دوشنبه، خرداد ۱۶، ۱۳۸۴

ستایش از ترانه سرای معاصر. یغما گلرویی






هفته ي بي آهو
شنبه
ناظم ما مي گفت
پيش بزرگترها فظولي موقوف
و من فضول بودم
نه دسعت به سينه ي سكوت
نه سربراهمشق مسير مدرسه
تجديدي هزار مرتبه نوشتن تكرار نخواهد شد
تجديدي دوستت دارم گوشه ي كتاب جبر
تجديدي مداوم تركه و تنبيه
تجديدي برپا ناشنيده ي معلم
تجديدي برجا نماندن زنگ آخر
تجديدي ديوار كوتاه ته حياط
فراش فربه مدرسه به گرد گريز من هم نمي رسيد
بر نيمكت سبز همان پارك سوت و كور مي نشستم
جريمه هاي عاشقانه ي خود را رج مي زدم
آن زن ستاره دارد
آن زن عشق دارد
آن زن ترانه دارد
سوالهاي ساده قد مي كشيدند
چرا آن ماهي سياه به دامنه ي دور دريا نرسيد ؟
چرا پدربزرگ كه با دعاهاي مداوم من زنده نشد ؟
چرا كسي گوش آقاي مدير را نمي كشد
وقتي داد مي زند و حرفهاي بد مي گويد ؟
مگر خط كش براي خط كشي كردن دفاتر نيست ؟
پس چرا آقاي ناظم راه استفاده از آن را نمي داند ؟
اين خطوط خون مرده از كف دستهاي من چه مي خواهند ؟
دانستن مساحت مثلث به چه درد من مي خورد ؟
و هيچكس از كسان من نمي دانست
كه با همين سوالهاي ساده بي حصار
راهي به سواحل ستاره باز خواهم كرد
راهي به رهايي رويا
و خانه ي شاعري بزرگ
كه رئ به آينه دعا مي كرد


يكشنبه
در ديدار نخست آن همه خورشيد
دستادست تو بودم
گفتي : سه قلب سر به زير نشاني خانه ي اوست
و باد بي قرار
روسري سياه تو را به نام من دزديد
در زديم
صداي سرفه خبر از آمدنش مي داد
به نگاهي درد تمام تركه ها را از خاطرم برد
گفتم : آزادي ام ‚ آزادي ات ‚ آزادي مان
صرف آرزو چه دشوار است پدر
جوابش تلخ بود دردي هزار ساله
جمجمه ي پدرانمان خشت مناره ي چنگيز است
بهترين خاطراتمان از اسكندر به جا مانده
در بهار بي بار و برگي زيسته ايم
چگونه مي خواهي چنارمان سبز باشد ؟
در پناه سه استكان حقيقت گريستيم
پاسفت كرده بود

دوشنبه
باد دلواپس آذرماه رابه ياد آر
كوچه هاي عريض آشتي كنان
همصدايي دف ها و دست ها را
گفتم : آن چشم ها را
از كدام آهوي رو به جاقو امانت گرفته يي ؟
گفتي : گواه گريه خدا داد است
بعد از آن بود كه معني نمناكي آسمان را فهميدم
بعد از آن بود كه ارتفاع علاقه ايمان آوردم
بعد از آن بود كه دستهاي من
موطن تمام ترانه هاي باران شد
واپسين سط تمام نامه ها
به هزار بوسه ي ساده مي انجاميد
به دل دل دوباره ي ديدار
به عبور سر نيزه ي نياز از بناگوش گناه
به نگاه رسواگر ماه از درز پرده ها
به فاصله يي كوتاه و سوسوي سيگاري كه فروغ
زندگي مي ناليدش
چه قدر آرامش قبل بعد طوفان زيبا بود
نه نيازي به رسيدن رويا
نه ميلي به خلاصي خواب
تنها سرانگشت نوازش عطر آشناي علاقه و
سكوت سكرآوري در حوالي خواب و بيداري
كاش از آغوش آن همه آسودگي بيرون نمي آمديم


سه شنبه
از قديم گريه در قبيله ي ما مي گفتند
وقتي كه باد قاصدك سياهي را با خود بياورد
گوشه اي از آينه آسمان مي شكند
من هميشه از زنگهاي ناغافل تلفن ترسيده ام
در عبور اين همه زمستان زمهرير
حتي يك خبر از بيداري باغ
تولد تابستان به من نرسيد
غزال پا در گريز گريه ها
پر
بامداد نخستين آخرين
پر
اما كلاغ سياه شب
از بام ما پر نمي زند


چهارشنبه
يادت هست مي گفتي صداي من
اين من در سوگ سلام ستاره نشسته
به آواز غمگنانه ي قنات خشكيده مي ماند ؟
وقتي كه اسبهاي عرق كرده ي باد يالايال مي تازند
و چاه هاي تشنه عبورشان را
هاي مي كشند
در برهوت شنپوش
تو اما صدايت گواه بيداري بود
پس چرا به دخمه پريدي ؟ خش نوا مرغ
بي بي بهشت بابونه
خاتون نور
در گرماگرم آن شوريده سري
تن به باد سپردنت چه بود ؟
به خدا نوشتن از بادباك باد برده ي بوسه دشوار است
ساده نيست سوگ شمار شهامت شن ها بودن
وقتي دريا
با جاروي بلند موجش مدام
دامنه ها را درو مي كند
بگو چه بگويم در تداوم تاراج اين همه تبردار ؟
بگو چه بگويم در خاموشي خورشيد ؟


پنجشنبه
چراغش در بي چراغي اين خانه مي سوخت
و دلش از بي خيالي اين جماعت
تنها در اين خانه گربه ها شاخ مي زدند
تنها در اين خانه
سكوت علامت بيداري ترانه بود
وقتي درخت را به جرم جوانه قرنطينه مي كردند
و طبيبان بي شرم شوكران
تشخيصشان گشودن رگها بود
وقتي سلاخان حرفه يي
شمع را در شقاوت ميدان گردن مي زدند
تنها در پناه سايه ي او ايمن بوديم
حالا مرا ببين كه در اين غروب ممتد
مترسك باغستاني را مانم كارگرانش گرسنه
كلاغ ها ديگر نمي آ’ند
بر افسانه هي بذرپاشان حلقه زنانند
حلقه زنان


جمعه
تنها براي تو مي نويسم بي بي باران
سياه پوس دل سفيد
دل سفيد مو سياه
مو سياه رو سفيد
رو سفيد آسمان و آينه
گفتي ناقدان نادان اين كرانه
در علت اعتمادت به دريا خيالبافي خواهند كرد
حق با تو بود پيشگوي شريف گريه ها
بسياري در جواب به دريا زدنت جفنگ مي بافند
بگذار كه اين راز
تنها سر به مهر صندوق بغض هاي من باشد
مي دانم كه در پس كرباس سفيد
به كلمه ي تالمات روحي دلقكان مي خنديدي
حالا مرا ببين در هجوم همهمه ي اينهمه هوچي
تمام حرفهاشان زير خط كمربند است
مدام برايم از صفوف چپ و راست اين كرانه مي گويند
من اما دست چپ راستم را هم نمي شناسم
تنها مي دانم كه به قول فروغ
روشني خواب است
مي دانم كه ماست
به حرف هيچ سايه اي سياه نخواهد شد
مي دانم كه زير طاقهاي پل هاي سنگي اين شهر
هنوز خوابگاه كودكان گرسنه
مي دانم كه به دستبوس هيچ سروري نخواهم رفت
مي دانم كه هنوز رهايي عريان رويا ميسر نيست
جناح من نگاه تو بود بي بي باران
تو را او بامداد را
تا طنين واپسين ترانه ي نانوشته به ياد خواهم داشت
هراسم نيست از شب و
بيدلي اهالي خنيا و خرناسه
كه آنچه مي نويسم آنچه خوانده مي شود را
كودكان عاشق فردا
با چشمهاي بيدار و عادلشان قضاوت خواهند كرد
پس يك دقيقه فرياد به پاس صبوري ستاره ها
هزار ترانه صدا
به احترام آن همه خاطره ي زخمي
تو به من آموختي
كه در مرگ نور
نبايد سكوت كرد

گفتم بمان ! نماند...


شرمنده ام
گفته بودم
دست بر ديوار دور آن ور دريا مي زنم
و تا هزاره ي شمردن چشم مي گذارم
گفته بودم
غبار قديمي تقويم را
ازش يشه هاي شعر وخاطره پاك نمي كنم
گفته بودم
صداي سرد سكوت اين سالها را
با سرود و سماع ستاره بر هم نمي زنم
اما دوباره دل دل اين دل درمانده
تو را ميهمان سايه گاه ساكت كتاب و كاغذ كرد
هي
هميشه همسفر حدود تنهايي
بگذار كه دفتر دريا هم
گزينه يي از گريه هاي گاه به گاه من باشد

پياده آمده ام
بي چارپا و چراغ
بي آب و آينه
بي نان و نوازشي حتي
تنها كوله يي كهنه و كتابي كال
و دلي كه سوختن شمع نمي داند
كوله بارم
پر از گريه هاي فروغ است
پر از دشتهاي بي آهو
پر از صداي سرايدار همسايه
كه سرفه هاي سرخ سل
از گلوگاه هر ثانيه اش بالا مي روند
پر از نگاه كودكاني
كه شمردن تمام ستارگان ناتمام آسمان هم
آنها را به خانه ي خواب نمي رساند
مي دانم
كوله ام سنگين و دلم غمگين است
اما تو دلواپس نباش ! بهار بانو
نيامدم كه بمانم
تنها به اندازه ي نمباره يي كنارم باش
تمام جاده هاي جهان را
به جستجوي نگاه تو آمده ام
پياده
باور نمي كني ؟
پس اين تو و اين پينه هاي پاي پياده ي من
حالا بگو
در اين تراكم تنهايي
مهمان بي چراغ نمي خواهي ؟

در دايره ي تاريك فنجان فال
عكس فانوس ستاره و عطر اطلسي افتاده است
شايد شروع نور
نشانه يي از بازگشت نگاه گرم تو باشد
بايد به طراوت تقويم هاي كهنه سفر كنم
تقويم ناب ترين ترانه ي نمناك
تقويم سبزترين سلام اول صبح
تقويم دور ديدار بوسه و دست
شايد در ازدحام روزها
يا در انتهاي همان كوچه ي شاد شمشادها
شاعري دلشكار را ببينم
كه شيرين ترين نام جهان را زير لب تكرار مي كند
و تلخ مي گريد

در دايره ي تاريك فنجان فال
عكس فانوس ستاره و عطر اطلسي افتاده است
شايد شروع نور
نشانه يي از بازگشت نگاه گرم تو باشد
بايد به طراوت تقويم هاي كهنه سفر كنم
تقويم ناب ترين ترانه ي نمناك
تقويم سبزترين سلام اول صبح
تقويم دور ديدار بوسه و دست
شايد در ازدحام روزها
يا در انتهاي همان كوچه ي شاد شمشادها
شاعري دلشكار را ببينم
كه شيرين ترين نام جهان را زير لب تكرار مي كند
و تلخ مي گريد

شاعر كه شدم
نردباني بلند بر مي دارم
پاي پنجره ي پرسه هاي پسين پروانه مي گذارم
و به سكوت سلام آن روزها سرك مي كشم
شاعر كه شدم
مي آيم كنار كوچه ي كبوترها
تاريخ يادگاري ديوار را پررنگ مي كنم
و مي روم
شاعر كه شدم
مشق شبانه ي تمام كودكان جهان را مي نويسم
ديگر چه فرق مي كند
كه معلمان چوب به دست
به يكنواختي خطوط مشق هاي شبانه
شك ببرند يا نبرند ؟
شاعر كه شدم
سيم هاي سه تارم را
به سبزه هاي سبز سبزده گره مي زنم
و آرزو مي كنم
آهنگ پاك صداي تو را بشنوم
شايد كه شاعري
تنها راه رسيدن به ديار رؤيا
و كوچه هاي خيس كودكي باشد

بچه كه بودم
از جريمه هاي نانوشته كه بگذريم
سلماني و ساعت و سيب
سكه و سلام و سكوت
و سبزي صداي بهار
هفت سين سفره ي منبود
بچه كه بودم
دلم براي آن كلاغ پير مي سوخت
كه آخر هيچ قصه يي به خانه نمي رسيد
بچه كه بودم
تنها ترس ساده ام اين بود
كه سه شنبه شب آخر سال
باران بيايد
بچه كه بودم
آسمان آرزو آبي
و كوچه ي كوتاه مان
پر از عبور چتر و چلچراغ و چلچله بود

تابستان
انعكاس سرخ گيلاس و سبزي سايه بود
انعكاس هفت سنگ و تب بعد از ظهر
به كنار هر گلي كه مي رسيدم
مي خواستم تمام پروانه هاي جهان را خبر كنم
بر شاخه ها مي نشستم
و سرود سبز سوت و سكوت را
براي جوجه هاي كوچك گنجشك مي خواندم
تا مادر بزرگ بيايد
و از بيم سقوط و سستي شاخه بگويد
تابستان كودكي ام تنها
با گيلاس سرخ باغ و مهر مادربزرگ
معنا مي گرفت
وقتي كه مي خنديد
خيل خطوط خاطره ي آينه را پر مي كرد
دستانش به عطر حلوا و حنا و ريحان عادت كرده بود
و موهاي سفيدش را هميشه
به رسم بهار هاي بي برگشت گذشته مي بافت
هميشه عكس ها ي كوچك كوچ را نگه مي داشت
عكس گيوه ، گندم ، گام
عكس باغ ، برنو ، بهار
و عكس رنگ و رو رفته ي پريروز پدر بزرگ را
قصه هايي برايمان مي گفت
كه آنها را
از مادربزرگ كودكي خود شنيده بود
حالا ، از انعكاس سرخ گيلاس ها خبري نيست
شاخه ها توان وزن مرا ندارند
و گنجشك هاي شوخ شاخه نشين
به زباني غريب سخن مي گويند
غريب

مادربزرگ مي گفت
در عمق صندوق بي قفل خود
نشان و نقشه ي ديار دوري را نهان كرده است
كه در آنجا
بادي از بيشه ي بوسه ها نمي گذرد
مي گفت وقتي در آن ديار
نام سار و صنوبر را فرياد مي زني
كوه ها صداي تفنگ و تيشه را برنمي گردانند
آنجا
سف سبز سپيدارها بلند
و حنجره ي خروسها
پر از صداي فانوس و صبح و ستاره است
حالا
گاهي هوس مي كنم سراغ صندوق بروم
بازش كنم
و نشان آن وادي دور را بيابم
اما مي ترسم ستاره جان
مي ترسم حكايت آن جزيره ي رؤيا
تنهاخيال خامي در دايره ي بي مدار دريا باشد

به كجا مي بري مرا ؟
به كجا م يبري مرا ؟ با توام آي
خاتون خوب خواب وخاطره
زلال زرد روسري
چرا مدام در پس پرده ي گريه نهان مي شوي ؟
استخاره مي كني ؟
به فال و فريب فراموشي دل خوش كرده اي
يا از آوار آواز و توارد ترانه مي ترسي ؟
به فكر خواب وخستگي چشمهاي من نباش
امشب هم
ميهمان همين دفتر و ديوان درد و دريايي
يادت هست نوشته بودم
در اين حدود حكايت
هميشه كسي خواب دختري از قبيله ي بوسه را مي بيند ؟
باور كن ،هنوز
دست به دامن گريه كه مي شوم
تصوير لرزاني از ستاره و صدف
در پس پرده ي دريا تكان مي خورد
نمي دانم چرا
بارش اين همه باران
غبار غريب غروبهاي بهار و بوسه را
از شيشه هاي اين همه پنجره پاك نمي كند
تو چي ؟ طلا گيسو
تو كه آن سوي كتاب كوچه ها نشسته يي
خبر از راز زيارت هر روز من
با ساكنان اين حوالي آشناي گلايه و گريه داري ؟
آه ! مي دانم
سكوت آينه ها
هميشه
جواب تمام سوال هاي بي جواب بغض و باران است

وقتي كبوتر واژه يي
تور بي طناب ترانه مي افتند
بر مي دارمش
مي بوسمش
و رهايش مي كنم
همان بوسه براي تداوم ترانه ام كافي ست
به زدودن اشكي از زواياي گريه ها رضايت نمي دهم
نمي خواهم شعرم را به خط خوش بنويسم
نمي خواهم از پي واژه ها تا پلكان كتاب و كوره راه لغت نامه ها سفر كنم
تنها مي خواهم
دمي سر بر شانه يي بگذارم
و به اندازه ي دوري دست مرداب و دامن درناها گريه كنم
ديگر اينكه چرا شانه يي آشناتر از سپيدي كاغذ و قامت قلم نمي يابم
جوابش در چشم هاي توست
كه شهد نام و شكوه شانه ات را
از گريه هاي من دريغ مي كني
حالا كه كسي در حوالي خلوت خاموش ما نيست
لحظه يي به دور از قافيه هاي غرور و گلايه به من بگو
آيا تمام اين ترانه هاي اشك آلود
به تكرار آن روزهاي زلال زنبق و رازقي نمي ارزند ؟

حالا
از تمامي قصه ، تنها
قاب عكسي مانده ست
كه شباهتي عجيب به دختري از تبار ترانه دارد
حالا باران كه مي آيد
خاك اين دختر خالي
هنوز بوي عشق و عود و عسل مي دهد
حالا مدام از پي نشاني تو
فنجان هاي قهوه را دوره مي كنم
مدام اين چشم بي قرار را
با بغض و بهانه ي باران آشنا مي كنم
مدام اين دل درمانده را
با باور برودت عشق
آشتي مي دهم
بايد اين ساده بداند
بانوي برفي بيداري ها
ديگر به خانه ي خواب و خاطره باز نخواهد گشت

نه اينكه بي تو نخندم
نه
اما به خدا تمام اين خنده هاي خام بي خيال
به يك تبسم كوتاه ديدار چهارشنبه ها نمي ارزند
به تبسم ساعت نه صبح
يا دقيقتر بگويم
نه وبيست دقيقه ي صبح
حالا اگر بانگ بيست و بهانه ي ساعت در ازدحام واژه و وزن موازي ترانه نمي گنجد
گناهش به گردن تو
كه من و اين دل درمانده را
چشم در راه طنين تبسم مي گذاشتي
حالا هنوز
نه صبح چهارشنبه ها كه مي شود
كنار خيال خالي اتاقك تلفن مي ايستم
دل به دامنه ي رويا مي دهم
و تو را مي بينم
كه با لباسي به رنگ بنفشه هاي بنفش
به سمت پسكوچه هاي پرسه و پروانه مي روي
نه اينكه بي تو نخندم
نه
اما به نيامدن هميشه ي نگاهت قسم
تمام خطوط اين خنده هاي خواب آلود
با رگبار گريه هاي شبانه
از رخساره ي خسته و خيسم
پاك مي شوند

شب ها كه در خيابان خلوت خواب
پا به پاي غرور و قافيه مي روي
مرگ با لباس چين دار بلندش
پاي پنجره ي اتاقم مي آيد
سوت مي زند
و منتظر مي ماند
قوطي قرص هاي اين قلب بي قرار كه سبك تر شد
مرگ هم بر مي گردد
مي رود سراغ سرايدار پير همسايه
نه ! عزيز دلم
تازگي بوف كور هدايت را نخوانده ام
اينها كه نوشتم حقيقت محض است
باور نمي كني ، يك شب به كوچه ي دلتنگ ما بكوچ
كنار همان درخت كه پر از خاطرات خط خورده است
بايست و تماشا كن
تا ببيني چكونه به دامن دريا و گريه مي روم
بس كن اي دل ساده
صفحه صفحه براي كه گريهمي كني ؟
كتاب كبود گريه ها را آهسته ببند
تا خواب بي خروس بانوي بهار را بر هم نزني
گوش كن! درمانده ي درد آلود
از پس پرده هاي پنجره
صداي سوت مي آيد

Links:

جوب گردی در جوبهای خشک
http://yaghma-golrouee.persianblog.com/

بي سرزمين تر از باد اشعار و ترانه هاي يغما گلرويي
http://www.divodelbar.com/phpbb/viewtopic.php?t=183

يغما گلرويي: ترانه‌‏هاي امروزي فاجعه‌اي است كه هيچ شباهتي به يك اثر هنري ندارد
http://www.ilna.ir/shownews.asp?code=81538&code1=4
http://www.ilna.ir/images/82-12-18/104.jpg
http://www.ilna.ir/images/82-12-18/103.jpg

بوسه‌ی ششم
http://bisarzamin.persianblog.com/1382_9_bisarzamin_archive.html

مسيح سرگردان
http://masihesargardan.persianblog.com/

مي بوسمت اي ماه
http://bisarzamin.persianblog.com/1382_8_bisarzamin_archive.html

کلوپ حمایت از وبلاگ یغما گلرویی
http://sup-portofyaghmaweb.persianblog.com/

Sagittarius girl
http://sagittarius.persianblog.com/1383_4_sagittarius_archive.html

پرنده بي پرنده
http://www.hamshahri.org/VIJENAM/tehran/1382/820707/tamash.htm

هنر هشتم براي عشق
http://ghiamat.persianblog.com/1382_6_15_ghiamat_archive.html

:: ضميمه ::
http://amooreza2.blogsky.com/?PostId=4

يغما گلرويی
http://www.avayeazad.com/yaghma_golrooii/list.htm

هیچ نظری موجود نیست: