرده بود
ــ روحم براي پرواز به آسمان پيله جسمم را سوراخ كرد
ــ ساز شكسته را در دستگاه سكوت كوك مي كنم
ــ به عيادت گل پژمرده شتافتم

ــ اي كاش گل سرخ مي توانست در فصل پائيز صورتش را با سيلي سرخ نگه دارد
ــ اي كاش جاده متروك مي توانست صداي پاي گذشتگان را نشخوار كند
ــ صداي پايت تشويق به گام برداشتنم مي كند
ــ گوش سنگين فرياد را نجوا مي شنود

ــ اگر ستارگان مثل قطرات باران با هم يك بشوند آسمان آبي غرق در درياي نور مي شود
ــ خورشيد با هر گامي كه برمي دارد از مجموع روزها يكي كاسته مي شود
ــ روزها يكي پس از ديگري در آغوش خورشيد امروز مي شوند
ــ هر گامي كه برمي دارم صداي پاي ترا برايم به ارمغان مي آورد
ــ در لحظه ديدار پيمانه چشمم را لبريز از نگاه مي كنم
ــ ديدنت پيمانه چشمم را لبريز از اشك شوق مي كند

ــ آفتاب و باران در كافه ترياري ‹ رنگين كمان › وعده ملاقات گذاشتند
ــ اي كاش مي توانستم پرواز نامرئي افكار پرنده آسماني را ببينم
ــ در محل ديدار ، در زير آوار لحظات انتظار مدفون شدم
ــ رد پاي واژه ها را داخل سيم تلفن پيگيري ميكنم
ــ گام برداشتن از تو شنيدن صداي پا از من

Links:

http://caricalamature.blogspot.com/ Ba tashakor az jenabe aghaye Abbas Shahriari

گپي با عمران صالحي درباره پرويزشاپور
http://www.7sang.com/mag/2003/02/28/interview-omran_salahi_parviz_shapoor.html

کاريکلماتور
http://deepriver.persianblog.com/1382_6_deepriver_archive.html

امروز
http://rebeka.persianblog.com/
ـ تمام مردم دنيا به يك زبان سكوت مي كنند
ـ دنيا به تعداد ساكنين كره خاكي در ورودي دارد
ـ اگر مرگ بميرد آدمي هميشه زنده مي ماند
ـ شير باغ وحش چكه مي كرد
ـ شبنمي كه به استقبال خورشيد شتافته بود تبخير شد
ـ براي قطره باران و اقيانوس به يك اندازه احترام قائل هستم


پرويز شاپور
http://cartoons.blogsky.com/?Date=1383/09

مرگ؛ارزش يک عمر زندگی کردن را ندارد
http://sorrybabe.blogsky.com/?PostId=28

« تا به مقصد نرسم، گام بر ميدارم. »
http://www.30phone.persianblog.com/1382_10_6_30phone_archive.html

ــ باغبان با عاطفه اي ، كه نمي خواست با درخت خشك قطع رابطه كند نجار شد
ماهي پر توقع انتظار دارد چهار چهارم كره زمين را آب فرا گرفته باشد
سگ عاشق درختي است كه گربه نتواند از آن بالا برود
http://rahgozaresher.persianblog.com/1382_11_rahgozaresher_archive.html

برای مــردن تا آخــرين روز فرصت دارم
http://www.blueumbrella.persianblog.com/1382_6_blueumbrella_archive.html

Mahi dar tonge ab mahbus ast
http://www.sharghnewspaper.com/830217/special-3.htm

مقصدم قدم زدن است. چون مقصدم قدم زدن است با هر گامی به مقصد ميرسم

ـ گور کن عمری در گورستان جان ميکند

ـ برای اينکه زحمت به دوش کشيدن جنازه ام را به کسی ندهم در گورستان خودکشی ميکنم

ـ عمر آب کفاف نداد سيراب شدن گلها را ببيند

ـ تنبلی فرصت نداد نامه ای را که برايت ننوشته ام پست کنم

ـ عاشق پرنده ای هستم که در قفس هم به پرنده بودن خودش افتخار ميکند

ـ آبشار در اوج زيبايی سقوط ميکند

ـبچه ای که پا تو کفش بزرگتر ميکند شتاب زده می خواهد مراحل زندگی را پشت سر بگذارد

ـ عابر بد صدايی که آواز ميخواند شنوندگان را از شنيدن صدای پايش محروم ميکند

ـ مهمانی که آش را با جاش می خورد به صاحبخانه زحمت ظرف شستن را نمی دهد

ـ پرنده ای که دست خالی به آشيانه اش بر ميگردد در دهان جوجه هايش اشک ميريزد
http://poemforyou.persianblog.com/1383_1_poemforyou_archive.html

آبتنی ماهی يک عمر طول می‌کشد
گربه بی‌دست‌وپا، در جنگل هم نمی‌تواند از درخت بالا برود
سکوت، راه را ، برای فرياد آماده می‌کند
قلبها، به يک زبان تکلم می‌کنند
شيرين‌ترين خاطره پرنده، در خروجی قفس است
ستاره به تمام شبها با يک چشم نگاه می‌کند
اگر مرگ نباشد، تعداد خودکشيها سر به فلک می‌زند
نجار تازه‌کار، با چوب خاک‌اره می‌سازد
آرزوی نداشته بر باد نمی‌رود
سوراخ موش، روزنه اميد گربه است
زندگی، آدم را از مرگ می‌ترساند
وقتی می‌ايستم، صدای پايم سکوت می‌کند
مهربانترين قلبها هم، خون‌آشام است
بزرگترين آرزوی قطره باران، آب‌شدن است
http://www.persianblog.com/?date=13810505&blog=yakubr پرويز شاپور

تنها چند واژه
http://www.royaa.net/weblog/archives/000055.html

شير باغ وحش چکه می کرد
در خشکسالی آب از آب تکان نمی خورد
برق ساية سيم سايه ام را گرفت
فواره يک عمر نشست و برخاست می کند
آسمان درشت ترين چشمان آبی را دارد
زندگی فريادی است که با مرگ خاموش می شود
آرزو می کنم برخی افراد هميشه مشغول خوردن باشند تا فرصت حرف زدن را پيدا نکنند
مرگ راه زندگی را مسدود می کند
ستارگان زيبايي شان را مديون بی نظمی شان هستند
قلبم پر جمعيت ترين شهر دنياست
وقتی ساية ميله های قفس روی سر و تن پرنده می افتد،بيشتر رنج می برد
ماهی در آب محبوس است
چه در زمان جنگ و چه در زمان صلح بالاترين رقم تلفات از آن لحظات است
خورشيد به شب مديون است
بشر در شبانه روز زندانی است
تکان نخوردن مجسمه آزادی مرا به شک انداخته است که نکند آزادی نباشد
کارمندان هميشه به « آب باريکه» فکر می کنند، در نتيجه غير ممکن است کارمندی بتواند از رودخانه ای بپرد
تمام مردم دنيا به يک زبان سکوت می کنند

سطل زباله هرگز سير نمی شود

مهاجرت فواره چند لحظه بيشتر طول نمی کشد

ابر تا مرز نابودی گريست

شب را بدون چادر سياه نديده ام

لحظه خودش را به پاندول ساعت حلق آويز کرد

تعجب می کنم با اينکه نباتات قادر به حرکت نيستند ، باز در پارک شهر اطرافشان سيم

خاردار کشيده اند

تولدم ، مرگ را به من تحميل کرد
نمردن،زندگی ناميده می شود
مرگ به فاجعه تولدم پايان داد
چون حوصله خودکشی ندارم زندگی ميکنم
مرگ را از زندگی دارم
بعداز فوتم پشيمان شدم که چرا خود کشی نکردم
شاپور موجودی است خسيس http://zojaji.persianblog.com/


ــ موجود بدبين با خورشيد آدم برفي مي سازد
ــ قفسي كه فكر پرنده نتواند در آن پرواز كند هنوز ساخته نشده است
ــ اگر خودم هم مانند ساعتم جلو رفته بودم حالا به همه جا رسيده بودم
ــ به عقيده گيو تين سر آدم زيادي است
ــ با چوب درختي كه برف كمرش را شكسته بود پارو ساختم
ــ هر درخت پير صندلي جواني ميتواند باشد
ــ خواب غفلت احتياج به بستر ندارد
http://shahriarab.blogspot.com/2002_02_03_shahriarab_archive.html

وقتی تصوير گل محمدی در آب افتاد، ماهی ها صلوات فرستادند

وقتی چشمت را می بندی، پرنده نگاهم بی آشيان می شود

خشکسالی دريا را به خاک می سپارد

آب تشنه تا آخرين قطره خودش را می نوشد

ای کاش می توانستم پس از مرگ بر مزارم پايکوبی و دست افشانی کنم

وقتی سراب را نوشيدم تبخير شدم

وقتی با خودم قهر هستم، چشم بسته مقابل آينه می ايستم

خوشا به حال موجودی که در ِ ورودی زندگی به رويش گشوده نمی شود
گويی همزمان با رفتنت در ِ خروجی زندگی به رويم گشوده می شود

ای کاش در ورودی و در خروجی زندگی را همزمان پشت سر می گذاشتم

سرسوزنی از خودم حرف شنوی ندارم

وقتی به روی ماهت می نگرم، نگاهم غرق بوسه می شود

نگاهم دنبال چشمت می گردد

چشمت را لبريز از نگاهم می کنم

فرياد ريشه در سکوت دارد
http://ammi.persianblog.com/1383_2_ammi_archive.html

چراغ راهنما از بس كه چشمك زد، مژه هايش ريخت
تا دو كلمه حرف حساب زدم، چرتكه لبخند زد
وقتي بچه را از شير گرفتند، عاشق بستني شد
وقتي بهمن سقوط مي كنه، اسفند بالا مي ره
لامپ از ذوق روشن شدن سوخت
بة ياد پرويز شاپور مبتكر كاريكلماتور
http://caricalamature.blogspot.com/2005_02_01_caricalamature_archive.html

هیچ نظری موجود نیست: