سه‌شنبه، خرداد ۰۳، ۱۳۸۴

به یاد شادروان جلال آل احمد


جـلال آل احـمد در سال 1302، در خانواده اي روحاني و پرزاد و رود، به دنـيا آمد. پـدر و برادر بزرگ و يکي از برادرزاده ها و دو نـفر از شوهـر خواهـرهايش در مسـند روحانـيت بودند. پـدرش حاج احـمد سادات آل احـمد، امام جـماعـت مسجد پاچـنار تـهـران بود. برگـردان اين محـيط ديـني را در آثار او هـچون " ديد و بازديد "، " سه تار "، " گـل دسته ها و فـلک"، " خواهـرم و عـنکـبوت "، و " جـشن فرخـنده " مي توان ديد. پـنهاني از پـدر در کـلاسهاي شبانهً دارالفـنون درس خواند و روزها را به کار ساعت سازي و سيم کشي برق و چـرم فروشي گـذراند. در سال هاي آخر دبـيرستان با افـکار احـمد کسروي آشنا شد، و به ترتـيب با نـشريات ( پـيمان، مرد امروز، تـفريحات شب، و دنـيا) و سپس نشريات حزب توده. با امير حسين جهانبگـلو، رضا زنجاني، هـوشيدر، عـليـنـقي منزوي و چـند تن ديگـر " انجـمن اصلاح " را راه انداخت، که يک انجـمن فرهـنگـي بود؛ و سپس جـملگـي به حـزب توده پـيوستـند.
در حـزب توده، در عرض چـهار سال از يک عـضو ساده به عـضويت کـميته ايالتي تـهـران درآمد؛ و نيز رهـبر مجـله ماهـانه "مردم" که مدير داخـلي اش بود و با احسان طبري که آن را مي گـرداند، قـلم زد. اولين داستانش، در شماره نوروز سال 1324 ماهـنامه سخـن، به انـتخاب صادق هـدايت، منـتـشر شد؛ و سپس کتاب "ديد و بازديد" را که داستانهايش در سخن و مردم براي روشـنفـکران چاپ شده بود، منـتـشر کرد. تا آذر 1326، که با خـليل مکي و ديگـران از حـزب توده انـشعـاب کرد، هـجده شماره ماهـنامه مردم را، زير نظر طبري درآورد. بعـد "از رنجي که مي بريم" را منـتـشر کرد که بر احکـام رئاليسم سوسياليستي نوشته بود. فعـاليت سازماني او، پس از انشعاب، زير بار اتـهامات مطبوعات حزبي که حتي کمک راديو مسکو را در پشت داشتـند، ديري نپائيد و او ناگـزير به سکوت شد.
در اين دوره سکوت، به قصد ممارست و طبع آزمايي در زبان فرانسه، که در دارالفـنون آموخـته بود، آثاري از ژيد و کامو و سارتر و داستايوفسکي را ترجـمه کرد. "سه تار" محصول هـمين دوره است که به مرادش خليل مکي تـقـديم شده است. در سال 1327 با سيمين دانشور ازدواج کرد تا به تعـبـير خودش "وقـتي از اجتماع بزرگ دستـت کوتاه باشد، کوچکـش را در چهارديواري خانه" بسازي.
با شروع مبارزه براي ملي شدن نـفت، به ابـتکار و تـدبـير دکـتر مصدق، بار ديگـر به سياست روآورد، و از نو سه سال ديگر مبارزه؛ در گـرداندن روزنامه هاي شاهـد و نـيروي سوم و مجـله ماهـانه عـلم و زندگـي که مديرش مـلکـي بود، کرد. در ارديـبهـشت 1332، به عـلت اخـتلاف با رهـبران نيروي سوم، که عـضو کـميته مرکـزي و گـردانـنده تـبليغاتي اش بود، و از ارکـان جـبهـه ملي به حساب مي آمد، از تـشکـيلات کـناره گـرفت. "ديدم ديگر حالش نـيست. آخر ما به عـلت هـمين حقه بازي ها از حزب توده انـشعـاب کرده بوديم. و حالا از نو به سرمان مي آمـد". اما او فـقط جـملگـي "عـيب مي" را نمي گـفت، و هـمه هـمت خود را به کار مي بست تا چـشمانـش را باز نگـه دارد. "مبارزه اي که ميان ما از درون جـبهـه ملي با حزب توده در اين سه سال دنـبال شد، به گـمان من يکي از پـر بارترين سالهاي نـشر فـکر و انديشه و نـقد بود". پس از کودتا بازگـشت از شوروي و دست هاي آلوده سارتر را ترجـمه کرد. و معـلوم است هر دو به چـه عـلت. بعـد زن زيادي و مدير مدرسه را درآورد. در سرگـذشت کـندوهـا، شکـست جـبهه ملي و برد کـمپاني ها در قـضيه نفت را، به کـنايه، نوشت. پس از آن دوره "در خويشتـن نگـريستن" بود و سفر به دور مـملکـت. مانند کارل سندبرگ، که هـمه صفحات آمريکا را زير پا درکرده بود، قدم به قدم تـقريـبا هـمه جاي ايران را گـشت و "به پرت افـتاده ترين راه ها پـوزار" کشيد. تک نگـارهاي اورازان، تات نـشين هاي بلوک زهـرا و جـزيره خارک را، که در نوع خود منـحصر به فردند، پس از آن سير و سياحت يکه و تـنها درآورد، و بعـد "موسسه تحـقـيـقات اجـتماعي" وابسته به دانـشکـده ادبـيات را سرپـرستي کرد. وقتي ديد از آن تک نگـاريها، که ارزيابي مجـددي از محـيط بومي با معـيارهاي خودي بود، مي خواهـند "متاعـي بسازند براي عـرضه داشت به فرنگي" ها به ناچار رهايش کرد. آنچـه او به صورت تضاد اصلي بـنيادهاي سنـتي اجـتماعي ايراني ها با تـجـدد يا دنـباله روي سياسي و اقـتصادي از فرنگ و آمريکا مي ديد آنچه از آن به رفـتن" به سمت مستعـمره بودن " تعـبـير مي کرد، او را به نوشتن غرب زدگي وادشت، که پـيشتر در سه مقاله ديگر تمرينش کرده بود. کـيهان ماه، که از اوايل 1341 راهـش انداخـته بود، و فـقط دو شماره اش درآمد، به عـلت چاپ فصل اول غـرب زدگي توقـيف شد. به ناچار انـتـشار "غرب زدگي" به صورت کـتاب، مخـفـيانه انجام گـرفت، و يک قلم پـنجاه نسخه اش را داريوش آشوري، از ارادتـمندان ملکي، در دانـشگـاه تـهـران ميان دانـشجويان پخش کرد، و خود او چهار سال بعـد، به تحريک آل احمد، نـقدي بر آن نوشت. "غرب زدگـي" اين فضل تـقدم را داشت که براي نخـستين بار باب اين بحـث را در ايران گـشود.
از اواخر 1341، به مأموريت از طرف وزارت فرهـنگ و براي مطالعـه در کار نـشر کتاب هاي درسي، به اروپا رفت. در فروردين 43، به قصد کنجکاوي و از سر مکاشـفه، راهـي مکه شد و "خسي در ميقات" را نوشت ،تا بـپـرسد چـرا "روشنفکر جماعت ايراني در اين ماجراها دماغـش را بالا مي گـيرد، و دامنـش را جـمع مي کند؟". تابـستان هـمان سال به شوروي رفت، براي شرکت در هـفـتمين کنگـره بـين المللي مردم شناسي، که حاصل آن "سفر روس" است. در تابستان 44، به دعـوت سمـينار بـين المللي ادبي و سياسي دانـشگـاه هـاروارد، راهـي آمريکا شد. در اين فاصله "نون و القـلم" و "ارزيابي شتاب زده" و ترجمه هاي "کرگـدن" و "عـبور از خط" ارنـست يونگـر، به تـقرير محـمود هـومن، را چاپ و منـتـشر کرد. بعـد "نفـرين زمين" را درآورد که سرگـذشت معـلم دهـي است و جست جويي است در موضوع آب و کـشت و در نـقد اصلاحات ارضي. کتاب دو جلدي در "خدمت و خيانت روشنـفکـران" که نگـارش آن را از سال 43 آغاز کرده بود و فـقط دو فصلش را در جهان نو درآورد، در زمان حياتـش امکان انـتـشار نـيافت. طـبيعي بود که به چـنين کتابي مجوز نشر ندهـند. او نمي خواست که فکر و نظر در خدمت قـدرت، يا "عالم امر" درآيد و روشـنفکر خدمت کـنـنده به دولت را سخت ملامت کرد. مسئوليت نويسنده را ،به تأسي از نظر سارتر، پـيش کشيد، نظريه اي که مسئوليت يا تعـهـد را جزء ذاتي فعاليت نويسنده مي داند نه چـيزي افـزوده بر آن. او هـمچون سارتر، نوشتن را عـمل کردن مي دانست. اين کتاب چـند ماه قـبل از انـقلاب مـنـتـشر شد.
پاره اي ديگـر از آثار او، از جـمله يک "چاه و دو چاله، چـهـل طوطي " (با سيمين دانشور)، " تـشنگي و گـرسنگي" (با منوچهر هزارخاني) و "سنگي بر گوري" پس از مرگـش منـتـشر شدند.
عـده اي انتـشار "سنگي بر گوري" را ستودند و برخي آن را "توطئه اي براي مخـدوش کردن چـهـره نجـيب و سرکش" او دانستـند. معـلوم نـيست که آيا او چـنان که خودش در کتاب "يک چاه و دو چاله" اشاره کرده است، فرصت "از نو نوشتن" سنگي بر گوري را يافـته است يا نه؟ پاسخ سيـمين دانشور منـفي است، به علاوه اين اعـتراض که تصوير او در اين کـتاب " کاريکاتوري است خاله زنکي" و بدتر از آن " تـلخي بي وفايي " در آن منعـکس است. اما دانشور، در مقام يک نويسنده و خواننده از چاپ " سنگي بر گوري " ناخرسند نيست، و به درستي معـتـقد است که " تمام آثار هر نويسنده اي به هـر جهـت بايد به چاپ برسد". هـمچـنين دانشور گـفتـه است " جلال چـندين و چـند دفـتر يادداشت روزانه دارد که غـالب شب ها مي نوشت " به علاوه قريب به صد نامه که آن دو به يکـديگـر نوشته اند. گويا بخـشي از آن دفـترها و نامه ها، که هـنوز چاپ نشده اند، مـفـقود شده که مايهً شگـفتي و تاسف است. آل احمد، که در عـمر کوتاه چهل و شش ساله اش، راه هاي پرسنگـلاخ بسياري را پـيموده، شهـامت آن را داشت که " عالم يقـين را تک تک، با فشار تجـربه ها، زير پاي خود" بشـکند؛ در صحت و اصالت و حقـيقت بديهـي هاي اوليه که يقـين آورند يا خيال انگيز يا محرک عـمل شک ، کند.
او با زبان و سبک ويژه خود، که ترکـيبي از نـثر ساده و هـجايي دهـخدا و هدايت و مايه اي از نـثر" فردينان سلين " بود، ساده نويسي و گـرايش به زبان گـفتار را، که از مشروطه به اين سو آغاز شده بود، به کمال رساند. از تعـدادي کـلمه، بدون وجود ربط هاي کلاسيک جمله، عبارت هاي کوتاه و بلند ساخت که لبريز از مفردات و ترکـيبات عاميانه و تلميحات و اشارات گوناگون بود.
فرادي روزي که در اسالم گـيلان - در ساعت چـهار بعـدازظهـر هـجدهـم شهـريور 1348 - براي آخرين بار به هـمسرش سيمين دانشور تـبسمي کرد و گـفت: " کلاه سر هـمه تان گـذاشته و رفـتم". در يکي از " دوقلوهاي عـصر" نوشتـند: جـلال آل احـمد در ويلاي شخصي خود درگـذشته است. آن کلبه را، که زمين آن را دوست ديرينـش مهـندس ابوالقاسم توکـلي به او بخـشيده بود و جلال، مانند خانهً شميران، تـقريـباً به دست خودش آن را ساخـته بود " ويلا " نوشـتـند، تا به نويسندهً نام آوري که جانـب مردم را مي گـرفت طعـنه زده باشـند. هـمان روزنامه و هـم زاد ديگـرش از درج آگـهي تسليت او خودداري کردند. وقـتي تن بي جان او را از اسالم به تـهـران مي آوردند، پـنجاه تن از نويسندگـان، از اعـضاي کانوني که به ابـتکار آل احـمد تازه گـرفته بودند، تا کرج به پـيشوازش رفـتـند. جـنازه را به ابـن بابويه بردند و در آنجا غـسل دادند، و سـپس در مسجد فـيروزآبادي چـند متر آنطرف تر از مزار " پـدر معـنوي " اش خليل مکي، که دو ماه پـيش تر مرده بود، به خاک سپـردند. نادر نادر پور شاعر بر مزارش سخن گفت.

Asare Jalal va naghdhaye anha


داستان های زنان

http://www.banitak.com/infocenter/library/src/alahmad/zanan.txt

مدير مدرسه

http://www.banitak.com/infocenter/library/src/alahmad/modir.txt

سنگي بر گوري

http://jalalealeahmad.blogspot.com

جشن فرخنده

http://www.persian-language.org/Adabiat/Story.asp?ID=1&P=2

ديد و باز ديد عيد

http://www.adabkade.com/vizhe/1383/01/pages/story.html

جلال در روزنامه ي همشهری

http://www.hamshahri.org/hamnews/1382/820618/world/litew.htm#s6850

سنگي بر گوری كتابي كه از غربت درآمد

http://saeededigar.blogspot.com/2004/05/blog-post_28.html

نقدي بر كتاب سنگي بر گوری

http://www.tribun.com/1000/1099.htm

زن زیادی http://www.banitak.com/infocenter/library/src/alahmad/zanez.txt

اورازان http://www.banitak.com/infocenter/library/src/alahmad/orazan.txt

نفرین زمین
http://www.banitak.com/infocenter/library/src/alahmad/nefrinz.txt


سه تار
http://www.banitak.com/infocenter/library/src/alahmad/3tar.txt

داستان های زنان
http://www.banitak.com/infocenter/library/src/alahmad/zanan.txt

مدير مدرسه
http://www.banitak.com/infocenter/library/src/alahmad/modir.txt



Manabe in bakhsh

http://www.irib.ir/Ouriran/mashahir/Adabi/jalal/IMAGES/img.JPG

http://www.mehrsignal.com/personal/jalahmad.jpg

http://images.google.es/images?q=tbn:KrQDORVfTRkJ:http://www.farhanghonar.com

http://www.persian-language.org/Adabiat/Images/1.gif

هیچ نظری موجود نیست: