یکشنبه، خرداد ۱۵، ۱۳۸۴

نامه های فروغ فرخزاد به پرویز شاپور





Links:

http://www.avayeazad.com/foroogh_letters/list.htm
http://sheroadab5.netfirms.com/Foroogh_Farrokhzad/Aroussakeh_Kouky.pdf

پیش از پیوند
پرويز حتما منتظر جواب نامه ات هستي من فكر مي كردم كه بديعه خانم همه چيز را براي تو گفته و ديگر احتياجي به تكرار آن نيست ولي از طرف ديگر هم فكر اين كه شايد تو هنوز نمي داني من چه تصميمي در مقابل آن خواهش تو اتخاذ كرده ام مرا راحت نمي گذارد من نامه ي تو را خواندم درست است كه از تو چنين انتظاري نداشتم ولي باز هم به خاطر تو آن را مي پذيرم و ديگران را هم راضي كرده ام از آن جهت خيالت راحت باشد تو در تلفن به من گفتي كه بايد روز مورد نظر حتما جمعه باشد بسيار خوب اگر تصميم گرفته اي پس بايد زودتر اقدام كني چون تا روز جمعه 5 روز بيشتر باقي نمانده و ما نمي توانيم آن همه كار را در ظرف مدت كوتاهي انجام دهيم اين جواب من است
موافق موافق منتظر اقدام تو هستيم.
خداحافظ فروغ

پرويز محبوبم مي داني چرا مجبور شدم دو مرتبه اين نامه را براي تو بنويسم چون قهر ظهر يك ساعت تمام وقت خواب مامانم را گرفته ام و با او صحبت كرده ام و مي خواهم بگويم كه نتيجه كاملا رضايت بخش است آن نامه را من صبح نوشتم و اين را عصر مي نويسم و ان شائ الله فردا صبح هر دو را به پست مي اندازم ولي بين نامه ي صبح و عصر من تا اندازه اي اختلاف است زيرا صبح اميدوار نبودم ولي حالا كه عصر است كاملا اميدوارم كه مي توانم تو را داشته باشم .
پرويزم من با مامانم راجع به تو خيلي صحبت كردم و حالا مي خواهم بگويم كه مامان با من و تو تا اندازه اي هم عقيده شده است دلايل مخالفت تو را با شرط ها و با مقدار مهر شرح دادم و او را كاملا متقاعد كرده ام فقط چيزي كه مانده همين موضوع برگزاري مجلس عقد است بگذار براي تو حساب كنم تا ببيمي چه قدر بايد خرج كني و به چه قدر پول احتياج داري پرويز من لباس عروسيم را مي خواهم خودم بدوزم به اين دليل كه خياط ها اولا نمي توانند آن طور كه من ميل دارم لباسم را از آب دربياورند و ديگر اين كه پولي را كه مي خواهيم به خياط بدهيم و مسلما 100 تا 200 تومان مي شود توي صندوق پس انداز مي گذاريم و يا بع مصرف چيزهاي ضروري تر مي رسانيم پس قيمت لباس فكر نمي كنم از 100 تومان بيشتر بشود 200 تا 250 تومان هم خرج مجلس عقد يعني ميوه و شيريني و از اين حرف ها ( البته اگر زياد باش تو بايد به من تذكر بدهي و من در اينجا ميل تو را رعايت مي كنم ) و ديگر 100 تا 150 تومان هم خرج هاي متفرقه كه اتفاقي پيش مي آيد پس روي هم مي شود حداكثر 500 تومان ه من برايت همان روز اول معين كردم و حداقل 400 تومان و حالا پرويزم تو بايد اين مقدار را تهيه كني اگر هم نمي تواني بگو تا يك قدري تجديد نظر بكنم و چيزهاي تقريبا غير ضروري را كنار بگذارم تا مطابث ميل تو بشود عقيده ان را در اين باره برايم بنويس راستي مي خواهم بگويم كه پدرم امروز يا فردا حتما مي آيد من اين موضوع را صبح نمي دانستم ولي مامانم به من گفت تو نامه اي را كه مي خواهي براي او بنويسي بنويس و بده به خود من و من به موقع به پدرم مي رسانم و ضمنا مامانم هم قول داده است كه به محض آمدن او صحبت تو را پيش بكشد و هر طور شده رضايتش را جلب كند مطمئنم كه راضي است اما پروزي مضمون نامه ي تو بايد طوري باشد تقريبا صورت اجازه براي عقد كردن باشد مثلا بنويسي چون من از لحاظ مادي آمادگي دارم و به علاوه وضع اخير برايم غير قابل تحمل است خواهش مي كنم اجازه دهيد زودتر اين كار خاتمه پيدا كند و اين را هم بنويس كه اگر فعلا من از لحاظ سني هنوز آماده نيستم تو حاضري اين مانع را رفع كني و بعد وقت هم بخواه ، مي خواهم يك طوري باشد كه او ديگر فرصت ايراد گرفتن نداشته باشد فكر مي كنم وضع ما حالا ديگر كاملا روشن شده باشد امشب دعا خواهم كرد و آن قدر از خدا موفقيت تو را در اين امر خواستار مي شوم كه خدا دلش به حال من بسوزد و بيشتر از اين در انتظارم باقي نگذارد تو هم دعا كن به خدا خيلي خوب است من كه هميشه از خدا كمك مي خواهم تو هم همين طور باش مي دانم كه موفق خواهي شد .
خداحافظ تو
فروغ

پرويز محبوبم :
من نمي دانم چه طور از گناه خودم عذر بخواهم اين بدترين كاري بود كه من تا به حال مرتكب شده ام ولي تقصير من هم نيست .
در آخرين لحظه اي كه مي خواستم با مامانم به نزد تو بيايم برايمان مهمان رسيد و ناچار شديم در خانه بمانيم .
من يك دنيا از تو معذرت مي خواهم مي دانم كه خيلي در انتظار مانده اي مرا ببخش اميدوارم مورد عفو تو واقع شوم
مي خواستم مطالبي را به تو بگويم كه واجب بود پيش از رفتن به ملاقات پدرم تو آنها را بشنوي ولي متأسافانه نشد
اين كاغذ را به وسيله ي فريدون فرستادم او به تو مي گويد كه مهمان هاي ما چه كساني بودند و چرا ما نتوانستيم بياييم .
خداحافظ تو
فروغ
پاسخ پرويز شاپور در حاشيه ي نامه :
تو را دختر باارزشي مي دانم ولي اصولا نسبت به جنس مخالف نظر خوبي ندارن نمي توانم باور كنم كه در نزد شماها حقيقتي يافت شود و اگر هم يافت شود مطمئن هستم بسيار ناقابل و ناچيز است زيرا ‌آنچه زندگي به من آموخته و آنچه تجربه بر من ثابت كرده است تماما دلالت بر صحت اين مدعا دارد لذا تا هنگامي كه خلاف اين اصل مسلم ثابت نگردد حاضر نيستم از عقيده ي خود دست بكشم مثلا بين محبوبي كه تو مرا خطاب مي كني و من تو را مي خوانم خيلي فرق قائل هستم يكي را قرين حقيقت و ديگري را بعيد از حقيقت جستجو مي كنم اين است ايده ي من و در اين باره جز اين كه خلاف آن را تو عملا به من ثابت نمايي.
پرويز شاپور
شب دوشنبه 22/3/1329
شب به خير

پرويز محبوبم ...
من اين نامه را در حالي كه يك دنيا غم و رنج به روحم فشار مي آورد براي تو مي نويسم من از ديروز تا به حال اشك ريخته ام چاره اي هم غير از گريه كردن ندارم .
پرويز... اگر بگويم كه بدتر و بداخلاق تر از فاميل ما در دنيا وجود ندارد دروغ نگفته ام اينها فقط مترصدند تا وضعي پيش بيايد و آنها بتوانند مقاصد پليد خودشان را اجرا كنند و بين دو نفر تفرقه و جدايي بيندازند و اساس سعادت ها را در هم ريزند من از آنها به علت وجود همين اخلاق زشت هميشه متنفر و گريزان بوده ام و مي دانستم كه بالاخره نيش آنها به ما هم زده خواهد شد و آنها باعث رنج كشيدن من و تو مي شوند .
پرويز كه نواب خانم با بچه هايش به منزل ما آمدند مطالبي از تو و مادرت به مامانم گفتند كه او را كاملا نسبت به تو بدبين ساخته و مرا مجبور كرده اند كه تا به حال گريه كنم .
پروزيم ... من به راست و دروغ بودن اين مطالب كاري ندارم فقط براي اين گريه مي كنم كه اين گفته طوري در مادرم تأثير نموده كه ديروز به من گفت « فروغ يا بايد مادر پرويز راضي شود يا من تو را به او نمي دهم »
پرويز ... اين حرف مرا آتش زد و مي خواستم فرياد بكشم اما فقط گريه كردم مي دانم كه خيلي بدبختم ببين چه حرف عجيبي به من مي زنند به من مي گويند كه تو رافراموش كنم اين براي من غير مقدور است من تو را با يك دنيا اميد و آرزو دوست دارم من فقط براي اين زنده ام كه با تو زندگي كنم تو براي من به منزله ي جان عزيز شده اي من تو را از صميم قلب دوست دارم .
پس حق دارم گريه كنم .
ببين آنها چه حرفهايي به مادرم گفته اند كه او با همه ي مهرباني و محبتي كه نسبت به تو داشت يك باره تغيير عقيده داده و اين حرف ها را مي زند .
پرويز محبوبم. من فقط قسمتي از مطالب گفته شده را توانستم بفهمم و حالا آن را براي تو مي نويسم .
به مامانم گفته اند كه مادر تو با اين زناشويي مخالف است و وقتي فهميده است من و تو مي خواهيم با يكديگر ازدواج كنيم به قول نواب خانم غش كرده و تو را نفرين نموده است چون تو دختري را 8 سال است دوست داري و مدتي پيش او را به شوهر داده اند و حالا او طلاق گرفته و در انتظار ازدواج با تو به سر مي برد . پرويزم ... من نمي توانم از ريزش اشكم جلوگيري كنم اين ها باوركردني نيست يا اگر هم راست باشد من فكر نمي كنم كه ديگر اثري از عشق گذشته در قلب تو وجود داشته باشد اما پرويز اگر اين طور نيست و تو مي تواني در كنار او خوشبخت شوي من حرفي ندارم تو را فراموش مي كنم ولي مطمئن باش كه اين فراموشي به قيمت جان من تمام مي شود زيرا من وقتي بميرم آن وقت توي مي تواني به راستي باور كني كه ديگر فراموشت كرده ام .
من بدون تو حتي يك لحظه هم نمي توانم زندگي كنم من تو را حالا بيش از هميشه دوست دارم و احساس مي كنم كه به جز تو هيچ كس ديگر را نمي توانم دوست داشته باشم .
پرويزم ... من بايد تو را ببينم و شخصا از همه چيز آگاه شوم زودتر به پيش پدرم بيا و در گرفتن جواب پايداري كن من خيلي رنج مي برم و مطمئنم اگر دو روز ديگر هم همين طور غصه بخورم ديگر چيزي از وجودم به جز عشق تو باقي نخواهد ماند .
من فقط منتظر تو هستم سعي كن موافقت مادرت را به هر نحوي شده جلب كني من به پدرم اطمينان كامل دارم و مي دانم كه به اين موضوع هاي كوچك اهميت نمي دهد ولي تنها مادرم هست كه شرط ازدواج ما را رضايت مادر تو قرار داده و تو
مي تواني با منطق قوي خودت او را هم متقاعد كني .
پرويز من احساس مي كنم كه بالاخره همسر تو خواهم شد و اين حوادث در محبت ما كوچك ترين خللي وارد نخواهد كرد پرويز مادر تو چرا مرا دوست ندارد مگر من به او چه بدي كرده ام من نمي توانم باور كنم كه مادر تو تا اين حد مانع سعادت تو مي باشد .
پرويز من ... فراموش نكن كه من نمي توانم تو را فراموش كنم اين به منزله ي حكم مرگ من است هنوز خاطره ي شيرين آخرين شبي كه با هم به سينما رفته بوديم در روح من باقي مانده و من گهگاه با به ياد آوردن تو و صحبت هاي تو همه ي رنج ها و غم هاين را فراموش مي كنم و براي يك لحظه ي كوتاه خودم را خوشبخت مي يابم كاش آن شب ها تجديد شود و ما بتوانيم در كنار هم زندگي سعادتمندانه اي تشكيل دهيم .
پرويز من ... تو بايد به هر وسيله اي شده با مامانم صحبت كني من براي اين كار بهتر ديدم كه پنجشنبه يا جمعه بليت سينما بگيرم و براي تو هم بفرستم و تو در آنجا با مادرم آن طور كه من مي خواهم صحبت كني و حس بدبيني را كاملا از دل او بيرون كني . او امروز به قدري مرا اذيت كرده كه حاضر بود بميرم و اين همه رنج نكشم ولي پرويز من به خاطر تو همه ي اين چيزها را تحمل مي كنم من خودم را براي مقابله با مصائب بزرگ تري آماده كرده ام و اين چيزها در روح من كمترين اثري نخواهد داشت و ذره اي از عشق مرا به تو كم نخواهد كرد .
پرويز ... من اگر به جاي تو بودم بيش از همه چيز مادرم را راضي مي كردم تو سعي كن بر افكار و عقايد او مسلط شوي و او را راضي كني من مادرت را با وجود اين كه زياد نديده ام و با او طرف صحبت واقع نشده ام دوست دارم و تعجب من در اينجاست كه او چه طور حاضر است بر خلاف سعادت تو قدم بردارد .
پرويزم ... من تو را با يك دنيا اميد دوست دارم و فقط خوشبختي ات را از خدا مي خواهم و شنيدن اين مطالب مرا رنج مي دهد من از ديروز تا به حال فقط اشك ريخته ام يك حالت عجيبي دارم به قول پوران حس فداكاري در من بيدار شده و حاضرم همه نوع مشقت رادر راه رسيدن به مقصودم و به وشبختي كه در كنار تو تأمين مي شود تحمل كنم .
پرويز... تو هم سرسخت و فداكار باش تا مي تواني در گرفتن جواب از پدرم پافشاري كن او آدمهاي لجوج و سرسخت را دوست دارد و علاوه بر اين هنوز جواب تو را نداده اين طور نيست /
من از اين موضوع بيشتر متأثرم كه چرا بايد مادر من كه آن همه نسبت به تو مهربان بود اين قدر دهن بين بوده و تحت تأثير هر گفته اي خواه راست و خواه دروغ واقع شود و به اين زودي تغيير عقيده بدهد ولي من مطمئنم كه تو با منطق قوي خودت مي تواني بر او غلبه كني و عقيده ي ضعيف او را از بين ببري .
پرويزم ... من از تو فقط يك چيز مي خواهم و آن هم جلب رضايت مامانم و مادرت مي باشد البته وقتي مادرت راضي شد مسلما مامانم هم راضي مي شود جواب نامه ام را بنويس بده فريدون بياورد من منتظر جواب تو هستم تا خدا با ماست هيچ كس نمي تواند مانع خوشبختي ما باشد من فقط از خدا مي خواهم كه من و تو را در كنار هم خوشبخت سازد تو هم براي حل اين موضوع فقط به خدا پناه بياور او ما را كمك خواهد كرد .
خداحافظ پرويزم
فروغ

سه شنبه
پرويزم ... يك خواهش كوچك از تو داشتم يادم رفت بنويسم يك قطعه عكست را برايم بفرستي پشتش را هم بنويسي بگذار لاي كاغذ بده فريدون بياورد و مطمئن باش به غير از من چشم هيچ كس بر آن نخواهد افتاد خواهش مرا قبول كن
فروغ


پرويز محبوبم
اين نامه را من فقط به منظور راهنمايي براي تو مي نويسن و فكر مي كنم در موفقيت تو بي اثر نباشد پيش از همه چيز بايد بگويم كه من اشتباه بزرگي مرتكب شده ام كه تا اندازه اي به خوشبختي ما لطمه وارد كرد ولي حالا بي اندازه پشيمانم .
بعد از اين كه تو دومين كارت خود را براي پدرم فرستادي و من او را نسبت به اين امر بي اعتنا ديدم ديگر نتوانستم طاقت بياورم و بدون مشاوره با هيچ كسي براي او كاغذي نوشتم و در آن كاغذ صريحا اعتراف كردم كه تو را دوست دارم و از او خواستم كه خوشبختي مرا در نظر بگيرد و اين قدر نسبت به اين امر بي اعتنا نباشد نمي دانم اين نامه ي من در او چه گونه اثر كرد و چه تصميمي گرفت كه همان موقع جواب كارت تو را نوشت ولي بعد من هر چه انتظار كشيدم آن را براي تو نفرستاد اين بي اعتنايي و فراموشيبراي من خيلي گران تمام مي شد و من فكر مي كردم كه ديگر بايد براي هميشه از تو دست ردارم همين ديروز پيش از اين كه تو بيايي درد و اندوه شديدي به روح من فشار مي آورد كه من تصميم گرفته بودم بروم پيش پدرم و آن قدر گريه كنم كه راضي شود باور كن اگر تو نمي آمدي و اگر پدرم زودتر از حد معمول از خانه بيرون نمي رفت من اين تصميم را عملي كرده بودم ولي خدا نخواست من فكر مي كنم كه اين نامه ي من قدري او را به شك انداخته و از اين حيث كاملا پشيمانم به طوري كه ديگر محتاج به سرزنش هم نيستم نمي دانم تو هم مرا مقصر مي داني يا نه در هر صورت حالا ديگر چاره نيست .
ولي آمدن آن شب تو باعث شد كه او از بي اعتنايي سابق خودش دست بردارد و امروز صبح جواب تو را نوشت ولي در ضمن مثل اين كه يك قدري ناراضي بود و از آنجا كه من قدري بيشتر از تو به اخلاق او آشنايي دارم حس كرده ام كه اين ها فقط و فقط بهانه است و نامه ي من باعث تغيير اخلاق و نظريه ي او شده است صبح وقتي مامانم موضوع را برايش شرح مي داد در جواب گفت كه اگر او بتواند خانه اي تهيه كند من راضي ام . ببين پرويز من مي دانم كه وضع مالي تو مساعد نيست و تو نمي تواني به اين پيشنهاد جواب مثبت بدهي ولي تو سعي كن با ملايمت او را راضي كني كه از اين فكر دست بردارد و ضمنا بگو كه مي تواني فعلا خانه اي اجاره كني و بعد موقعي كه وضع مالي ات اجازه داد به خريد منزل هم اقدام كني .
ولي پرويز... مطمئن باش من هيچ وقت از تو بيش از حد استطاعتت تقاضايي ندارم من از تو خانه و زندگي لوكس نمي خواهم و اينها را كه مي نويسم افكار شخصي من نيست يعني من شخصا از تو چيزي نمي خواهم و فقط مقصودم اين است كه تو را پيش از وقت به پيشنهادات پدرم آشنا كنم و تو در فكر چاره باشي و جواب را حاضر كني ... من مي دانم كه اين ها بهانه اي بيشتر نيست و او مقصودش آزار دادن من است ولي من هم ميل دارم تو بداني كه او خيال دارد چنين پيشنهاداتي به تو بكند و پيش پاي تو مانع بگذارد ولي تو شجاع باش و از اين چيزها نترس و صريحا بگو كه حالا نمي تواني خانه بخري ولي تا چند سال بعد مسلما خواهي خريد و اين ها را فقط براي اطمنيان بگو ... زيرا من به اين چيزها اهميت نمي دهم و وجود و عدم خانه در نظر من يكسان است .
يك موضوع ديگر را هم بايد پيش تو روشن كنم و آن موضوع نامزدي ست . پرويز ... مامانم امروز به من گفت كه فكر نمي كنم پدرت با نامزدي موافقت كند من گفتم ولي پرويز حالا پول ندارد تا بتواند وسايل عقد را مهيا كند ولي او در جواب من پيشنهاد مي كرد كه من شخصا در رد يا قبول آن اظهار عقيده اي نمي كنم و عينا آن را براي تو شرح مي دهم تو درست فكر كن شايد تا اندازه اي مفيد باشد .
او گفت كه تو مسلما براي تهيه مخارج عقد مجبوري از حقوق ماهيانه ات خر ماه مقداري كنار بگذاري و بعد وقتي مقدار پس اندازت كافي شد به اين امر اقدام كني ولي تو آن مقداري را كه مي تواني و مي خواهي در عرض دو سال تهيه كني يك مرتبه از بانك سپه به عنوان قرض بگير و بعد هر ماه پولي را كه مي خواسته اي كنار بگذاري به بانك بده پرويز ... اين عين پيشنهاد اوست و من همان طور كه يك بار ديگر هم گفتم نمي توانم بگويم كه خوب است يا بد البته تو بهتر از منصلاح خودت را تشخيص مي دهي و مي تواني در اين باره فكر كني و تصميم بگيري
ولي پرويز... بايد بگويم كه چاره ي منحصر به فرد در صورت مخالفت پدرم با نامزدي همين است .
درست است كه اين تصميم هم براي من و هم براي تو ناگوار است و من هيچ وقت راضي نيستم تو را در اول جواني مجبور كنم كه به خاطر مخارج غير لازم تن به قرض بدهي ولي از يك طرف هم مي بينم كه اين قرض در صورت مخالفت پدرم واجب است در هر صورت من نمي توانم عقيده ي خودم را براي تو تشريح كنم يعني اصلا در اين باره صاحب عقيده اي نيستم تو خودت فكر كن و موضوع را درست در نظر بگير اگر به خوشبختي تو لطمه وارد نمي كند آن را بپذير وگرنه من هم در اين امر اصراري ندارم بلكه تو را منع مي كنم .
خيلي حرف ها دارم كه بايد سر فرصت براي تو شرح دهم پرويز مجبورم ... من از تو هيچ چيز نمي خواهم همين قدر كه تو مرا دوست داشته باشي و صاحب يك زندگي مختصر و شيريني باشم براي من كافي ست ولي از طرف ديگر نمي توانم در مقابل پدر و مادرم از تو دفاع كنم زيرا مي دانم كه با اخلاقي كه آنها دارند مسلما اين امر به ضرر من و تو تمام مي شود ولي من تا آنجا كه در قوه دارم سعي مي كنم كه از حيث مخارج به تو كمك كنم و حتي المقدور از خرج هاي زيادي و تزيينات مزخرف جلوگيري كنم زيرا مي دانم كه تو اگر رنج ببري براي من خيلي ناگوار خواهد بود و من بيشتر از تو رنج خواهم برد .
پرويز ... ديشب خودت بودي و حتما شنيدي كه مامانم چه گفت و مقصود او از شرايطي كه تو بايد بپذيري چه بود ... من نمي دانم كه تو به نوع اين شرايط پي برده اي يا نه ولي فكر نمي كنم كه هيچ وقت اين شرايط به مرحله ي عمل برسد و اصلا فكر اين كمه شايد من و تو روزي مجبور شويم كه يكديگر را ترك گوييم براي من تلخ آور و رنج آور است چه برسد به اين كه بخواهيم به اين كار اقدام كنيم .
من خودم هيچ ميل ندارم براي تو بگويم كه اين شرايط چيست زيرا تا آنجا كه حس كرده ام كاملا بچه گانه و دور از عقل است لابد از موضوع سندي كه سيروس به مامانم داده اطلاع داري اين سند دلالت بر اين مي كرده كه اگر روزي سيروس بخواهد به غير از پوران زن ديگري اختيار كند مجبور است 10000 تومان بدهد ببين پرويز بچه گانه تر از اين پيشنهاد ممكن است در دنيا وجود داشته باشد خيلي مضحك است من كه مخالفم ولي از آنجا كه شرط ازدواج ما را مامانم دادن اين سند قرار داده من به تو موضوع را گفتم و تو تصديق كن كه چنين چيزي غير ممكن است و تو اگر حقيقتا مرا دوست داشته باشي اين سند را مي دهي من با كمال اطمينان به تو مي گويم كه دادن اين سند براي تو كوچك ترين ضرري ندارد افسوس كه اختيار دست خودم نيست اگر نه به تو ثابت مي كردم كه براي من ماديات كوچك ترين ارزشي ندارد و من هيچ وقت سعادتم را فداي پول نمي كنم وجود تو براي من بيش از ميليون ها ارزش دارد.
پرويز محبوبم ... فكر مي كنم تا آنجا كه توانسته ام موضوع را براي تو روشن كردم من موفقيت تو را در اين امر از خدا مي خواهم و از تو و مادرت يك دنيا تشكر مي كنم مي دانستم كه اين حرف ها همه اش دروغ است و مادر تو بالاتر از آن است كه ديگران تصور مي كنند من به تو اطمينان مي دهم كه همه ي آن حرف ها را فراموش كرده ام و هرگز اين مزخرفات نمي تواند در من تأثير كند پرويز... تا آنجا كه مي تواني با پيشنهادات پدرم موافقت كن و او را راضي نما فراموش نكن كه در صورت مخالفت او من و تو مجبوريم براي هميشه از يكديگر جدا شويم پرويز من ... ديگر بيش از اين نمي توانم بنويسم .
سعادت تو را از خدا مي خواهم

خداحافظ
فروغ
2/4/1329 جمعه

پرويز محبوب من ...
بالاخره همان طور كه حدس زده بودم پدرم با موضوع نامزدي و حتي عقد با آن شرايطي كه مامانم براي كمك به تو پيشنهاد كرده بود مخالفت كرد و در جواب همه ي اينها فقط گفت كه تو مي تواني هر وقت خدمت وظيفه ات تمام شد و وضع ماليت را در ظرف اين مدت مرتب كردي به نزد او مراجعه كني و او حاضر است به عهد خود وفا كند اين براي من خيلي ناگوار است و حتي از نوشتن اين مطالب هم در خود احساس يك نو ناراحتي مي كنم .
پرويز ... فكر اين كه خوشبختي را مي خواهند با يك آينه و شمعدان و يك انگشتر كه هيچ گاه در زندگي به در من نخواهد خورد و من جبورم فقط به منظور زينت و تجمل از آنها استفاده كنم معاوضه كنند خيلي رنجم مي دهد .
من هرگز نمي توانم قبول كنم كه ممكن است به وسيله ي يك آينه و شمعدان گران قيمت بر خوشبختي و سعادت يا قدر و قيمت دختري افزود.
با تو مخالفت مي كنند چون تو نمي تواني مطابق عقيده ي پوچ و رسم مهمل قديمي عمل كني و ناچار مجبور هستي مدتي سرگردان بماني .
معني اين مخالفت مي داني چيست ؟ ... يعني اگر تو اندكي بيشتر به طرز فكر و روحيات من آشنايي داشته باشي مي تواني درك كني كه اين معني براي من چه قدر تلخ و چه قدر رنجآور است و همين مخالفت كوچك چه قدر مرا نسبت به دنيا و مردمان آن بدبين ساخته ...
پرويز مهربانم ... حتما به ياد داري كه منظور من از اين خواستگاري چه بود يك شب به تو گفتم كه نمي گذارند با تو معاشرت كنم چون نمي دانند كه تو از اين معاشرت چه منظوري داري و اين جريانات بعدي همه و همه روي آن صحبت آن شب من به وجود آمد و ن از تو خواستم به پيش پدرم بروي تا من بتوانم آزادانه تو را دوست داشته باشم ولي نمي دانستم كه تو با مخالفت او رو به روي ميشوي .
البته اين گناه من است كه صبر نكردم تا وضعيت تو مرتب شود . ولي پرويز آيا من مي توانستم تو را نبينم . و صداي تو را نشنوم ... ؟
براي كسي كه دوست مي دارد و با تمام قلب هم دوست مي دارد بزرگترين مصيبت ها اين است كه او را از ديدن محبوبش منع كنند .
من مي دانم كه تو هرگز خودت را براي ازدواج مهيا نكرده بودي و مي دانم كه تو را در مقابل پيشنهاد غير منتظره اي قرار دادند ولي پرويز من ... حالا جز صبر كردن چاره نداريم .
اما حالا موضوع صورت تازه اي به خود گرفته . يعني همان طور كه منظور اوليه ما بود پدرم قول داده كه هر وقت وضع تو خوب و مقتضي شد به منظور و پيشنهاد تو جواب موافق دهد .
و اين همان است كه ما مي خواستيم و حالا تو مي تواني با خيال راحت كار كني و وسايل زندگي آتيه ات را فراهم سازي .
ولي موضوعي كه همچنان لاينحل باقي مانده اين است كه باز هم من نمي توانم تو را ببينم با تو آزادانه معاشرت كنم ...
پرويز محبوبم ... من صبر مي كنم ... به اميد آينده اي كه خوشبختي و سعادت ما را در بر دارد درست است كه من رنج مي برم ولي در بخاي اين رنج بردن يك عمر در كنار تو خوشبخت زندگي خواهم كرد .
مامانم فقط به من اجازه داده است كه براي تو نامه بنويسم شايد تصادفا هم تو را در جايي ملاقات كنم ... ولي مي دانم كه هرگز نخواهم توانست آن طور كه آرزوي دارم با تو صحبت كنم و از گفته هاي تو لذت ببرم .
تو هم به نامه هاي من پاسخ بده . خواندن نامه هاي تو براي من بزرگ ترين شادماني ها خواهد بود . شايد باور نكني اگر بگويم يك نامه اي را كه از تو دارم روزي چند بار مي خوانم و همين نامه ي كوچك ساعتي موجب شادماني خاطر من مي شود .
پرويز... من به آينده اميدوارم . تو هم فقط به خاطر اين آينده اي كه من و تو را در كنار هم خوشبخت مي كند كوشش نما هر دو صبر مي كنيم اين بهترين وسيله اي است كه مي تواند سعادت ما را در آ’نده تأمين كند .
سعي كن به نامه ي من مفصل تر و شيرين تر جواب بدهي من حالا به اين اميد دلخوشم كه اگر نمي توانم تو را ببينم مي توانم نامه هاي تو را دريافت دارم .
تو براي من نامه بنويس شايد اين نامه ها اندكي از بار رنج و غم من بكاهد اين بهترين وسيله اي است كه ما مي توانيم به واسطه ي آن مكنونات قبلي مان را آشكار سازيم .
با من قدري صميمي تر باش اگر تو در نامه هايت با من به راستي و از ته قلب صحبت كني هزار بار بيشتر دوستت خواهم داشت .
پرويز محبوبم ... اصلا فراموش كن كه چنين موضوعي اتفاق افتاده فكر كن كه هنوز پيش پدرم نيامده اي درست مثل همان اول ... هر دو صبر مي كنيم تو كار مي كني من هم درس مي خوانم اصلا وقتي خدمت وظيفه ات هم تمام شد باز هم به پيش پدرم بيا ... هر وقت توانستي به عقايد پوچ اينها جواب بدهي آنوقت بيا ... اين بهتر است دو سال چيزي نيست زود مي گذرد ولي سعادتي كه در پايان دو سال انتظار ما را مي كشد خيلي بزرگ و خيلي شيرين است . هر دو به خاطر هدف مشتركي صبر مي كنيم .
در اين مدت من براي تو نامهمي نويسم و تو هم جواب مي دهي و بدين ترتيب مي توانيم باز هم با يكديگر مهربان و صميمي باشيم .
پرويز محبوبم ... ديگر چيزي براي نوشتن ندارم سعادت تو را از خدا مي خواهم .

خداحافظ
فروغ
13/4/1329 جمعه
جواب نامه ي مرا به آدرس منزل خودمان نده چون بچه ها مي گيرند و باز مي كنند روي پاكت بنويس خيابان سليمان خان كوچه ي مظاهري اداره روزنامه سيروس ما و گوشه ي پاكت هم يك علامت x بگذار . مطمئن باش مستقيما به دست خودم مي رسد . چون پاكت هاي اداره ي مجله را به خانه ي ما مي آورند و كسي هم آن را باز نمي كند و من به آٍاني مي توانم كاغذ تو را دريافت دارم اگر به اين ترتيب موافقي جواب بده ...

يك شنبه 16 تير

پرويز جان امشب ديگر از دست داد و فرياد و دعوا و مرافعه به اين اتاق پناه آورده ام من از وقتي كه خودم را شناختم با اين چيزها مخالف بودم و هميشه آرزوي يك زندگي آرام و بي سر و صدا را مي كردم ولي گاهي اوقات خدا هم با آدم لجبازي مي كند. چه مي توان كرد .
همين الان توي حياط مشغول توطئه چيني هستند تا چراغ مرا از من بگيرند مي داني اين اتاق كه گنجه ي من در آن قرار دارد چراغ برق ندارد و لامپ مدت هاست سوخته ... من هم هر شب تقريبا يك ساعت از چراغ نفتي استفاده مي كنم .
صاحب خانه ها عصباني شده اند. مگر مي شود هم نفت سوزاند و هم برق . اين منطق آنهاست در صورتي كه روزي يك پيت نفت فقط براي روشن كردن اتو و اجاق مصرف مي شود .
از صبح تا حالا مشغول جدال و مبارزه با اهل خانه هستم آن قدر گريه كرده ام كه هنوز چشمانم مي سوزد پرويز به من ايراد مي گيرند كه چرا هر روز براي تو نامه مي نويسم من نمي فهمم آخر مگركار گناه است مگر من بدبخت آدم نيستم و حق ندارم كسي را دوست داشته باشم و براي او نامه بنويسم .
من حق ندارم به خانه ي شما بروم حق ندارم پايم را از خانه بيرون بگذارم من ديوانه مي شوم آخر مگر من زنداني هستم مگر من به جز انه ي شما جاي ديگري رفته ام مگر من جوان نيستم و احتياج به گردش و تفريح ندارم مي گويم تنها نمي روم دنبالم بياييد هر كسي مي خواهد بيايد مگر مي شنوند گريه مي كنم فرياد مي زنم هيچ كس توي اين خانه حرف حسابي سرش نمي شود .يا اگر شعوري دارد از ترس نمي تواند اظهاري كند همه خودخواه همه مستبد و زورگو هستند من هم آخر سر فرار مي كنم جز اين چاره اي نيست يك وقت متوجه مي شوند كه من ديگر نيستم .
چند روزي بود با هيچ كس حرف نمي زدم فكر مي كردم اين طور بهتر است چون اگر من بخواهم يك كلمه حرف بزنم زود ديگران از فرصت استفاده مي كنند و دو مرتبه آن صحنه هايي كه من از ديدنش نفرت دارم تجديد مي شود امروز صبح قيچي گم شده آخر من دزد هستم مگر من قيچي راقايم كرده ام تا بفروشم من خودم قيچي دارم بعد از يك ساعت استنطاق و بازپرسي همين كه من در گنجه ام را باز كرده ام به گنجه ي حمله كرده اند من در اين خانه فقط يك گنجه دارم ولي اختيار آن هم با من نيست هر وقت كسي چيزي بخواهد زود از غيبت من استفاده مي كند ميخها كشيده مي شود و مقصود انجام مي يابد بعد دو مرتبه قفل به حالت اوليه در مي آيد بعد از رفتن تو من سعي مي كردم هميشه اين نصيحت تو را كه مي گفتي با دقت باشم عملي كنم هر روز لباس هايم را سركشي مي كردم اسباب هايم را مرتب مي كردم گنجه ام را پاك مي كردم ولي متأسفانه در حمله ي تاريخي امروز همه ي اشيا آن به هم ريخته و ضايع شده البته من چيز مهمي نداشتم ولي اين كار شايسته اي نبود من هم تا مي توانستم دفاع مي كردم پرويز جان به خدا بمب افكن هاي امريكايي در كره آن قدر خرابكاري نكردند كه صاحب خانه ها امروز در گنجه ي من كردند . بالاخره قيچي پيدا نشد و من راحت شدم يك ساعت بعد از بخت بد من ماتيك گم شد من كه هيچ وقت ماتيك استعمال نمي كنم باز مرافعه باز دعوا كه تهمت دزدين ماتيك ... آه من بايد چه قدر احمق باشم كه حاضر شوم به خاطر يك ماتيك اين همه دعوا و مرافعه گوش بدهم ( چراغ مرا بردند حالا من چه كار كنم )
( بعد از يك دعواي مفصل بقيه نامه ام را برايت مي نويسم آن هم در تاريكي ) بالاخره ماتيك پيدا شد و خوشبختانه اين دفعه گنجه ي بدبخت از خطر حمله ي مجدد محفوظ ماند .
عصري به علت اين كه زود براي خوردن چاي اقدام كرده ام يك مشت سنگيني توي كله ام خورده بعد چون قصد رفتن به خانه ي شما را داشتم يك ساعت دعوا و گريه كرده ام و بالاخره هم شب شده و مغلوب و سرشكسته تاريكي را بر روشنايي پر از جار و جنجال ترجيح داده ام .
اين است زندگي روزانه ي من .
پرويز جان من گاهي اوقات فكر مي كنم كه نبايد اين چيزها را براي تو بنويسم و باعث ناراحتي خيال تو بشوم ولي خودت بگو اگر به تو ننويسم چه كسي حاضر مي شود به اين همه شكايت من گوش بدهد و چه كسي مرا مضلوم و بي گناه خواهد شمرد زندگي من هم تماشايي است امشب ديگر همين قدر كافي ست خداحافظ تو تا فردا شب .
تو را مي بوسم فروغ تو


زندگی مشترک
پرويز محبوبم ايناوليننامه اي است كه بلافاصله پس از ورود به تهران برايت مي نويسم . مسافرت من با همه ي تلخي و ناراحتي هايي كه داشت بالاخره گذشت و اكنون كه در ايناتاق خلوت به نوشتن اين نامه مشغولم چيزي جز يك خستگي زياد و رنج دهنده از آن همه ناراحتي ها در وجودم باقي نيست .
هم الان از خانه ي شما آمده ام . پرويز به خاطر تو و به خاطر اين كه تو مادرت را دوست داري لازم ديدم كه همين امشب به آنجا بروم . همه سلامت بودند و من هم تا آنجا كه توانستم از زندگي خودمان و از تو برايشان صحبت كردم . حكمت هم بود پيغام تو را به او رساندم خوشبختانه از قراري كه او مي گفت جاويدي كار تو را درست كرده و حتي پول را هم گرفته فقط منتظر اين است كه بفهمد آيا پول را بايد به من بدهد يا به تو در هر حال خودت مي تواني درباره ي اين موضوع تصميم بگيري .
پرويز مامانم لباسهاي بچه ي مرا دوخته تخت و كمد هم سفارش داده و گفته است كه كالسكه هم به اتفاق هم برايش انتخاب مي كنيم و مي خريم اين هم يك مژده يدگر كه تو پدرسوخته ديگر به فكر كالسكه و چيزهاي ديگر نباش . البته اينها اطلاعات و اخباري است كه درعرض همين امشب كسب كرده امن و بيش از اين ديگر خبري نمي دانم . بيژن هم به اتفاق مادر بزرگش رفت و قرار است براي ترتيب دادن كارش به خانه ي ما بيايد .
پرويز مي داني چند روز است تو را نديده ام . يك روز درست يك روز تمام است كه وجود تو را در كنار خود احساس نمي كنم . صداي تو را نمي شنوم و نمي توانم مثل يك موجود خوشبخت خودم را در ميان بازوان تو پنهان سازم. پرويز همين فكر براي رنج دادن من كافي ست تو نمي داني از آن ساعت كه از تو جدا شده ام تا به حال چه افكار تيره و غم انگيزي در مغزم رسوخ پيدا كرده . پيوسته فشار بغضي را در گلويم احساس مي كنم ميل دارم گريه كنم چهره ي تو يك لحظه هم از مقابل چشم من دور نمي شود تو را مي بينم كه با نگاه مهربان و پر از عشقت به روي من خيره شده اي و در آن حال قلبم با فشار دردناكي در سينه ام به تپش در مي آيد و گرمي اشك را بر گونه هايم احساس مي كنم . پرويز من نمي توانم خودم را با اين فكر تسلي دهم كه 20 روز ديگر تو را مي بينم ... نه ... غم من براي يك روز و دو روز نيست . اصولا من به اين موضوع از نظر كميت فكر نمي كنم كيفيت آن براي من غم آور است . من نمي توانم از تو دور باشم . دوري از تو مرا رنج مي دهد حال چه فرق مي كند اگر اين دوري دو روز يا صد سال باشد .
پرويز من براي خوشبخت بودن به وجود تو احتياج دارم من تو را با هيجان يك عشق مقدس و پاكي دوست دارم . عشقي كه تصور نمي كنم در دنيا نظيري داشته باشد . پرويز چه فايده دارد اگر يك بار ديگر به تو بگويم كه تو را مي پرستم تو را به راستي مي پرستم مگر تو خود اين را نمي داني ؟ پرويز به من بگو با تنهايي چهمي كني براي من بنويس غذا چه مي خوري و برنامه زندگي ات چيست . پرويز من ديگر هرگز از تو جدا نمي شوم اين خرين بار است من تنهايي را دوست ندارم . زندگي من با عشق تو توام شده و وجود توست كه سياه و تاريك مي شود نمي خواهم نامه ام را تمام كنم مهران از اتاق ديگر مرا صدا مي زند ولي من نمي خخواهم اين آخرين وسيله اي را كهبراي تسكين دردهاي خود در دست دارم ازدست بدهم . پرويز براي من نامه بنويس آن قدر بنويس كه خسته بشوم هر روز بنويس اين آرزوي من است و تو اگر مرا دوست داشته باشي به آرزوي من توجه خواهي كرد . پرويز من از فردا مرتب براي تو كاغذ مي نويسم و جريان زندگيم را به طور مفصل شرح مي دهم و از تو هم همين انتظار را دارم اگر نامه ي امشب من بد خط و كثيف است مرا ببخش زيرا آنقدر خسته هستم كه اگر فكر و خيال تو راحتم مي گذاشت اكنون در خوابي فرو مي رفتم كه انتهاي آن فردا شب باشد . پرويز بوسه هاي مشتاقانه ي مرا بپذير .
به اميد ديدار
فروغ

چهارشنبه 5 خرداد

پرويز عزيز اكنون من به نامه اي كه تو آن را تحت تأثير احساسات خاصي برايم نوشته اي جواب مي دهم .
اين نامه براي من بسيار تلخ و ناگوار بود . تو در آنجا نوشته اي كه بعد از سه ماه مي تواني مرا به نزد خودت ببري . من اكنون نمي دانم چه طور بايد اين سه ماه را بگذرانم . حتي فكر كردن به اين موضوع چشمان مرا از اشك لبريز مي سازد. چيزي كه پيوسته از آن مي ترسيدم و در عين حال انتظارش را مي كشيدم همين بود .
همين بود كه تو سر مرا گول بزني بگويي يكماه و بعد كه من راضي به ماندن شدم و تو كاملا از دسترس من دور شدي حقيقت رابگويي. درسا است . من اقرار مي كنم كه باعث رفتن تو شده ام و بسيار پشيمان و شرمنده هستم اين كوته فكري وضعف اراده ي من بود كه تو را از من دور كرد. و من بي آنكه خودم بدانم چه مي كنم به رفتن تو رضادادم . ولي در آنموقع اميودار بود كه بعد از يك هفته و حداكثر يك ماه با تو زندگي خواهم كرد . من از گفته هاي مردم مي ترسيدم درست حدس زده اي پيوسته بيم داشتم كه اين گفته ها سعادت ما را در هم ريزد و ميان من و تو اختلافي اندازد. و براي فرار از دست اين گفته ها براي اين كه كسي نتواند به ما ايراد بگيرد و در زندگي ما وارد شود دلم ميخواست به جايي روم كه از اين انسان هاي بدنهاد و دورو اثري نباشد
پرويز براي شخص من يك آپارتمان مجلل با ياك اتاق گلي و ساده فرقي نداشت و من در هر دو جا خوشبخت بودم ولي آن فكر پيوسته مرا آزار مي داد و حالا مي فهمم كه چه قدر احمق بودم . چه قدر بدبخت و ضعيف بودم . من اكنون با هر كس كه بخواهد در زندگيم دخالت كند دشمني مي كنم كينه مي ورزم مادر من به واسطه ي همين موضوع هر روز مرا لااقل صد بار نفرين مي كند .... باشد من مستحق اين نفرين ها هستم . من اين چيزها را به جان مي خرم زيرا تازه فهميده ام بايد در زندگي به حرف مردم خنديد و به قول تو ديگران را كدو فرض كرد .
من اكنون آن قدر قدرت فكر و استقلال اراده پيدا كرده ام تا هر وقت كه لازخ باشد به اين زندگي سراسر قيد و بند و پر از رسوم و عادات پوسيده ي قديمي پشت پا بزنم و به آغوش تو پناه آورم.
من اكنون با صراحت اقرار مي كنم كه احمق بودم . از يك احمق كمتر بودم و تو ديگر نگو نگو تو ديگر اين حرف ها را به ياد من نياور من از گذشته ي خود شرم دارم چرا به حرف آنها گوش مي دادم چرا ناراحت مي شدم چرا رنج مي بردم مگر يك انسان آزاد يك انسان متمدن بايد از اين حرف هاي تو خالي رنج ببرد
من در مقابل بدگويي اشخاص ضعيف بودم ولي حالا قوي شده ام بيا برگرد با هم يك اتاق گرايه مي كنيم و در آنجا با كمال سعادت زندگي خواهيم كرد . هيچ كس حق ندارد بگويد چرا مبل نداريد چرا فرش نداريد من خواهم گفت در عوض ما عشق داريم عشق ما را گرم مي كند ما را خوشبخت مي كند ما براي خاطر يكديگر زندگي مي كنيم نه براي رضاي خاطر مردم .
من نمي خواهم تو آنجا زحمت بكشي رنج ببري كار كني و در عوض من راحت باشم من اين راحتي ا نمي خواهم برگرد . عزيز من به خدا من در مقابل تو مثل يك بره مطيع خواهم بود هر چه بگويي اطاعت مي كنم وهرگز كسي نمي تواند از ما ايراد بگيرد . پرويز عزيزم اگر من باعث مسافرت و رنج و زجمت تو شده ام مرا ببخش من از ته دل پشيمانم و اميدوارم روزي بيايد تا بتوانم به تو ثابت كنم كه ديگر آن طور نيستم چرا به آبادان مي روي من راضي نيستم اگر بروي من هم مي آيم اينديگر حتمي است من مي خواهم با تو كار كنم با تو زحمت بكشم و تو هرگز نبايد مانع من باشي من چيزي نخواسته ام كه بد باشد به قول يكي از شعراي خودمان ( چيزي نخواستم كه در آب و گل تو نيست)
لااقل پرويز عزيز مرخصي بگير و به اينجا بيا يكي دو روز پيش من باش دو روز روي سينه ي من استرحت كن مي بيني كه حرارن سينه ي من از آفتاب اهواز سوزنده تر است تو را با بوسه هايم مي سوزانم تو را با اشك چشم شست وشو مي دهم تو را به روي سينه ملتهبم مي فشارم پرويز بيا من قدرت ندارم سه ماه تو را نبينم من از فرط رنج و اندوه ديوانه خواهم شد من مثل آدمهاي مجنون فرار مي كنم تا به آنجا بيايم و ديگر بر نمي گردم من بنده ي تو هستم من تو را ديوانه وار دوستدارم و از گذشته پشيمانم اگر باور نداري مرا امتحان كن .
پرويز عزيز دلم مي خواست تو اينجا بودي و ميديدي كه چه قدر رنجور و لاغر شده ام چه قدر رنج مي برم اگر مي ديدي مي آمدي مرا مي بردي مرا نوازش مي كردي يك گوشه ي اتاقت را به من مي دادي و من در آنجا مثل يك خدمتگزار صداق به تو خدمت مي كردم
ديگر نمي گذاشتم حاضري بخوري ديگر نمي گذاشتم بيهوش شوي تو را با بوسه هاي خود به هوش مي آوردم
آه اينها فقط آرزوست يك آرزوي دوردست چيزي كه مسلم است حقيقتي كه مثل همه ي حقيقت ها تلخ و وحشت انگيز است اين است كه من بايداينجا بمانم و تو نمي آيي هرگز نمي آيي شايد من ديگر نتوانم تو را ببينم شايد بميرم شايدديوانه شوم مگر انسان از فرداي خودش خبر دارد .
من محكومم كه با رنج دوري تو بسازم ولي تو مي تواني مرا نجات دهي . خداحافظ تو سلامتي تو منتهاي آرزوي من است
فروغ

سه شنبه 11 تير

پرويز جان الان غروب است هيچ كس در خانه نيست تقريبا تنها هستم باز هم به گوشه ي اين اتاق پناه آورده ام باز هم فكر تو مرا آزار مي دهد مثل اين است كه دستي قوي با نيرويي غير انساني همه ي وجود مرا در خود مي فشارد حا عجيبي دارم پلك هايم داغ است اين حرارت در همه ي بدن من وجود دارد امروز هم پستچي نيامد امروز هم مثل روزهاي ديگر گذشت و من در اين انتظار كشنده باقي ماندم .
چه قدر زندگي سخت است پرويز عزيز چرا بيهوده سعي مي كني مرا از خوددور سازي . چرا مرا در ميان اين مردمي ه جز آزار دادن من هدف و مقصودي نداررند تنها گذاشته اي . من اينجا نمي مانم من نمي توانم هر روز دعوا كنم هر روز كتك بخورم من نمي توانم در مقابل كساني كه به تو و به من فحش مي دهند ساكت بنشينم و با آنها رفتاري دوستانه داشته باشم من اگر اين چيزها را به تو نگويم براي چه كسي تعريف كنم من از دست اين غم به آغوش چه كسي پناه بياورم به خدا من زندگي در ميان بيابان در زير آفتاب سوزان را به ماندن در اينجا ترجيح مي دهم ديگر در آنجا كسي نيست تا در هر ساعت و بر سر هر موضوع جزيي مرا فاحشه و نانجيب خطاب كند من هم انساني هستم شخصيتي دارم احساساتي دارم من يك بچه ي دو ساله نيستم من نمي توانم هر روز موهاي خودم را درچنگ اين و آن ببينم گوش من ديگر نمي تواند اين سخنان ركيك و اين فحش هاي وقيحانه را بشنود . من قادر نيستم مثل مجسمه بايستم و آنها به تو بد بگويند تو را فحش بدهند پرويز اين دنائت ها اين پستي ها روح مرا از غم و درد فرسوده مي كند من اين زندگي پر از جار و جنجال و دورويي و تزوير را دوست ندارم بيا مرا ببر از دست اين ديوانه ها نجات بده من فقط در اين دنيا تو رادارم فقط تو دوست من هستي ولي تو كجايي تو چرا از من دوري كرده اي
براي آنها بنويس كه مرا اذيت نكنند به من كاري نداشته باشند من نه محبت آنها را مي خواهم و نه كينه و دشمني آنها را من از اين نوازش هاي مزورانه نفرت دارم اگر آنها به تو گفتند كه خوب هستي و دوستت داريم مطمئن باش دروغ گفته اند كارشان همين است بي چشم و رو هستند .
من به هيچ كس كاري ندارم با هيچ كس جز در مواقع احتياج حرفي نمي زنم من جاي كسي را تنگ نكرده ام من يك گنجه بيشتر ندارم و هميشه آنجا مي نشينم و از جايم حركت نمي كنم ولي آنها دست از سر من بر نمي دارند دل من خون است پرويز من در اينجا در ميان اينرذايل اخلاقي اين دورويي ها و بدجنسي ها زندگي محنت باري دارم لااقل اگر تو بودي پيش تو مي آمدم حالا كجا بروم ؟
اين زندگي نيست اين عذاب است پرويز تو را به خدا بيا نمي خواهد آنجا بماني ما اسباب زندگي نمي خواهيم بيا اينجا با هم كار مي كنيم من حاضرم كار كنم و زودتر قرض هايمان را مي دهيم هيچ چيز نمي خواهيم همين كه با هم زندگي كنيم كافي ست .
من اينجا زيادي هستم يك آدم زيادي مثل ميهماني كه زيادتر از حد معمول مزاحم صاحب خانه شود مي فهمي چه مي گويم آنها با من اين طور رفتار مي كنند من نمي خواهم اين طور باشد من نمي توانم تحمل كنم كه هر روز بالاي سرم داد بكشند كي مي روي از دستت راحت شويم زودتر برو و يا چند سال ديگر خيال ماندن داري
پرويز مي بيني كه چه گونه زندگي مي كنم نمي خواهم مايه ي ناراحتي تو باشم من نمي خواهم سربار تو باشم اگر لازم باشد كار مي كنم پرويز بيا به خدا تو را ناراحت نخواهم كرد بيا با هم زندگي كنيم بيا مرا از دست اين ديوها اين جاني ها نجات بده آنها با من و تو دشمن هستند فريقته ي ظاهرشان نشو حيف تو كه به اينها مهرباني كردي حيف تو كه انسانيت به خرج دادي
بيا عزيز من ما هيچ چيز نمي خواهيم من به هيچ چيز جز تو احتياج ندارم بيا مرا با مهرباني به روي سينه ات بفشار مرا ببوس مرا نوازش كن مدت هاست از همه چيز محرومم مدت هاست كسي با صمميت صورت مرا نبوسيده به چشم من نگاه نكرده و حرف هاي مرا فريادهاي مرا گوش نداده من تو را مي خواهم پرويز عزيزم تو را به خدا و به آنچه كه نزد تو مقدس است قسم مي دهم بيا من به حد كافي تنبيه شده ام من جز تو هيچ چيز نمي خواهم پرويز پرويز من اينجا خانه ي من است بيچاره ما كه تا به حال توانسته ايم در اين لانه ي فساد زندگي كنيم پدر و مادر من در مقابل چشم من به روي هم هفت تير مي كشند من مي ترسم من ديوانه مي شوم من نمي توانم اين چزها را ببينم
پرويز به حال من توجه داشته باش . من به تو احتياج دارم .
تو را مي بوسم
خداحافظ تو
فروغ

پنجشنبه 20 تير

پرويز عزيزم اميدوارم حالت خوب باشد نزديك يك هفته است كه من آمده ام و هنوز نامه ي تو نرسيده است . نمي دانم چرا برايم نامه ننوشته اي در هرصورت خواهشم از تو اين است كه زودتر نامه بنويسي چون مندر اينجا به شدت احساس تنهايي مي كنم و تنها نامه هاي توست كه مي تواند مرا تسكين دهد از حال من و كامي بخواهي بد نيستيم كامي كه از صبح تا شب با شيطنت و مسخرگي همه را مشغول مي كند و من هم توي اتاق بالا يا براي خودم كتاب مي خوانم يا چيز مي نويسم و يا اين كه سري به مامان مي زنم از روز اول برج قرار شده خودم غذاي خودم را بپزم و بعد از آن با اين ترتيب گمان مي كنم كه من هم مشغوليتي پيدا كنم
پرويز جانم نمي دانم تو آنجا چه مي كني و ما مثل اين است كه من و تو وقتي از هم دور مي شويم هيچ كدام تكليف خودمان را نمي دانيم و در عوض در كنار هم هستيم وضع روشن تري داريم.
راجع به كتابم بايد بگويم كه الان نسخه ي كامل با پشت جلد و عكس و مقدمه جلوي مناست يعني از طرف بنگاه فرستاده اند كار كتاب تمام شده وتوي همين هفته به طور مسلم منتشر مي شود مقدمه اي كه شفا برايم نوشته بسيار جالب و خواندني شده و بنگاه امير كبير از حالا خوش را براي چاپ دوم كتاب آماده كرده و معتقد است كه كتابم خوب به فروش خواهد رفت من خيلي خوشحال هستم آنقدر كه نمي توانم براي تو ننويسم شايد خوشبختي من تنها در همين باشد وقتي مي بينم كه مي توانم منشأ اثري باشم و وجود عاطل و باطلي ندارم وقتي حس مي كنم كه در زندگي به چيزي دلبستگي و علاقه ي شديد دارم آن وقت از زندگي كردن راضي مي شوم
پرويز نمي توانم ميزان خوشحاليم را براي تو بنويسم اين يكي از آرزوهاي بزرگ من بود و مسلما بعد از اين سعي خواهم كرد كه آثار زيباتري به وجود بياورم از وقتي كه از پيش تو آمده ام دو قطعه شعر ساخته ام كه وقتي آمدي برايت مي خوانم يك قطعه را فرستادم براي مجله ي سپيد و سياه ( با پست ) كه در شماره مخصوصش بگذارد يكي را هم هنوز فكري برايش نكرده ام
پرويزم حال خانم و پدرت و خسرو و دخي خوب است و با من در نهايت مهرباني رفتار مي كنند آرزويم اين است كه تو زودتر بيايي چون تو را دوست دارم و زندگي دور از تو برايم ثمري ندارد هر چندخودم را با كتاب و قلم سرگرم مي كنم ولي جاي تو را هيچ يك از اينها پر نمي كند فردا صبح مي روم پيش مامان و مي خواهم با كلور بنشينم و خياطي كنم من پيراهني را كه خريده ام هنوز ندوخته ام
پرويز زودتر بيا وفراموش نكن كه همچنان دوستت دارم و به من اطمينان داشته باش و مطمئن باش كه اين بار بر خلاف ميل تو رفتار نخواهم كرد .
منتظر نامه ي تو
تو را مي بوسم
فروغ

سه شنبه 25 تير

پرويز عزيزم پاكت محتوي دو نامه تو امروز به دستم رسيد و من ناچار براي جواب دادن به تو نامه ي درازي بنويسم و براي اولين مرتبه از سبك تو استفاده مي كنم و به قسمت هاي مختلف نامه ي تو جواب مي دهم
1- (تو مي خواهي نامه اي پر زرق و برق و پر از جملاتي توخالي و مسخره را كه ابدا معني و مفهومي جز دروغ و حيله ندارد به نامه ي من رجحان دهي تو هنوز ظاهربين هستي )
اين حرف صحيح نيست اگر تو به نامه ي من متوسل مي شوي و آن را مدرك قرار مي دهي من دليل بزرگتري دارم و آن دليل خود تو هستي . پرويز لابد نمي تواني اين را قبول نكني كه خودت هم شباهت تامي به نامه ات داري و همان طور كه ميان نامه ي تو با نامه هاي فريبنده و سرار قربان صدقه تفاوتي وجود دارد خود تو هم با آدم هاي چاپلوس و زبان باز فرق داري . من اگر طرفدار آن نامه ها بودم از آن مردها هم مي پسنديدم و همان طور كه نامه ي تو را به سويت فرستادم خودت را هم نمي توانستم قبول كنم و به زندگي رضايت نمي دادم پس من در اينجا دو عمل مخالف انجام داده ام يعني تو را خواسته و نامه ات را نخواسته ام از اين دو عمل آن كه در شرايط عادي و طبيعي انجام يافته قابل قبول است نه آن كه در حالت و وضع غير عادي .
من تو را بي آنكه كسي بتواند در عقيده ام رسوخ كند دوست داشته و پسنديده ام و در راه رسيدن به تو كوشش كرده ام و با كمال ميل به ازدواج تو تن در داده ام ولي نامه را ...
پس من طرفدار آن نامه ها كه تو مي گويي نيستم ولي در اين كه نوشته اي ظاهربين هستم باز هم دروغ بزرگي نوشته اي
پرويز آيا فقط نوشتن يك نامه باعث كشف اين همه عيب و نقص شده است ؟
اگر تو بخواهي آن نامه ي مرا دليل ظاهربيني قرار دهي من هم اين نامه ي تو را دليل ظاهربيني مي دانم زيرا همان طور كه تو در آن موقع ( از دنياي صميميت و مهرباني كه در قلب تو بود خبر نداشتم و برايش پشيزي ارزش قائل نبودم ) تو هم از انتظار و التهابي كه مدت دو هقته قلب مرا مي سوزاند .... ازاميدهايي كه در دل خود مي پروراندم ... از مزايايي كه براي نامه ي تو قائل مي شدم ... خبر نداشتي و هيچ كدام از اينها را نمي دانستي و فقط به ظاهر نامه ي من ... به جملات خشمگين من توجه كرده اي و آن را حمل بر ظاهر بيني من نموده اي . همان طور كه تو نتوانسته اي دليل اين همه خشم و غضب را درك كني و مقعيت مرا در نظر بگيري من هم نتوانسته ام به حالت تو در موقع نوشتن آن نامه توجهي داشته باشم و افكار تو را در نظر بگيرم .
2- ( تو حتي حاضر نيستي يك نامه ي مرا كه بي آلايش و آراستگي ظاهر نوشته شده قبول نمايي ) اين حرف صحيح نيست من همه ي نامه هاي تو را دارم در ميان آنها نامه هايي پيدا مي شود كه بسيار ساده و عاري از هرگونه پيرايه است من همه ي آنها را خوانده و با خشنودي و رضايت قبول كرده ام زيرا در حالت عادي بوده ام از جانب تو نگراني نداشتم و دو هفته از تو بي خبر نبودم ... مي گويي چرا آن نامه را پس فرستادم ؟ وضع مرا در نظر بگير حالت غير عادي مرا در نظر بگير خشم و عصبانيت مرا .... اين نامه ي يك صفحه اي را بعد از دو هفته انتظار در نظر بگير و بعد خودت قضاوت كن .
3- ( تو براي حرف من ارزشي قائل نيستي ) بعد نوشته اي كه من نسبت به عشق تو بي اعتماد هستم و آن وقت مرا سرزنش كرده اي كه چه طور مي توانم مردي را دوست داشته باشم در حالي كه به او اطمينان ندارم .
پرويز مگر تو نبودي كه براي حرف ارزشي قائل نمي شدي و پيوسته عمل را درنظر مي گرفتي .
پرويز ... من عملا به تو ثابت كرده ام كه به عشق تو ايمان دارم و به وفاداري تو معتقد هستم . تو در عين حال كه شوهر من هستي صميمي ترين دوست من هم هستي آيا چه چيزي جز اعتماد و طامينان زياد دوستي را به وجود مي آورد مطمئن باش اگر من به تو اطمينان نداشتم تا به حال اين زندگي را بر هم زده بودم من براي زندگي و عشقي كه اعتماد و اطمينان به همراه نداشته باشد پشيزي ارزش قائل نيستم . من همه ي رازهاي زندگيم را به تو گفته ام چيزهايي را كه هيچكس نمي داند تو مي داني تو در غم و شادي من شريك هستي چه چيزي ايجاب مي كند كه من آن قدر با تو نزديك وصميمي باشم آيا جز اعتماد به عشق و محبت تو محرك ديگري هم وجود دارد ؟ پرويز من ظاهر بين نيستم اين تو هستي كه به جملات خشم آلود و غضبناك نامه هاي من متوسل مي شوي به عمق موضوع توجه نمي كني و بعد به من تهمت مي زني .
پرويز عزيزم من بيشتر از خودم به تو اطمينان دارم و به عشق و محبت تو ايمان دارم من راست مي گويم و تو مي تواني اين قسمت از نامه ي مرا مثل سند گرانبهايي در نزد خودت نگهداري كني.
پرويز من و تو بيش از آنچه بتوان تصور كرد با هم صميمي و مهربان هستيم و مطمئن باش من به تو اعتماد دارم ولي اين را هم در نظر بگير محبوب من پرويز عزيزم من كمي كم ظرافيت هستم . زود عصباني مي شوم و زود فحش مي دهم و زود هم پشيمان مي شوم اگر به تو حرف بدي زده ام معذرت مي خواهم .
4-( وقت تجديد نظر باقي ست چه بهتر كه عوض چندين ماه و چندين سال از امروز سعي كني طرف خودت رابشناسي اگر خوب انتخاب كرده اي كه هيچ و گرنه آن كه مي خواستي و آن كسي كه مشكوك نيستي و هر كسي كه فكر مي كني 1/1000 من ممكن است نسبت به تو وفادار باشد انتخاب كن . )
من نمي دانم به اين قسمت از نامه ي تو چه جوابي بدهم من هيچ كس را به قدر تو دوست ندارم و تو آن كسي هستي كه من مي خواستم و مي پسنديدم تو حق نداري اين حرف ها را براي من بنويسي من از زندگي با تو اظهار شكايت و خستگي نكرده ام . من هرگز به تو نگفته ام كه مطابق ميلم نيستي . من تو را شناخته و به روحيات تو آشنا هستم و با چشم باز تو را انتخاب كردم و از اين حيث كاملا راضي و خشنود هستم تو كمال مطلوب من هستي .
پرويز خواهش مي كنم اين حرفها را براي من ننويس من نمي خواهم اين حرفها رابشنوم من نمي خواهم ميان من و تو از اين چيزها باشد .
5- ( تو آدم خودبين و از خود راضي هستي )
پرويز من سابقا اين طور نبودم و تو هرگز اين حرفها را به من نزده بودي من كاري نكرده ام كه سزاوار اين همه تهمت باشم . اگر اظهار عشق علامت خودپسندي است من بعد از اين دهانم را مي بندم تو تصور مي كني من وقتي مي گويم تو را زياد دوستدارم مقصودم اين است كه تو شايسته ي اين عشق نيستي و من بيشتر از آنچه كه در خور توست تو را دوست دارم . من اين طور نيستم تو اشتباه مي كني نمي داني اين حرفها چه طور قلب مرا به درد مي آورد نمي داني من وقتي مي بينم كه در نظر تو اين طور جلوه كرده ام چه قدر متأثر مي شوم . افسوس كه من نمي توانم آنچه را كه در قلبم وجود دارد به تو بفهمانم . ولي اگر تو مرا اين طور شناخته اي ( هنوز دير نشده تا وقت باقي ست تجديد نظر كن چه بهتر كه عوض چندين ماه و چندين سال از امروز سعي كني طرف خودت را بشناسي اگر خوب انتخاب كرده اي كه هيچ و گرنه آن كه مي خواستي و آن كسي كه خودبين و از خود رضي نيست وهر كسي كه فكر مي كني 1/1000 من ممكن است نسبت به تو وفادار باشد انتخاب كن )
6-( تو آدم ناشناسي هستي پس از اين همه دوستي و محبت تازه نسبت به من اظهار شك و ترديد مي نمايي تو مانند بچه هايي كه چيزي به هم مي دهند و تا پايان سال از دادن آن دم مي زنند مي ماني درست است كه تو همه چيز خودت را به من داده اي .... ولي اين همه گفتن ندارد . انسان وقتي چيزي را به كسي داد و خودش را جانا و مالا در اختيار او گذاشت اگر دائم بخواهد از اين خودگذشتيگ صحبت به ميان بياورد به عقيده يمن ارزشي ندارد منت گذاشتن معني ندارد )
چيز عجيبي است كه تو تصور مي كني من برايت فداكاري كرده ام و من اگر كوچك ترين حرفي بزنم زودميان اين دورابطه برقرار مي كني و مي گويي به رخ مي كشي ! پرويز من هر چه فكر مي كنم موردي پيش نيامده است تا من منافع خود را به خاطر تو زير پا بگذارم . اگر ازدواج با تو فداكاري است اگر كوشش در راه رسيدن به تو فداكاري ست پس من اين فداكاري ها را به خاطر خودم انجام داده ام نه به خاطر تو من هدفي داشته ام و در راه رسيدن به آن هدف كوشش كرده ام . اگر از خواست هاي تو پيروي كرده ام باز هم صلاح خودم را در نظر گرفته ام . من هرگز براي تو فداكاري نكرده ام و هرگز اعمال خودم را به رخ تو نكشيده ام .
تو بارها اين حرف را به من زده اي و من هميشه ساكت نشسته ام و اين را در دل خودم پنهان كرده ام تو بارها به من گفته اي كه سر تو منت مي گذارم .
من براي تو كاري نكرده ام كه سر تو منت بگذارم. من خودم را مديون تو مي دانم من سعادت خودم را از وجود تو مي دانم آن وقت چه طور ممكن است سر تو منت بگذارم من كي خود را جانا و مالا در اختيار توئ گذاشته ام ؟ من كي همه چيز خود را به تو داده ام ؟ من چه دارم كه به تو بدهم من هيچ چيز ندارم هيچ چيز جز خودم و فقط خودم را در اختيار تو گذاشته ام و هرگز هم سر تو منت نگذاشته ام زيرا عقيده دارم انسان هيچ چيز را نبايد از محبوبش مضايقه كند چه قدر تو به من تهمت مي زني مثل اين است كه تازه مرا شناخته اي سابقا من اين طور نبودم تو هميشه مي گفتي كه از من گله و شكايتي نداري مگر آن موقع كور و كر بودي ؟
من از اين به بعد ديگر نه از عشق و محبت و نه از چيزهاي ديگر اصلا حرف نمي زنم من دهانم را مي بندم زيرا هر كلمه اي كه از ميان لب هاي من خارج شود معرف يكي از صفات بد من است و به طرز جدي تعبير و تفسير مي شود . پرويز لازم نيست براي تسكين خشم و غضب خودت اين قدر بهانه هاي ناپسند بتراشي چشمت را باز كن و بهتر مرا بشناس شايد من صفات بد ديگري هم داشته باشم شايد احمق و نادان و دزد و كور و كر هم باشم و تو تا حالا نفهميده باشي و بعد پشيمان شوي
من حق ناشناس هستم راست مي گويي من به خاطر اين كه تو مرا دوست داري روي دست و پايت بيفتم و گريه كنم . نمي دانم شايد هم اين طور باشد شايد مي خواهي آن چيزها را به خاطر من بياوري درست است پرويز اگرتو نبودي من حالا بايد در خانه پدرم با خفت و خواري زندگي كنم و هميشه اين اسم برايم باشد كه گناه كرده ام فاسد شده ام
تو اشتباه مي كني من هيچ وقت اين بزرگ منشي و جوانمردي تو را از ياد نمي برم من خودم مي دانم كه موجود ناقصي بودم خودم مي دانم كه آنچه را كه دختران ديگر داشتند من نداشتم وتو هميه اين چيزها را ناديده گرفتي من مي دانم كه تو به گردم من حق بزرگي داري ولي من هرگز خودم را گناهكار نمي دانم من در پيش وجدان خودم سربلند هستم من وظيفه ي اخلاقي خودم را انجام داده ام و پاكدامن و سالم تسليم تو شده ام من هرگز پاي از دايره ي عفاف و نجابت بيرون نگذاشته ام و با اين همه تو حق داشتي مرا از خود براني ولي اين كار را نكردي مرا مثل هميشه دوست داشتي و هرگز سرزنشم نكردي ولي من اين موضوع رافراموش نكرده ام و تنها فكرك اين است كه نسبت به تو وفادار و صميمي باشم و تو را دوست داشته باشم تو حق نداري به من بگويي حق ناشناس ..... هيچ كس حق نارد مرا فاسد بخواند پرويز با من اين طور حرف نزن من اگر بفهمم كه تو در نجابت من شكي داشته اي خودم را مي كشم و از دست اين زندگي سراسر شك و ترديد راحت مي شوم !
راست است من حق ناشناسم من تو را كم دوست دارم من بايد تو را در جاي خداوند پرستش كنم پرويز من مي فهمم كه تو چه قدر به گردم من حق داري من مي فهمم كه تو عمل عجيبي انجام داده و برخلاف همه مرا باز هم دوست داري ولي به خدا و به آنچه كه نزد تو مقدس است قسم مي خورم من هرگز گناهي نكرده ام ايمان داشته باش به خدا دروغ نمي گويم
------------
اين جواب نامه ي تو .... نامه ي ديگري هم هست كه در آنجا هم تو به من حمله هايي كرده اي ولي ديگر خسته شدم ديگر دستم درد گرفته انشاءالله دفعه ي ديگر جوابش را مي دهم
خدا حافظ تو
فروغ

پرويز امروز نامه ي تو رسيد اميدوارم حالت خوب باشد حال من هم همان طور كه خودتش تشخصي داد ه اي در اثر گردش هاي متعدد سر پل لاله زار و اسلامبول و نادري بسيار خوب است و اگر رفقاي تو آن قدر شعور داشتند حتما اين را هم به تو اطلاع مي دادند نمي دانم منظورت از نوشتن اين نامه چيست من نمي خواهم دروغ بگويم و اصراري هم ندارم كه تو حرفهايم را باور كني البته جايي كه رفقايت اين قدر اطلاعات مختلف و گران بها به تو داده اند ديگر من چه بنويسم كه باور كني ولي همان طور كه بارها گفته ام باز هم م يگويم كه برخلاف تصور تو من اصلا اهل اين صحبت ها نيستم اگر تو نخواهي باور كني خودم مي دانم و ايمان دارم كه هيچ يك از اين صبحت ها صحيح نيست .
من خيلي ميل دارم آن آقايي را كه مرا سر پل به اتفاق پوران ديده ملاقا كنم و توي صورت او تف بيندازم براي اين كه من از وقتي كه به تهران آمده ام خواهرم را سه دفعه ديدم كه دو دفعه اش به خانه ي آنها رفتم و يك دفعه او به خانه ي مامان آمد و الان هم نزديك دو هفته است كه آنها به ميگون رفته اند و خدا مرا نبخشد اگر من سر پل رفته باشم من نمي خواهم قسم بخورم ولي به مرگ كامي من حالا نزديك سه سال است كه اصلا سر پل را نديده ام چه برسد به اين كه بخواهم در آنجا گردش كنم اما راجع به گردش من در اسلامبول به اتفاق جواني كه به نظر شما آن هم بي ترديد فريدون آمده گمان نمي كنم كار خلاف شرعي انجام داده باشم البته من هم بشرم و وقتي از شهرستان دوري آمدم حتما براي خريد و تماشا به اسلامبول و لاله زار و نادري خواهم رفت ولي نه هرروز بلكه موافعي كه آمده تا به حال مي توانم بگويم كه 5 مرتبه رفته ام آن هم سه دفعه به خاطر و به تقاضاي خانمت و دو دفعه براي خريد لباس كه مي خواستم به عروسي ايرج بروم و اما آقاياني كه مرا ديده اند وهمين طور آقاي مهندس من در يك روز كه خيابان بودم در سر خيابان نادري تا آخر نادري به قدر يك دوجين آشناي اهوازي ديدم يعني دكتر طاهري خانم معاضد برادر خانم دكتر اسديان آقاي جمالي سه چهار تا بچه مدرسه اهوازي پسر آقاي پيشكار آقاي مهندس نادري بعد خانمش برادر خانم معاضد خانم سرهنگ مقامه و خلاصه دو سه نفر ديگر كه اسمشان يادم نيست و اگر بنا باشد هر كدام از اين اشخاص به تو اطلاع بدهند كه مرا ديده اند دليل اين نيست كه هر كدام مرا در روز خاصي ديده اند بلكه همان طور كه نوشتم ممكن است در عرض يك روز انسان اشخاص متعددي را ببيند و اين كه نوشته اي آنها لاله زار گرد هستند و ممكن نيست در حوالي خانه ي خودمان مرا ديده باشند آن هم هوش سرشار و اطمينان فوق العاده ي تو را نسبت به من نشان مي دهد به علاوه من اصراري ندارم كه خودم را به تو بچسبانم تو مي تواني اگر از زندگي كردن با من ناراحت هستي خودت را راحت كني من مي دانم كه سرنوشتن از اول با بدبختي توام بوده و حالا هم تقريبا مي توانم بگويم كه خودم رابراي استقبال از هر نوع حادثه اي آماده كرده ام و اما اين كه نوشته اي وقتي به تهران بيايي حوصله ي گردش كردن نداري آن هم ميل توست من كه خودم مي دانم به گردش و سينما نرفته ام و خداي من هم مي داند حالا تو باور نكن و مرا به گردش نبر شايد نداني كه من كنج خانه و فكر كردن را بيشتر از همه چيز دوست دارم و خيلي ممنون مي شوم اگر تو مرا به گردش نبري و اجازه بدهي اين يك ماهه را هم كنج اتاق بنشينم وفكر كنم نوشته اي كه آيا غذايم را خودم مي پزم يا نه البته من چنين تصميمي داشتم ولي با مخالفت مادرت روبه رو شدم و به علاوه من 15 روز در تهران يك شاهي پول نداشتم چه طور مي توانستم خودم خريد كنم و غذا بپزم البته وقتي تو آمدي خودم كار خودم را مي كنم و غذا مي پزم
پرويز روي هم رفته از نامه ي تو اين طور فهميدم كه به حرف رفقايت بيشتر از حرف من اهميت مي دهي البته هر كسي مسوول اعمال خودش مي باشد و به افكار و عقايد خودش حكمفرمايي مي كند زندگي من به حد كافي تلخ است و هيچ وقت تحقيراتي را كه جلوي هر احمقي به من كرده اي و فحش هايي را كه به من داده اي نمي توانم فراموش كنم و قلبم از درد و اندوه مالامال است ديگر سعي نكن كه مرا بيشتر رنج بدهي شايد صلاح در اين باشد كه حرف هاي يكديگر را باور كنيم نه حرف هاي مردم را چون مردم پشت سر من خيلي حرف ها مي زنند البته من مي دانم كه تو همان طور كه خودت بارها چه در تنهايي و چه جلوي اشخاص گفته اي زندگي كردن با مرا يك نوع گذشت و فداكاري مي داني و من حاضر نيستم تو را بيشتر از اين با وجود كثيف و بي ارزش خودم ناراحت كنم هر وقت بخواهي و تصميم بگيري من مثل يك سايه مي روم و گم مي شوم و تو ديگر هيچ وقت رنگ مرا نخواهي ديد اما مواظب باش اشتباه نكني و آنها كه به دنبال طعمه مي آيند و دست خالي بر مي گردند افكارت را با دروغ هاي خودشان مغشوش نسازند من پاك مي مانم و پاك مانده ام حالا تو و رفقايت هر چه مي خواهند بگويند ديگر حرفي ندارم .
فروغ

پس از جدایی
پرويز عزيزم نامه ي تو دو سه روز پيش براي من رسيد نمي دانم چرا تا امروز براي آن جواب ننوشتم . ولي امروز بي اختيار حس كردم كه بايد براي تو نامه بنويسم . حالا ساعت 10 شب است همه خوابيده اند و من تنهاي تنها توي اتاقم نشسته ام و به تو فكر مي كنم اگر بگويم حالم خوب است دروغ گفته ام چون سرگرداني روح من درمان پذير نيست و من مي دانم كه هرگز به آرامش نخواهم رسيد . در من نيرويي هست . نيروي گريز از ابتذال و من به خوبي ابتذال زندگي و وجود را احساس مي كنم و مي بينم كه در اين زندان پابند شده ام . من اگر تلاش مي كنم براي اين كه از اينجا بروم تو نبايد فكر كني كه براي من ديدن دنيا هاي ديگر و سرزمين هاي ديگر جالب و قابل توجه است نه . من معتقدم كه زير اين آسمان كبود انسان با هيچ چيز تازه اي برخورد نمي كند و هسته ي زندگي را ابتذال و تكرار مكررات تشكيل داده و مطمئن هستم كه براي روح عاصي و سرگردان من در هيچ گوشه ي دنيا پناهگاه و آرامشي وجود ندارد . من مي خواهم زندگي ام بگذرد . من زندگي مي كنم براي اين كه زودتر اين بار را به مقصد برسانم نه براي اين كه زندگي را دوست دارم . پرويز حرفهاي من نبايد تو را ناراحت كند . امشب خيلي ديوانه هستم. مدت زيادي گريه كردم . نمي دانم چرا فقط يادم هست كه گريه كردم و اگر گريه نمي كردم خفه مي شدم . تنهايي روح مرا هيچ چيز جبران نمي كند . مثل يك ظرف خالي هستم و توي مرداب ها دنبال جواهر مي گردم . پرويز نمي دانم برايت چه بنويسم كاش مي توانستم مثل آدم هاي ديگر خودم را در ابتذال زندگي گم كنم . كاش يا لباس تازه يا يك محيط گرم خانوادگي و يا يك غذاي مطبوع مي توانست شادماني را در لبخند من زنده كند . كاش رقصيدن ديگران مي توانست مرا فريب بدهد و به صحنه هاي رقص و بي خبري و عياشي بكشاند . كاش مي توانستم براي كلمه ي موفقيت ارزشي قايل بشوم . آخ تو نمي داني من چه قدر بدبخت هستم . من در زندگي دنبال فريب تازه اي مي گردم ولي افسوس كه ديگر نمي توانم خودم را گول بزنم . من خيلي تنها هستم امروز خودم را توي آينه تماشا مي كردم . حالا كم كم از قيافه ي خودم وحشت مي كنم . آيا من همان فروغ هستم همان فروغي كه صبح تا شب مقابل آينه مي ايستاد و خودش را هزار شكل درست مي كرد و به همين دلخوش بود . اين چشمهاي مريض . اين طئرت شكسته و لاغر و اين خط هاي نابهنگام زير چشم ها و پيشاني مال من است ؟ به خودم مي گويم چرا تسليم احساساتت مي شوي ؟ چرا بي خود زندگي را سخت مي گيري ؟ چرا از روزهايي كه مي گذرد و ديگر تجديد نمي شود استفاده نمي كني ؟
پرويز جانم استقامت كردن كار آساني نيست . نا اميدي مثل موريانه روح مرا گرد مي كند . ولي در ظاهر روي پاهايم ايستاده ام گاهي مي خندم و گاهي گريه مي كنم اما حقيقت اين است كه خسته هستم مي خواهم فرار كنم . مي خواهم بروم گم بشوم . با اين اعصاب مريض نمي دانم سرانجامم چه مي شود. خيلي چيزها را نمي خواهم براي تو بنويسم پرويز كار من خيلي خراب است . اگر از اينجا نروم ديوانه مي شوم . وقتي مي گويم باور كن امروز توي خيابان نزديك ظهر حالتي به من دست داد كه به كلي نا اميدم كرد هيچ كس نمي تواند درد مرا بفمد همه خيال مي كنند من سالم و خوشبخت هستم در حالي كه من خودم خوب حس مي كنم كه روز به روز بيشتر تحليل مي روك گاهي اوقات مثل اين است كه در خودم فرو مي ريزم . وقتي دارم توي خيابان راه مي روم مثل اين است كه بدنم گرد مي شود و از اطرافم فرو مي ريزد . من هيچ موضوعي را بزرگ نمي كنم حتي از گفتن بسياري از ناراحتي هايم خودداري مي كنم تا اطرافيان خيال نكنند كه من ادا در مي آورم . اما تو اين را بدان كه من ديگر نمي توانم تحمل كنم . دلم مي خواست يك نفر بود كه من با اطمينان سرم را روي سينه اش مي گذاشتم و زار زار گريه مي كردم . يك نفر بود كه مرا با محبت مي بوسيد . پرويز بدبختي من اين است كه هيچ عاملي روحم را راضي نمي كند گاهي اوقات پيش خودم فكر مي كنم كه به مذهب پناه بياورم و در خودم نيروي ايمان را پرورش بدهم . بلكه از اين راه به آرامش برسم اما خوب مي دانم كه ديگر نمي توانم خودم را گول بزنم روح من در جهنم سرگرداني مي سوزد و من با نا اميدي به خاكستر آن خيره مي شوم و به زن هاي خوشبختي فكر مي كنم كه توي خانه ي شوهريشان با رؤياهاي كودكانه اي سرگرم اند و با لذت خوشگذراني هاي گذشته هاشان را نشخوار مي كنند .
پرويز خيلي نوشتم همهاش هم مزخرف . اما تومرا ببخش چون خيلي ناراحت هستم . از حال كامي بخواهي بد نيست و من كمتر به ديدن او مي روم چون اين موضوع هم مرا عذاب مي دهد و هم او را ناراحت مي كند. پذيرش من از دانشگاهي كه برايت گفتم رسيده . دو روز است كه رسيده و من مشغول اقدام براي گرفتن گذرنامه هستم نمي دانم بعضي چيزها را چه طور براي تو بنويسم من همه چيزم را مديون تو هستم و تو را تنها تكيه گاهم مي دانم تا به حال براي تو جز مزاحمت هيچ سود ديگري نداشته ام . آه آرزويم اين است كه روزي بتوانم به نوبه ي خودم در زندگي تو مؤثر باشم و به تو خدمتي بكنم . تو اگر مي خواهي و مي تواني به من كمك كني بايد زودتر اقدام كني . خيلي زود براي اين كه من وقت خيلي كم دارم و به علاوه گرفتن دلار زياد آسان نيست پرويز تو دعا كن من بروم . بلكه بتوانم خودم را از اين يأس و نوميدي شديد نجات بدهم . جواب نامه ي مرا خيلي زود بنويس و برايم روشن كن كه آيا مي توانم به حرف هاي تو تكيه كنم يا نه . البته تا به حال اين طور بوده ولي شايد در اين مورد اشكالي پيش بيايد . در مورد نامه ي من كه نوشتي گم شده من خودم هم ناراحت هستم . البته مطلب مهمي نبود تقريبا خيلي شبيه به نامه هاي ديگرم بود . ولي خوب باز هم خوب نيست كه به دست ديگران بيفتد تو تحقيق كن شايد پيدابشود . پرويز جان فراموش نكن كه در نامه ات با من صريح صحبت كني و اگر مي تواني همان طور كه گفتي به من كمك كني بنويس كه كي اقدام مي كني من خيلي ناراحت هستم كه اين حرفها را براي تو مي نويسم اما تو مي داني كه جز تو كسي را ندارم و به علاوه اميدوار هستم كه روزي بتوانم جبران كنم منتظر نامه ي تو هستم آرزويم خوشبختي توست و دوستت دارم .
تو را مي بوسم
فروغ


26 اردي بهشت

پرويز جانم اين نامه را براي اين كه يك كار فوري با تو داشتم برايت مي نويسم و تو به حساب نامه هاي ديگرم نگذار. اميدوارم حالت خوب باشد . باز هم نمي دانم چه طور از تو تشكر كنم . من بعد از اين خاموش مي نشينم در مقابل خوبي هاي تو و به اميد روزي زندگي مي كنم كه بتوانم آنها را جبران كنم من براي گرفتن گذرنامه با يك اشكال رو به رو شده ام و آن اين است كه زن ها براي مسافرت به خارج بايد يا موافقت پدرشان را داشته باشند و در صورت داشتن شوهر موافقت شوهرشان را .
من در حدود سه هفته پيش شناسنامه ام را عوض كردم و شناسنامه ي نو گرفتم در شناسنامه ي جديدم صفحه ي طلاق و بچه خالي ست و هر چه علت را سوال كردم گفتند چون در شناسنامه ي كهنه نمي دانم اين جريان به تصديق چه مقامي نرسيده ( البته يادم نيست ) تا تصديق نشود ما در شناسنامه نمي نويسيم من هم زياد به اين موضوع اهميت ندادم حالا وقتي كه رونوشت شناسنامه را براي گرفتن گذرنامه به اداره ي گذرنامه بردم گفتند بايد شوهرتان اجازه بدهد من جريان را گفتم و آنها گفتند چون فعلا در شناسنامه ذكر نشده بايد اجازه ي شوهر باشد من فكر كردم كه اگر بخواهم بروم دنبال اين كه اين جريان در شناسنامه ام ضبط شود خيلي طول مي كشد . اين است كه به ناچار باز به تو متوسل مي شوم . خواهش مي كنم براي تسريع كارهاي ممن يك اجازه نامه مبتني بر مسافرت من بنويس و به تصديق كلانتري محل يا يك محضور رسمي برسان و هر چه زودتر براي من بفرست . خواهش مي كنم خيلي عجله كن . چون وقت مدرسه ي من دير مي شود . برايم نامه هم بنويس . من در حدود دو هفته پيش يك نامه نوشتم كه هنوز جواب نداده اي . حال من نه خوب است و نه بد . فقط دلم مي خواهد همه چيز را فراموش كنم و آدم تازه اي بشوم . اگر خدا بخواهد شايد رفتن از اينجا مؤثر باشد . پرويز جان چون در بيرون اين نامه را مي نويسم اين است كه به همين جا ختم مي كنم . مي داني كه دوستت دارم و آرزويم اين است كه فراموش نكني زود برايم نامه بفرست .
تو را مي بوسم
فروغ تو

پرويز جانم اميدوارم حال تو خوب باشد . امروز رفتم منزل شما و مادرت به من گفت كه تو برايش نوشته اي قالي ها را بفروشد و گفت كه من از عهده ي اين كار بر نمي آيم و باشد وقتي خود پرويز به تهران آمد خودش بفروشد . من خواستم اين جريان را براي تو بنويسم . من از اين كه تو مي خواهي به تهران بيايي خيلي خوشحال هستم ولي به فكرم رسيد كه كسري پولم را از جاي ديگر تأمين كنم چون من راضي نيستم كه به خاطر من عده اي توي دردسر بيفتند به علاوه من عجله دارم و اين جريانات باعث اين مي شود كه من به موقع نتوانم خودم را به مدرسه برسانم و در نتيجه پولم را خرج مي كنم و باز ناچار مي شوم مدت ديگري اينجا بمانم تا باز كي خدا شانس رفتن را نصيبم كند . من پرويز نمي خواهم به تو تحميل شوم . من وضع تو را خوب مي دانم از در آمد تو و از قرض هاي تو خبر دارم . من كه هميشه مزاحم تو بوده ام حالا ديگر نبايد روي شانه ي تو مثل باري سنگيني كنم من 3000 تومان پولي را كه مي خواهم بالاخره مي توانم به يك ترتيب فراهم كنم . من اگر از اينجا برومن بقيه اش درست مي شود . من همين حالا براي كار در شركت هاي دوبلاژ فيلم دو تا پيشنهاد دارم مهم اين است كه من به موقع بتوانم خودم را به آنجا برسانم . پرويز جان من نمي دانم تو كي به تهران مي آيي ولي آرزويم اين است كه تو را حتما ببينم . براي من زود نامه بنويس . من خيلي دلم مي خواهد بفهمم تو كي به تهران مي آيي . تنها اشكال كار من حالا همين موضوع پول است يعني آن كتاب فروش پدر سوخته كه تا كار كتاب تمام نشود به من پول نمي دهد و بقيه را هم بايد هر چه زودتر فراهم كنم و من مطمئن هستم . من خودخواهي را از حد گذرانده ام تو مي خواهي به من كمك كني در حالي كه مقداري قرض داري و اين قرض ها را هم باز من برايت توليد كرده ام
پرويز من منتظر جواب تو هسستم من چون نمي خواستم مادرت را توي زحمت بيندازم و به او فشار بياورم اين بود كه به او گفتم كه من اصلا پول نمي خواهم يعني او گفت من نمي توانم من هم گفتم من اصلا پول نمي خواهم حالا ديگر خودت مي تواني فكر كني كه چه مي شود . در هر حال من منتظر جواب تو هستم و منتظر ديدن تو .
تو را مي بوسم
فروغ

پرويز عزيزم امروز از تو دو نامه براي من رسيد . نامه ي اولي صبح زود رسيد نامه ي دومي حالا كه من از راه رسيدم يعني 2 بعد از ظهر اما من نمي دانم بري تو چه بنويسم . من اين قدر توي دامن مامان گريه كردم كه حالا چشم هام مي سوزه براي من جواب دادن به محبت هاي تو مشكله اما از ناتواني خودم هم رنج مي برم . پرويز تو زيادتر از حد استطاعت ات به من كمك كرده اي من مي دانم كه تو به خاطر من مقدار زيادي به قرض هايت اضافه شده و همه جا هم مي گويي فروغ مهرش را به من بخشيد در حالي كه عملا اين طور نيست كاش مهرم را به تو نمي بخشيدم و تو را اين قدر ناراحت نمي كردم و به قرض هايت اضافه نمي كردم اما پرويز قسم مي خورم به خدا از ته قلبم و با تمام وجودم مي گويم فقط تو را دوست دارم و روحم مال توست وقتي به تو فكر مي كنم حس مي كنم كه براي من ديگر هيچ چيزوجود ندارد كه بتوانم آن را جايگزين عشق تو كنم . دلم مي خواهد كه تو را خوشبخت كنم . دلم مي خواهد وجود من در زندگي تو اثري داشته باشد كه منجر به سعادت تو بشود . اما ناتواني ام را به خوبي مي فهمم .
پرويز من مي خواهم از اينجا بروم براي اين كه اينجا ماندن و شب و روز با خاطرات تو و اشيايي كه تو آنها را لمس كرده اي سر و كار داشتن اعصاب مرا خرد كرده . وقتي زن و شوهرهاي جوان و خوشبخت را مي بينم لااقل تا يك هفته مثل ديوانه ها هستم شب ها خوابم نمي برد اقلا روزي دو سه مرتبه مي روم سراغ يادگارهايي كه از تو دارم وقتي توي چشم هاي كامي نگاه ميكنم مي خواهم فرياد بزنم . وقتي به علت وجود او به عشقي كه پيكرهاي ما را به هم پيوست مي انديشم قلبم از حسرت سوزاني انباشته مي شود . پرويز من نمي خواهم به تو فكر كنم من براي اين كه تو رافراموش كنم خودم را از بين بردم . اما تو روز به روز براي من زنده تر و با معني تر مي شوي من تو را در كامي مي بينم و تا چشم هاي من به روي او باز مي شود ياد تو هم مرا آزار خواهد داد . پرويز جانم در اينروزهايي كه هيچ كس به فكر من نيست و هيچ كس تلاطم روح مرانمي تواند درك كند تنها تو هستي كه مرا به گريه مي اندازي زيرا حس مي كنم كه چشم هاي تو از فرسنگ ها راه دور نگران من است ديشب پيش خودم فكر مي كردم كه اگر بميرم همه راحت مي شوند و شايد پيش پاي تو هم راهي به سوي آسايش و خوشبختي گشوده شود براي اين كه با اين ترتيب كه حالا هست من براي تو جز مزاحمت و مغشوش كردن وضع زندگي ات هيچ حاصلي ندارم
وقتي نامه هاي تو مي رسد وجود من مثل شمعي از شرم مي گدازد . تو اين قدر خوب و من اين قدر بدا... خدايا اگر تو مرا مي كشتي بهتر بود چون من قدرت تحمل خوبي را ندارم . پرويز من از حق شناسي لبريز شده ام مي خواهم توي خيابان ها فرياد بزنم كه مرا بكشيد مرا بكشيد . من به كسي بدي كردم كه مثل فرشته ها پاك بود . پروي ز من نمي دانم براي تو چه بنويسم لب هاي من خاموش مي ماند و من نمي توانم به تو بفهمانم كه چه قدر در مقابل تو خودم را كوچك و حقير مي بينم . من دلم مي خواهد تو معني حرف هايم را بفهمي . من دوستت دارم. نه براي اينكه به من كمك مي كني نه براي اين كه مواظبم هستي نه براي اين كه به من پول مي دهي . نه پرويز براي اين كه فهميده ام كه خوب هستي و عظمت روح تو را هيچ كس نمي تواند داشته باشد . من به تو ثابت مي كنم كه برايم مرد ديگر وجود ندارد . من به تو ثابت مي كنم كه بعد از تو همه چيز برايم تمام شده و اگر كسي بتواند دوباره به من خوشبختي ببخشد تو هستي نه ديگير . من به تو ثابت مي كنم كه براي عشق به تو و عشق به كارم زندگي مي كنم . پرويز سرم گيح مي رود حالا اين هم مرضي تازه شده . من هر جا باشم و هر چه قدر زندگي كنم باز مال تو هستم و روحم نزديك توست . كاش مي دانستم كه تو حرفم را باور مي كني .
حال من بد نيست فقط همان طور كه برايت نوشته ام خسته هستم و دلم مي خوالهد بروم . برايم جواب دادن به مطالب نامه ي تو و قبول فداكاري هاي تو خيلي مشكله ولي تو خودت مي داني كه چه قدر الان احتياج دارم به اين كه از اينجا بروم و لااقل خودم را با چيزي سرگرم كنم من از اين كه براي مادرت جريان را ننوشته اي خيلي از تو تشكر مي كنم . برايم خيلي مشكل بود . يعني خجالت مي كشيدم . حالا براي تو درست مي نويسم كه چه مخارجي دارم و چه قدر پول دارم . در ضمن فراموش كردم بنويسم كه پولي را كه فرستاده بودي مدتي پيش دريافت كردم و از تو باز هم تشكر مي كنم
من قرار است بابت چاپ كتاب از امير كبير 2500 تومان بگيرم كه البته همه را يك مرتبه نخواهد داد و شايد بتوانم در حدود 1000 تومان اول بگيرم و بقيه را قسطي مي دهد تو هم كهگفته اي 2000 تومان فعلا مي دهي در حدود 1500 تومان خرج مسافرت دارم يعني 300 تومان گذرنامه 100 تومان ماليات ، 75 تومان ويزا در حدود 700 يا 900 تومان بليت هواپيما البته مال شركت هاي ايراني و كمي هم مخارج متفرقه من با 1500 تومان خرج سه ماه بعد باز قسط كتابم را مي گيرم يعني خرج سه ماه ديگر بعد اصلا پول ندارم ولي در عوض در عرض 6 ماه حتما يك كتاب براي چاپ آماده كرده ام و در ضمن زبان بلد شده ام و مي توانم آنجا كار كنم .
اشكال كار من فقط اين است كه وقت خيلي كم دارم اگر بخواهم ديرتر بروم پولهايم خرج مي شود . اگر بخواهم به موقع بروم لازمه اش اين است كه پول هم زودتر به دستم برشد . براي اين كه الان گذرنامه ي من در اداره گذرنامه مانده جعفري تا چاپ كتاب تمام نشود به من پول نمي دهد و براي گرفتن گذرنامه هم بايد 300 تومان پول داد . من اگر پول هواپيمايم را داشته باشم يعني كتاب فروش زود بدهد مي روم و تو مي تواني ماهيانه مبلغي را كه مي خواهي به من كمك كني برايم بفرستي و فرش هايت را هم نفروشي .
پرويز جان فعلا به مادرت بنويس كه اگر مي خواهد فرش بفروشد خيلي زود اين كار را بكند . من مي روم آن وقت بعدا اگر آنجا پول كم آوردم برايت مي نويسم . من تا اول تير بايد براي رفتن از اينجا 3000تومان داشته باشم . همين و اگر تو مي تواني زودتر برايم بدهي يك دنيا از تو ممنن مي شوم .
من تخت و كمد كامي را مي خواستم بفروشم و با پولش براي او يك سه چرخه ي بزرگ بخرم ولي بعد پشيمان شدم براي اين كه ديدم خيلي كم مي خواهند بخرند و حالا همان جاست و علت فروش بي پولي من نبوده . پرويز جان منتظر جواب تو هستم . كار شناسنامه ام هم چون تو دير كردي درست شد يعني از طلاقنامه استفاده كردم . پرويز جان ديگر خسته شدم . برايم زودتر نامه بنويس.
تو را مي بوسم
فروغ

پرويز عزيزم اميدوارم حال تو خوب باشد . امروز وقتي به منزل شما تلفن كردم مادرت گفت كه تو صبح رفته اي در حالي كه دخي ديشب به من گفت كه تو صبح جمعه نمي روي . من دلم مي خواست يك بار ديگر تو را پيش از رفتنت مي ديدم . چون ممكن است كه ديگر تا مدت مديدي ما نتوانيم يك ديگر را ببينيم . هر چند من هر جا باشم از تو دور نيستم و جسم و روحم حرارت و صفاي جسم و روح تو را احساس مي كند . پرويز خيلي حرف ها داشتم كه مي خواستم برايت بگويم . دلم مي خواست يك بار ديگر تو را مي بوسيدم و يك بار ديگر در چشم هاي تو نگاه مهربان و نوازنده ات را تماشا مي كردم . پرويز وجود تو باز زندگي مرا روشن كرده . حس مي كنم كه اميد به دوستي تو در من نيرو و حرارت تازه اي به وجود مي آورد . زمستان گذشته دور از تو بدون اميد ديدار مجدد تو و بدون اطمينان به ادامه ي دوستي تو روزهاي سختي را گذراندم اما از وقتي كه تو را دوباره ديدم حالم فرق كرده تو مي تواني در هر حال مايه ي خوشبختي من باشي دلم مي خواست اين قدرت را داشتم كه خنده را بر روي لب هاي تو جاوداني مي ساختم . دلم مي خواست در مقابل اين همه فداكاري و صميميت تو مي توانستم كار كوچكي انجام بدهم كه تو را خوشحال كند . پرويز افسوس كه وجودم ناچيز تر از آن است كه بتواند به تو خوشبختي ببخشد و افسوس كه شعله اي در من زبانه كشيده كه خاموش نمي شود و خودم هم اين قدرت را ندارم كه خاموشش كنم . با اين همه پرويز هر كجا كه باشم مال تو هستم . هنوز هم در تصورات خودم ، خودم را آن دختر مدرسه ي شانزده ساله اي مي دانم كه در هاله اي از شرم و حياي دوشيزگي به سوي تو آمد و اولين بوسه هايش را به روي لب هاي تو ريخت . گويي زمان جريان خود را طي نكرده و زندگي پرده هاي رنگينش را به روي من نگشوده و آوار تلخي هايش را بر سر من فرو نريخته . هنوز هم تا چشم بر هم مي گذارم مثل اين است كه تو كنار كمد ايستاده اي و لب هايت روي صورت من گرمي مي ريزد و مرا مثل هميشه ( فروغم ) صدا مي كني . آره من هنوز هم فروغ تو هستم . هنوز هم همان فروغي هستم كه حتي از ديدن كفش هاي تابستاني تو كه رنگ كرم و قهوه اي داشت توي راهروي خانه ي مادرت حالم به هم مي خورد و مثل ديوانه ها فرار مي كردم . هنوز دوستت دارم مگر مي توانم فراموشت كنم . شب هاي توي رختخواب تنها هنوز هم مثل اين است كه تو كنارم دراز كشيده اي و داري سيگار مي كشي . چشم هاي مهربانت را مي بينم و سرم را توي بالش فشار مي دهم كه كسي صداي گريه ام را نشنود . پرويز نمي دانم به چه چيزي پناه بياورم تا بتوانم گذشته ام را در خودم بكشم . تو را خدا در من زنده مي كند . هر دقيقه و هر لحظه همين چند روز كه تو تهران بودي يك روز ناهار منزل يكي از دوستانم مهمان بودم . سه چهار نفر ديگر هم بودند . سر ميز يك مرتبه ياد منزل اهواز خودمان افتادم و اين كه بعضي شب ها من و تو مهمان داشتيم و با هم اتاق را درست مي كرديم . يك مرتبه گريه ام گرفت . همه ناراحت شدند ولي خودم نفهميدم چرا اين طور شد . شايد علتش اين بود كه روميزي آبي بود . مثل همان روميزي كه تو خريده بودي و من يادم افتاد كه چه قدر راجع به اين روميزي دقيق بودي . پرويز تو با من آميخته اي چه طور مي توانم فراموشت كنم . امروز خيلي ناراحت شدم . دلم مي خواست مي آمدم دم قطار تا تو تنها نبودي . نمي خواهم تو تنهايي را احساس كني به من بنويس چه كار كنم تا تو خوشحال بشوي . پرويز اگر همه ي هعمرم را هم صرف آسايش تو كنم باز نتوانسته ام به صحبنت هاي تو جواب داده باشم دلم مي خواهد خوب باشم خوب باشم و مال تو باشم هر جا كه هستم مال تو باشم تا تو قبول كني كه من فطرتا بد نيستم ولي فقط براي مدت كوتاهي دچار اشتباه شده بودم .
پرويز جانم من همان طور كه در تهران برايت گفتم تصميم دارم بروم يعني بايد 10 تير ايتاليا باشم . دو روز است كه به كلاس ايتاليايي مي روم و مدارك تحصيليم را هم امروز به وسيله ي سفارت ايتاليا به همان مدرسه فرستادم دلم مي خواهد وقتي بر مي گردم بتوانم زحمات تو را و فداكاري هاي تو را جبران كنم . پرويز چشم هاي من باز دو مرتبه درد گرفته و من ديگر اين برج از بس پول دكتر دادم خسته شدم . پيش يك زن قابله هم براي ناراحتي هاي خود رفتم . چون تو به من سفارش كرده بودي در هر ال مي بيني كه دارم براي تو حسابي درد دل مي كنم . اميدوارم در كارهاي اداريت موفق بشوي . تو مي تواني ناراحتي هايت را از هر نظر براي من بنويسي . چون انسان هميشه احتياج به اين دارد كه براي يك نفر درد دل كند . درست است كه ظاهرا من ديگر زن تو نيستم اما تو مي داني و خدا هم مي داند كه باز هم مال تو هستم و سراپاي وجودم متعلق به تو است و باز هم يادم نرفته كه تو ساعت ها توي اتاق راه مي رفتي و جريانات اداره را برايم تعريف مي كردي . پرويز حالا هم برايم بنويس و مطمئن باش كه خسته نمي شوم .
پرويز جانم منتظر نامه ي تو هستم . زودتر بنويس من باز برايت نامه مي نويسم . امشب به همين جا ختم مي كنم . آرزو دارم روز به روز خوشبخت تر بشوي . از دور با شوق تو را مي بوسم .
فروغ تو

پرويز عزيزم ديروز نامه ات رسيد . اميدوارم حال تو خوب باشد نامه ات خيلي مرا ناراحت كرد . از ديشب تا به حال فكر مي كنم كه چه قدر مي توانم در مقابل انسانيت تو مقاومت و پايداري كنم . اگر قدرتي داشتم كه من هم در مقابل به تو خوبي كنم وجود من در زندگي تو لااقل به منزله ي روزنه ي كوچكي به سوي نور و سعادت باشد . ديگر اين بار اين قدر روي شانه ام سنگيني نمي كرد . پرويز تو مي خواهي با خوبي هايست مرا از پاي در آوري و من قدرت تحمل خوبي را ندارم . وقتي مي بينم نزديكان من كساني كه با من زير يك سقف زندگي مي كنند به ناراحتي هاي من كوچك ترين توجهي ندارند و تو كه از من ظاهرا دور هستي و من در مقابل تو موجودي هستم كه طبعا نبايد ديگر او را دوست داشته باشي هنوز اين قدر به فكر من هستي و از ناراحتي هاي من ناراحت مي شوي بي اختيار دلم مي خواهد خودم را روي پاهاي تو بيندازم و در تو حل شوم و از ميان بروم . پرويز نامه هاي تو تنهايي را از زندگي من مي راند حس مي كنم كه زير اين آسمان كبود در يك گوشه ي دور افتاده موجودي به من فكر مي كند و زندگي من براي او ارزشي دارد و مي خواهد به لب هاي من گرمي و پرتو لبخند را ببخشد ديگر سايه ي شوم نا اميدي از روي سينه ام به كنار مي رود . تنهايي مرا خرد مي كرد و تو زندگي مرا از اين گرداب بيرون مي كشي . پرويز نمي خواهم به تو چيزي بگويم حتي دلم نمي خواهد توي نامه ام از تو تشكر كنم . كلمات ظرفيت كشيدن احساسات ها را ندارد .
وقتي به احساساتمان در قالب گلمات شكل مي بخشيم و ساخته ها را با اصل مي سنجيم به اين حقيقت بر مي خوريم . وقتي سراپاي وجود من به فريادي از حق شناسي و شوق بدل شده من چگونه مي توانم اين احساس سوزنده و پروشور را در قالب كلمه اي خشك و بي روح به تو نشان بدهم . چه طور مي توانم براي تو بنويسم كه نامه هايت چه قدر مرا خرد مي كند و چه قدر در مقابل انسانيت تو گاهي اوقات احسا حقارت و بيچارگي مي كنم . من مي بينم كه تو حاضري زندگي ات را در راه موجودي فدا كني كه جز خود خواهي و ديوانگي هيچ كاري نمي تواند انجام بدهد . وقتي مي بينم تو مرا با اين صميميت دوست داري و هنوز آغوشت مي تواند پناهگاه من باشد دلم مي خواهد بميرم پرويز هميشه فكر مي كنم ديگر زندگي من چه ارزشي دارد وقتينتوانستم آن را در راه خوشبختي تو صرف كنم انسان هميشه در مقابل خوبي زانو خم مي كند و شكست مي خورد ، نه در مقابل بدي . نمي دانم چه بنويسم شايد اگر تو اينجا بودي اشك هايي را كه حالا توي چشم هايم با زحمت نگه مي دارم روي دست هايت مي ريختم . حركات از كلمات گوياتر هستند
پرويز من سلامتي را ديگر براي چه مي خواهم . زيبايي را براي چه مي خواهم . فقط من دلم مي خواهد به آن مرحله از رشد روحي برسم كه بتوانم هر موضوعي را در خود حل كنم براي من احتياج كلمه ي بي معني بشود بتوانم زندگي را مثل يك گياه زهري ميان انگشت هايم بفشارم و خرد كنم و بعد هم آن را زير پايم بگذارم و لگد مال كنم . دلم مي خواهد به ابديتي دست پيدا كنم كه آرامش در آنجا مثل بستري انتظارم را مي كشد و چشم هايم را مي توانم توي اين بستر بدون هيچ انتظار خرد كننده اي روي هم بگذارم . به حرف هايم نخند . شايد كمي مضحك باشد كه من در اين سن چنين عقايدي داشته باشم . اما پرويز زندگي خيلي پوچ است به قول هدايت « همه ي آدم ها شبيه هم هستند با غرايز و احتياجات محصور در يك كادر كثيف » من نمي توانم زشتي ها را تحمل كنم . روحم مثل يك پرنده ي محبوس بي تابي مي كند . من دنياهاي زيبا و روشن را دوست داشتم و حالا با چشم هاي باز كثافت و تيرگي محيط زندگي ام و اجتماعاتم را تشخيص مي دهم . به كجا مي توانم پناه بياورم . خودم قدرت تحمل خودم را ندارم و حرف هاي من خيلي چرند و مزخرف است . حالا نزديك ساعت 10 شب است . من رفتم يك پيس خوب كه در تئاتر تهران روي صحنه آورده بودند تماشا كردم و روي اعصابم خيلي اثر گذاشت . توي راه فكر مي كردم كه حتما بايد امشب براي تو نامه بنويسم . پرويز تو اگر بخواهي كه من بميرم بيشتر راحت مي شوم تا اين كه اين قدر به فكر سلامتي من هستي . پرويز تو با روزهاي زيباي زندگي من آميخته اي . حالا بوي عطر اقاقيا از پنجره مي آيد توي اتاق من دلم مي خواهد اسحسام را برايت بنويسم . نمي دانم چرا دلم مي خواهد تو اينجا باشي . نمي دانم چرا بي اختيار ياد آن خانه اي افتادم كه در محله ي مقدم داشتم رابطه ي ذهني عطر اقاقيا و اين خاره را براي من چه چيزي مي تواند روشن كند . گاهي اوقات فكر مي كنم كه آيا من درست فكر مي كنم . آيا همه ي آدم ها مثل من هستند . همسايه ها صداي راديو را خيلي بلند كرده اند يادت مي آيد تو هميشه مي خواستي يك راديو خوب بخري و با هم مي رفتيم راديوها را تماشا مي كرديم . حالا من از راديو به شدت نفرت دارم . شايد براي اين كه يك موقعي آن را با تو دوست داشته ام و هر چيزي كه مرا به ياد زندگي گذشته ام بيندازد برايم وحشتناك مي شود از آن چيز مي ترسم دلم مي خواهد گريه كنم گاهي اوقات اين موزيك هاي وحشي جاز چه قدر با آشفتگي و حركت هاي ديوانه آساي روح من مطابقت دارد . حالا دلم مي خواهد گوش هايم را بگيرم . صداي كاني هم از آن خانه مي آ’د او در فاصله ي كمي از من زندگي مي كند و من صداي او را مي شنوم و آرزوي در آغوش كشيدنش در روحم مي سوزد و خاكستر مي شود و او همان طور پشت ديوار مي خندد و من مثل ديوانه ها مي خواهم هر چه كه در اطرافم وجود دارد بخار شود .
تو از حرف هاي من خسته مي شوي . من خودم هم نمي دانم چه مي نويسم . حالم خوب است ؟ نمي دانم بد است ؟ نمي دانم به قول « گوته » كه از زبان دكتر « فاوست » مي گويد « مدتي ست براي من بلندي و پستي معني خودش را از دست داده » براي من هم در اين مورد بد و خوب بي معني شده اند . پرويز جانم براي من ناراحت نباش من اگر محيط زندگي ام عوض شود اگر مدتي از ميان اين سرو صدا ها بيرون بروم حالم بهتر مي شود ضعف اعصاب من علتش مقاومتي است كه در مقابل فشار محيط مي كنم اگر توي خيابان سر من گيج مي رود و رگ هايم كشيده مي شود و روي زمين مي افتم هيچ علت ديگري جز ناراحتي عصبي و روحي ندارد و براي درمان اين نوع ناراحتي هاي اول بايد علت را از بين برد من اگر ده سال هم در آسايشگاه دكتر رضاعي بخوابم ولي بعد باز هم در منزل براي من اين تحقير و اين شكست روحيه وجود داشته باشد هيچ وقت خوب نمي شوم من بايد از ميان مردمي كه با نگاه ها و زخم زبان هايشان آزارم مي دهند دور بشوم هر چند نديدن كامي براي من خود رنج بزرگي است ولي لااقل اين اميدهست كه بعد براي هميشه مي توانم با او باشم . پرويز جان براي من ناراحت نباش . من تمام پولي را كه برايمن فرستاده بودي خرج دكتر و دوا براي خودم و كامي كردم و اميدوارم از من راضي شده باشي . چشم هاي كامي كمي ناراحت شده بود . او را بردم دكتر همين طور خودم باز رفتم پيش دكتر اعصاب و باز يك سري آمپول گرفتم . رفتم پيش دكتر چشم آنجا هم يك مقدار دوا من روزهايي كه زياد فكر مي كنم توي خانه ناراحت هستم اغلب دچار چنين حالتي مي شوم . يعني يك مرتبه سرم گيج مي رود و چشم هايم سياه مي شود و مثل اين كه يك نفر تمام رگ هاي مرا مي كشد و آن وقت ديگر هيچ چيز نمي فهمم . مثل اين كه ديگر زنده نيستم تا دو سه دقيقه اين طوره بعد خوب مي شه . در اين لحظات يك حالت فراموشي براي من پيش مي آيد مغزم از هر انديشه اي خالي مي شود و مثل اين كه ديگر فروغ نيستم . بلكه يك بشري هستم كه اسم ندارد . يك بشري كه اسمش را گم كرده .
خودم مي دانم علتش همان فشار زياد به اعصاب و روح است من به تو نوشتم كه مي روم و شايد دوري من از اين محيط برايم مؤثر باشد من نمي توانم كمك تو را رد كنم . هر چند اين كار برايم خيلي درد آور است . اما ناچارم كتاب من نزديك به اتمام است . گذرنامه هم در هفته ي آينده به دست من مي رسد . مي ماند مسئله پول . از كتاب هايم در حدود 2700 تومان بايد بگيرم كه البته همه را يك دفعه نخواهد داد و من از اين كه به تو مي گويم به من كمك كني رنج م يبرم . اما ناچارم چون جز تو هيچ كس را ندارم و براي مادرت ننويس كه اين پول را براي چه مصرفي به من مي دهي حتي المقدور خواهش مي كنم .جريان را طوري جلوه بده كه آنها موضوع را نفهمند و خيال كنند من با اين پول كاري براي خود تو انجام مي دهم . براي اين كه من در مقابل آنها خجالت مي كشم من به تو نوشتم كه عجله دارم كه به ترم تحصيلي برسم . اگر نروم پولم را خرج مي كنم و باز موقعيت و پول از بين مي رود . تو هم به مادرت بنويس كه اگر كاري مي توانند انجام بدهند زودتر براي اين كه گرفتن ارز مشكل است . پرويز به خدا بيشتر دلم مي خواهد بميرم تا اين در مزاحم تو باشم . اما تو مرا مي بخشي .
تو را مي بوسم
فروغ
برايم نامه بنويس

هیچ نظری موجود نیست: