سه‌شنبه، خرداد ۱۰، ۱۳۸۴

بزرگداشت شاعر گرانمایه محمد علی سپانلو












محمد علي سپانلو در سال 1319 در تهران به دنيا آمد پدرش كارمند بود دبستان و دبيرستان را در تهران پايان برد وارد دانشگاه حقوق شد و ليسانس گرفت بعد از سربازي با پرتو نوري علا خواهر دوستش اسماعيل ازدواج كرد و اكنون دو فرزند به نامهاي سندباد و شهرزاد دارد
سپانلو تا كنون شغل دولتي نداشته و خصوصي كار ميكرده در سالهاي پس از انقلاب چندي در دانشكده ها تدريس مي كرد
محمد علي سپانلو از نخستين اعضاي كانون نويسندگان است
كه فعاليت هاي ادبي خود را از دهه 40 شمسي آغاز كرد و با منظومه هاي پياده روها به شهرت رسيد
آثار: آه ... بيابان! 1342 ، انتشارات طرفه ( ناياب)
خاك، ( منظومه) چاپ اول 1344 ، انتشارات طرفه، چاپ دوم ( همراه تفسيري از يدالله رويايي) 1357 ، تهران، انتشارات ققنوس
رگبارها، چاپ اول ، 1346 ، تهران، طرفه، چاپ دوم 1363 تهران ، نشر اسفار پياده روها، ( منظومه) چاپ اول( قطع جيبي ) 1347 ، دوم ( رقعي) همراه چند يادداشت از منتقدان 1349، سوم 1351 ، چهارم 1352 تهران انتشارات بامداد، پنجم 1363 تهران نشر اسفار( ناياب)
سندباد غائب، ( منظومه با 6 شعر ديگر) 1352 ، تهران ، انتشارات متين( ناياب) هجوم، چاپ اول، 1356 ، دوم 1357، تهران ، انتشارات روزبهان
نبض وطنم را مي گيرم، 1357 تهران ، كتاب زمان( ناياب)
خانم زمان، ( منظومه) لندن، 1987 ، تهران ، 1366 چاپ دوم 1368 تهران ، تيراژه ساعت اميد( همراه با داستان منظوم هيكل تاريك) 1368 تهران ، نشر پيك فرهنگ خيابان ها، بيابان ها ( گزيده ي اشعار) نشر شيوا، 1371
فيروزه در غبار( كارنامه شعري) تهران ، نشر علم، 1377
منظومه 1399، ( شعري نمايشي در 7 پرده) دنور 1997، تهران ، نشر هژبر 1379 پاييز در بزرگراه ( شعرهاي سبز و سياه) تهران ، نشر قطره 1379
تبعيد در وطن، تهران ، نشر ققنوس، 1381
ژاليزيانا ( شعرنامه) تهران ، نشر آگهه، 1381
سپانلو جدا از اينكه شاعري صاحب نام است در عرصه هاي ديگر چون قصه، پژوهش و بررسي و ترجمه نيز صاحب آثار قابل تاملي است كه از جمله آنها مي توان به مردان (مجموعه 5 قصه) چاپ اول 1349 ، ازآفريني واقعيت (مجموعه قصه از نويسندگان معاصر ايران با تحشيه و تفسير) چاپ اول 1349 ، نويسندگان پيشرو ايران (تاريخچه رمان، قصه كوتاه ، نمايشنامه و نقد ادبي در ايران معاصر) چاپ اول 1362 تهران كتاب زمان، چهار شاعر آزادي (در زندگي و آثار عارف، عشقي، بهار، فرخي يزدي) استكهلم 1994، تهران، نشر نگاه، 1377،گيوم آپولينز (نوشته پاسكال پيا) همراه با گزيده اشعار آپولينز، سلسله ادب و انديشه، زير نظر بهمن فرمان، چاپ يكم، تابستان 1372، آناباز (منظومه اي از سن ژون پرس) تهران، نشر هرمس، 1381و ديوان عارف قزويني (با مقدمه و سال شمار، تدوين جديد همراه با مهدي اخوت) تهران، انتشارات نگاه، 1381 اشاره كرد
محمدعلي سپانلو چهارم تيرماه 1382 در مراسمي با حضور هنرمندان ايراني و هنر دوستان فرانسوي د رمنزل سفير فرانسه در تهران نشان نخل آكادميك رادريافت كرد

دفترهاي شعر
آه بيابان طرفه 1342

خاك طرفه 1344

رگبارها طرفه 1346

پياده رو ها بامداد 1347

سندباد غايب متين 1352

هجوم روزبهان 1356

نبض وطنم را ميگيرم زمان 1357

خانم زمان تيراژه 1366

ساعت اميد پيك فرهنگ 1368

ژاليزيانا آگه 1381

پسربچه
اگر اين كودك شاعر شد
آسمان امروز
خاطرش مي ماند
قطره هاي زرين
گوشوار زن زيبا
دو قدم پيش از ظهر
اين بهاري كه به تدريج
مي دهيم از دست
مي تواند كه به ما پس بدهد
هنرش اين باشد
اگر اين كودك شاعر شد

سرزمين من
رؤياي خويش است و بوسه بر لب هاي خويش
سرزمين من كه در قوس بامدادان
گل سرخ مي نوشد دختر كوچك باران
اقامتگاهم
ترانه اي ست پيشواز مسافر
و جاده هايش از رد گام ها عطرآگين
نشانه ي مقصد يا
ساحره ي گمشدگي
ژاليزيانا!
شبه جزيره اي با چشمه هاي شور و شيرين
گوش و گوشواره
انگشتري و اشاره
تشنگي و گلوبند
منظره ي خويش است و دسته گل پنجره ي خويش
در اين هواي طناز شعري اگر بسازي
ياد آور گفت و گوست هنگام عشق بازي
اي سرزمين سايه و روشن
ظهر معطر من
از تو به تو باز مي گردم
در جست و جوي عطشي كه هديه مي دهي
عطش پناهندگان

بالاي پلكان
بالاي پلكان
تا بوي قهوه ، سرسراي قهوه اي و گام هاي وسوسه انگيز تو
اميد مشتركي كه در بلندترين بام ها به حقيقت پيوست
آواز عشق آينده كي يا كجا نوشته شود ؟
بالاي ماه ، پاشنه بلند طلا
زير چراغ هاي چشمك زن ،پايين پاي ما
يا كاغذ سپيد كه بر زانوي سپيد تو مي سايد ؟
دستي كه دست هاي تو را جست سرشار بود از فيروزه ي رباعي خيام
انگشتري قواره ي انگشت توست ، البته مي پذيري ، بانوي سربلندي ها
آن باغ زير پوست ، با عطر كال نارنج ، با چشمه ي نمك ، جزيره ي
مثلثي ، روشن از آب دريا ، آن ساقه هاي نيشكر كه واژگان را
در انزواي شان آزاد كرد
و گام هاي مصمم كه به رغم تو پله ها را پيمود
فروزان باد

دم به دم
من در نفس تو رمزها يافته ام
من با نفس تو زندگي ساخته ام
من در نفس تو يافتم مكيده اي
با خون ترانه ي تو در رگ هايم
درخشك ترين كوير بي باران
من در نفس تو خرم آبادم
وقتي دو كبوتر حرم را ديدم
در قرمزي نوك هاشان مي شكفند
پنهان كردم در نفس تو گنج هايم را
در ژرف ترين خواب تو اسرارم را
پنهان ز تو ، آهسته امانت دادم
من در نفس تو رود را پوييدم
بازيچه ي موج
از راه تنفس دهان با تو
از غرق شدن به زندگي برگشت
هر بازدم تو روح رؤياي من است
مهرابه ي آتشكده در بوسه ي تو
من آتش را به بوسه برگرداندم
خاكستر بوسه را به آهي كوتاه
تا با نفس تو مشتبه گردد
در راسته ي عطر فروشان ، امشب
در بين هزار شيشه ي مشك و گلاب
مي پرسم
دستمال عطر آگيني از نفس او چند ؟

اتفاق
قلب مرا گرم مي كند اين اجاق
مي خوانم زير ستون هاي اتفاق
ژاله چو باريد بر دلم
بستر سردم اجاق شد
از گذر ابر خوشگلم
باغ پر از اتفاق شد
يار برون آمد از خيال
وصل رقيب فراق شد
ژاله پر از زندگي
خانه پر از اتفاق
بوسه پر ازسرخ گل
ديده پر از چلچراغ
دورترين يادبود
گرم ترين اشتياق
صبح كه از خواب مي پرم
دست به جاي تو مي كشم
از عمق سپهر سراب من
افتاده چو اشكي در رختخواب من
بستر سردم بهار مي شود
خانه پر از انتظار مي شود
روز به مغرب رسيد
بر سر رود كبود
چشم به شب دوختم
يار در آن سوي رود
رود كه پهنا گرفت
گويي هرگز نبود
تو رنگ شرابي به دور دست
من رنگ خيالم ، نخورده ست

چه آسماني
از تو و بالش كه با چراغ ليموها روشن مي شديد
كدام يك به سفر رفت؟
دماغه ي ملافه در اين آسمان
سفينه هاي جاذبه را گم كرد
چه آسماني ! پروازهاي منحني شوق
كلاغي از ديبا
چتري از طلا
قطار كه بگذرد از بوته زار خيس
فرو رود بالش
به شكل خفتن تو
پس اين قرار قديمي را به هم بزنيم
ملافه و بالش را در گنجه ها بگذاريم
سلام بر تن تو
هنوز پاييز ، با سرانگشت ، بوسه مي فرستند
به پوست دختران زمين
به زلف هاي چتري زرين
كه بين پيچه و پيشاني مي رقصند
فرودگاه كجاست
در آسمان اين بستر
رواق هاي تصادف
با پله هاي نقره و عاج
كه هر چه مي روم پايين
نمي رسم به زمين ؟
كدام يك به سفر رفت
كدام باد به رقص آورد
طلاي ابريشمين و
آبنوس كرپ دوشين را ؟

در شب گندم گون
عشقي كه خواستي بچشاني به من
آيا همين صراحي زهرست ؟
اين لطف بي رياي شماست
من هم به آن چه لطف كني شاكرم
اينك نسيم از بن زلف تو مي وزد
از عطر شيشه مخمور
و چشم هاي تو
همرنگ زهر ، زيبا ، با حسن نيمرنگ
در بوسه هاي تو مزه ي اخلاص
از مايه ي خلاص شدن
انگشت ها
انگشت هاي گرم پرستاري
كه از سر ترحم
بيمار را خلاص كند
و پيكرت
تنگ بلور در شب گندم گون
شايد به اشتباه به من زهر مي دهي
شايد جز اين دواي كهن
چيزي به خاطرت نيست
شايد كه عشق را
با پرسش چهارجوابي شناختي
جايي كه آشيانه ي عشاق
شكل اتاق تمشيت بازپرس شد
پس آن اميد ديدار
معناي تا قيامت داشت
يه شيشه ي كبود
همان جام وصل بود
با اين همه ،‌ بدون تلافي
قلب يتيم توست كه مي سوزد
قلبي شبيه مجمر آتش
رخساره ي مرا گلگونه مي زند
حتي براي مرگ
جبران زردرويي در كوي عاشقان


ماه گرفتگي
مرد قبيه هاي گمشده در تاريخ
ماه سياه نگاهت را مي پرستد
هنگام ماه گرفتگي يا باران
با شوق بازديدن خود ، در برق مردمك هايت
دست دعا مي افرازد
حكاكي و طلسماتش را
با تاري از مژه هاي ايزد بانو
تصوير كرده است
او رشته ي نظر قرباني را
تقديم مي كند به جهان برين
تا ماه بر فراز پرستندگان باقي بماند
اين بانوي رسيده ي بسيار باشكوه
كه انگار
با ماه رابطه اي ندارد
تجسم زميني اوست
كه با سبوي سنگي براي قبيله آب مي آورد
از چشمه يژاليزيانا


دعا
اين جا عجيب تاريك است
يك قطره روشنايي بفرست
زندان انزواي مرا بشكن
پروانه ي رهايي بفرست
تا پيش از آن كه غرق شوم
يك لحظه آشنايي بفرست
انگار ربط ما ازلي است
لطفا كمي خدايي بفرست


آيين
آيين ما ستايش باران است
باران ، رفيق ژاله و شبنم
پيش از طلوع فجر ، افول عصر
از باغ ها غبار مي شويد
گل هاي دوستان را سيراب مي كند
آيين ما ستايش باران
و ارتباط بين سه واژه
مرهون اتفات ، يا لطف مشترك
تجليل زندگاني انسان است


ميعاد
همواره با مهر ميعادي داشته ام
با خشم ، با اميد ، با رؤيا
از يك تصادف خجسته فرايادي داشته ام
در ميهن ژاليزيانا
در اوج ظهر بامدادي داشته ام


زمستان براي عشق
دو تكه رخت ريخته بر صندلي
يادآور برهنگي توست
سوراخ جا بخاري كه به روي زمستان بستي
شايد بهار آينده
راه عروج ماست
تا نيلگونه ها
گر قصه ي قديمي يادت باشد
اين رختخواب قاليچه ي سليمان خواهد شد
آن جا اگر بخواهم كه در برت گيرم
لازم نكرده دست بسايم به جسم تو
فصلي مقدر است زمستان براي عشق
چون در بهار بذر زمستان شكفتني است
اي طوقه هاي بازيچه
اي اسب هاي چوبي
اي يشه هاي گمشده ي عطر
آن جا كه ژاله ياد گل سرخ را
بيدار مي كند
جاي سؤال نيست
وقتي كه هر مراسم تدفين
تكثير خستگي است
ما معني زمانه ي بي عشق را
همراه عاشقان كه گذشتند
با پرسشي جديد
تغيير مي دهيم
مثل ظهور دخترك چارقد گلي
با روح ژاله وارش
با كفش هاي چرخدارش
آن سوي شاهراه
بستر همان و بوسه همان است
با چند تكه ي رخت ريخته بر صندلي
دو جام نيمه پر
ته شمع نيمه جان
رؤياي بامداد زمستان
بيداري لطيف
آن سوي جاودانگي نيز
يك روز هست
يك روز شاد و كوتاه



سياه و صورتي
با آن كه سياه مي پوشي
چيزي از جنس گل زنبق در طبيعت توست
پرورده ي كوهستاني ، از تيره ي كولي ها
آن خانم طناز كه از بولوارها مي گذرد
اهل كجاست ؟
اين كوزه ي آب را چه دستي بر دوش تو گذاشت ؟
اين نقش كف پاي برهنه
پيش آبشخور آهو
با پاشنه بلند صورتي
همرنگ گل دامنه ها
چه نسبتي دارد ؟

آهو
اين عينك سياهت را بردار دلبرم
اين جا كسي تو را نمي شناسد
هر شب شب تولد توست
و چشم روشني هيجان است
در چشم هاي ما
از ژرفناي آينه ي روبه رو
خورشيد كوچكي را انتخاب كن
و حلقه كن به انگشتت
يا نيمتاج روي موي سياهت
فرقي نمي كند ، در هر حال
اين جا تو را با نام مستعار شناسايي كردند
نامي شبيه معشوق
لطفا
آهوي خسته را كه به اين كافه سركشيد
و پوزه روي ساق تو مي سايد
با پنجه ي لطيف نوازش كن


يك لحظه شامگاه
يك لحظه شامگاه به زيبايي تو بود
جذاب بود و آرام
آرام مي گذشت
مدهوش عطرهاي نهانش
زيبايي برهنه ي شب رازپوش بود
حتي به ما نگفت كه آزادي
ترجيح بر اسارت دارد
يا خير
شب سرگذشت ما را
از پيش چشم مي گذرانيد
ما نيز مي گذشتيم
زنجيرهاي ثانيه بر خواب هاي ما
و قيچي طلايي
در خاوران مهيا مي شد
صبحي كه مي رسيد به تنهايي تو بود


اي رود آرام
اي رود آرام كه در كنار من آواز مي خواني
از كجا به اين بستر رسيدي و عزيمت به كجا داري ؟
سهم من از تو چه بود ، بي توقفي در كنارت
كفي آب نوشيدن ، يا موي خود را در آيينه ات شانه زدن ؟
آيا قايقي نيست
براي بازگشت به آن لحظه ي رود كه از آن نوشيدم
و اينك ساعت ها از من پيش افتاده است ؟
آيا تو همان رودي
اي رود آرام كه مي خواني آواز در كنار من ؟

به اليانا
اليانا
نامت شبيه قاره اي گمشده
من هم براي زندگيم قاره اي كشف كرده ام
بي مرز و بي حصار ، اما نه مستقل
شبه جزيره اي
كه با سراب زمان بندي شد
اليانا
از آن چه دوست داشته اي دفاع كن
وابستگي بدون تعهد
آيين سرزمينت باشد
پيوند ، در سكوت ، شكوفا شود
و ذهن منتقل كند تفاهم ناگفته را
شايد به من بياموزي
چگونه براندازم
اين فصل بدگماني را
از سرزمين تازه بهارم

اين آقا
بسيار چيزها را فراموش مي كند اين آقا
كتاب هاي كهنه ي متروك در اتاقك انباري
كه مارمولك از ميان شان مي دود و
سطرهاي شعر را با پنجه هايش تقطيع مي كند
لباس هاي شسته كه مدت هاست اتو را فراموش كرده اند
از اين قبيل است پرواز عقربه هاي ساعت
كه علت زماني خود را به جا نمي آورد
كلاغ خانگي او
به جاي غاريدن مي زنگد
اين خانه پر از عجايب است
آن سوي كتاب هاي شعر
مردي زيبا و سفيد پوش
در تابوتش خفته
در دستش فندكي طلايي دارد

چند باري كه بلبل را ديده ام
مدت عمرم چند باري بلبل را ديده ام
عروسك مومي در كاسه ي عيد يا شنيده ام
كودكان نواخته اند و درختان بخشيدند
چند بار با نواي او از خواب در آمد كودك
شمد را رنگ بلبل پنداشت
بلبلي در كودك بود يا كودكي در درخت
لانه اي كنار نهر دهكده اي
سبدي همرنگ كاه ، شاهكار بافنده اي خوش آواز
گهواره ي تخم هاي صدفي رنگ و جلا خورده
پيش از همه پيغامش را مي شنيدم
در نغمه ي او منتظر چيزي بودم كه اتفاق نمي افتاد
در ليتل راك ، در آلبوكرك ، در قلب ايالات متحده
ميان همهمه ي ترافيك ، شكل هاي متشنج
چهچهه بلبل ، پر حوصله و نوميد ، پيوسته دخالت مي كرد
با همان شيوه كه در پرتو شمع ، روي آب سبز
در كاسه ي چيني مي چرخيد
بلبلي غرق شده در گلدان
كشتي پرداري در خاكستر پارو مي زد
پشت ديوار ، در اين مزبله ي نزديك
بين تايرهاي اوراقي ، قوطي هاي زنگ زده ،‌ كاغر هاي تاخورده
باز آوازش را مي شنوم
مي توانم كه بپرسم قدر آوازش را مي داند ؟
گرچه در بستر بيماري ، شاعري خفته كه بلبل را از
حفظ نمي داند
روزگاري ، ته يك جام قديمي ، نقش بلبل را ديد
كه مي لغزيد تا دانش لب هايش
گرچه در ويرانه ،‌ بين خرده ريز زندگي شهري
تكه اي مخمل آبي
و در آن گرمي لمبرهاي مهمانان باقي
مخمل آبي نقش فرسوده ي بلبل دارد
طرحي از شاعر فرسوده كه مي كوشد ياد آرد
در كجاي تن او بلبل پنهان است


چه زمان بود؟
چون در آن جانب راه
چشم بر پنجره ي باغ مي اندازم
زلف خاكستري زن - زن همسايه
لحظه اي مي دمد از قاب سياه
لتي از پنجره مي چرخد
عكس بر مي دارد
لحظه اي جام زلال
لحظه اي آبي ژرف
سايه ي كوه شمال
كاكل كوچك برف
چه زمان بود و كجا
كوه البرز به سر تاج گل برفي داشت
بانوي همسايه
زلف خرمايي و شنگرفي داشت ؟



فاكس
كم كم خطوط دورنگار
بي رنگ مي شود
ازنامه هاي عاشقانه در آينده
يك دسته كاغذ سفيد به جا مي ماند
در پاكتي كه نام تو بر پشت آن
آواز ناشناسي مي خواند
در قصه اي عليه فراموشي
من با تو روي عشق گرو بستم
آن حقه را كه نام و نشان تو داشت
گرچه به خاطرت نيست ، نشكستم
ميراث من همين هاست
آيا به چشم كس برسد ؟ شك دارم
شك دارم اين كه بختي باشد
در كشف رمز هاي سفيد فاكس
رئح زبان كه از قفس خط پريد و رفت
اما بعيد نيست ، پس از سالها
چشمان عاشقي كه شبيه توست
راهي به كشف قصه ي ما يابد
جاي گر گرفتگي واژه ها



براي ملكه هايي كه يك ملت اند
در دست چپ ستاره
در دست راستش قلمي
ژاليزيانا ملكه اي دارد
اگر قلم را به من بدهد مي توانم
ستاره را بسرايم
تا آسمان ترانه ي انسان شود
اگر ستاره را به من بدهد
جوهر درخشاني براي قلم اختراع خواهم كرد
اگر قلم ، اگر ستاره را به من مي بخشيد
آسمان تازه اي مي نوشتم
براي ملتي كه ملكه يكي از آن هاست
براي ملكه هايي كه يك ملت اند



اشتباه برمي گردد
وقتي كه چراغ هاي باران روشن شد
بيگشانه شنيد
آواز عروج را : قدم هاي سبك
از پله ي فرش پوش بالا آمد
تا خانه ي ميعاد ، ملاقات غروب
با شمع
شراب
دود
افسانه
با قصه ي اتفاق هاي روزانه
هر قصه قرا بود
با نقطه ي بوسه اي به پايان برسد
بيرون ، شب در كرانه ها مي لغزيد
ميدان « آلزيا » تا كوي گلاسي ير
محمور چراغ هاي شان در باران
در نور شبانه ، خواب مي ديدند
زن ، غرق نوازش ، به چه مي انديشيد ؟
تا عشق آمد گرشته از يادش رفته
در بين دو بوسه ، ناگهان مكثي كرد
در بين دو آه
ناگاه فراموشي آمد
عشق از يادش رفت
اين كيست ؟ به هيچ كس نمي مانست
اين مرد كجايي است ؟ نمي دانست
يك مرتبه ايستاد باران به همان هوس كه مي باريد
بيگانه دوباره مثل خود مي شد
زن گفت كه اشتباه برمي گردد


Links:

محمدعلي سپانلو: دانشگاهها درباره پرورش منتقد ادبي ضعيف عمل كرده‌‏اند
http://www.ilna.ir/shownews.asp?code=107144&code1=7

محمد علی سپانلو، شاعر درباره شکل گيری و اهداف کانون نويسندگان ايران می گويد
http://khabarnameh.gooya.com/politics/archives/006088.php

یادداشت م.ع. سپانلو بر " قدم بخیر مادربزرگ من بود"
http://www.ghabil.com/article.aspx?id=36

خانه ملي شده سپانلو در گرو بانك
http://www.sharghnewspaper.com/821127/end.htm


محمد علي سپانلو در گفت‌‏وگو با ايلنا:
نيمي از نويسندگان بزرگ دنيا روزنامه نگار بوده‌‏اند

http://www.ilna.ir/shownews.asp?code=118841&code1=7

سپانلو‏‎ محمدعلي‌‏‎ با‏‎ گفت‌وگو‏‎ ايران‌در‏‎ معاصر‏‎ ادبيات‌‏‎
http://www.hamshahri.net/HAMNEWS/1381/811109/Cultw.htm

محمد علي سپانلو و جشن تيرگان
http://www.bineghab.com/Details-Reports.asp?Reports_ID=51

محمدعلي سپانلو
اعطاي نشان شواليه صرفا به‌خاطر ترجمه‌هايم نبوده است

http://news2.gooya.com/2003/07/11/1107-t-16.php

سپانلو‏‎ از‏‎ ديگر‏‎ منظومه‌اي‌‏‎
http://www.hamshahri.net/hamnews/1381/811021/cultw.htm

خلاصه 19 رمان فارسي
http://www.persian-language.org/Adabiat/Story.asp?ID=67

باشد‏‎ جوان‌‏‎ مي‌تواند‏‎ هنوز‏‎ كه‌‏‎ شاعري‌‏‎
http://www.hamshahri.net/hamnews/1380/800902/adabh.htm

فارسي‌‏‎ شعر‏‎ يك‌‏‎ و‏‎ هزار‏‎
http://www.hamshahri.net/HAMNEWS/1378/780412/elmif.htm

سوزان‌‏‎ محله‌‏‎ اين‌‏‎ در‏‎
http://www.hamshahri.net/vijenam/tehran/shomal/1380/800205/ADABT.HTM

سپانلو: شعر با رويا شروع و با رهايى تمام مى شود
http://www.sharghnewspaper.com/830324/litera.htm

محمدعلي سپانلو از تعطيلي احتمالي ماهنامه ”جشن كتاب“ خبر داد، ايسنا
http://akhbar.gooya.com/culture/archives/019674.php

خانه محمد علي سپانلو اثر ملي اعلام شد، ايلنا
http://akhbar.gooya.com/culture/archives/006322.php

'نخل آکادميک' فرانسه برای سپانلو
http://www.bbc.co.uk/persian/arts/030707_la-cy-sepanloo.shtml

تاريخ كانون نويسندگان ايران به روايت سپانلو
http://www.tribun.com/2100/2106.htm

همراه با صاحبان قلم : سپانلو
http://www.hamvatansalam.com/news2462.html

گفت و گوي "شرق" با محمدعلي سپانلو درباره جريان روشنفکري ايران
http://info.gooya.com/culture/archives/002480.php

منزل محمدعلي سپانلو اثر ملي شد
http://maroufi.malakut.org/penrepublic/archives/003594.php

جشن كتاب در آستانه تعطيلى
http://www.sharghnewspaper.com/830910/html/litera.htm

سپانلو و مسئله‏ى تهران
http://farhang.iran-emrooz.de/more.php?id=5419_0_13_0_C

یادداشت م.ع. سپانلو بر " قدم بخیر مادربزرگ من بود"
http://www.ghabil.com/article.aspx?id=36

محمدعلي سپانلو جايزه ماكس ژاكوب را دريافت كرد، ايسنا
http://article.gooya.com/culture/archives/024106.php

محمد علي سپانلو:
شعر امروز از عنصر زنده بريده شده است
در ادبيات شالوده‌‏شكن نمي‌‏توان مچ كسي را گرفت

http://www.ilna.ir/shownews.asp?code=44986&code1=7

دو شعر از محمد على سپانلو
http://www.hylit.net/ba/more/74_0_2_0_C

شعری منتشر نشده از م.ع.سپانلو
http://www.ghabil.com/article.aspx?id=135

محمدعلی سپانلو:
نیما هنوز کشف نشده است

http://www.chn.ir/shownews.asp?no=14443

محمد علی سپانلو : رسم خوبی نیست که فقط به دنبال نویسندگان مشهور باشیم / رسانه ها به سراغ جوانترها هم بروند
http://www.mehrnews.com/fa/NewsDetail.aspx?NewsID=101095&t=Cultural

شعر؛ زمان‌گريز و سخنگوی زمان
گفت و گوی بهزاد کشميری‌پور، گزارشگر صدای آلمان در تهران با محمدعلی سپانلو

http://asre-nou.net/1384/ordibehesht/5/m-sepanlo.html

محمدعلي سپانلو: هنر اصلا سفارش‌بردار نيست، ايسنا
http://news.gooya.com/culture/archives/023016.php

Yade Gozashtehha
http://www.bukharamagazine.com/36/articles/m53.html

محمدعلي سپانلو
برخلاف غرب، شعر در زندگي ملي ما همچنان مطرح است
كم‌ خوانده‌شدن كتاب‌هاي شعر به‌خاطر مدي است كه گرفتار آنيم

http://www.isna.ir/Main/NewsView.aspx?ID=News-496908

سپانلو : نسل امروز از نبودن ایدئولوژی و آرمان رنج می برد
http://mag.gooya.com/culture/archives/018532.php


محمد علی سپانلو : مواظب باشیم لذت عتیق شعر قدما از دست نرود
http://www.mehrnews.com/fa/NewsDetail.aspx?NewsID=165777

شاعران فرانسوي براي رونمايي كتاب محمدعلي سپانلو به ايران مي‌آيند
http://cfkalameh.persianblog.com/

سپانلو: جشن تيرگان مبارزه با فراموشي تاريخ هزاران ساله ما است
http://news.iran-emrooz.de/more.php?id=6178_0_21_0_M

محمد علی سپانلو از ملک الشعرای بهار و شاعران مشروطه می گوید
http://www.chn.ir/shownews.asp?no=20202

محمدعلي سپانلو جايزه ماكس ژاكوب را دريافت كرد
http://www.ketabgostarco.com/news/show_news.asp?id=802

جايزه ادبي بنباد « ماکس ژاکوب» به محمد علي سپانلو
http://asre-nou.net/1383/esfand/4/m-sepanlo.html

چهل سال شاعرى
http://www.iran-newspaper.com/1383/831109/html/gozar.htm

گفتگوي سيدابادي با محمدعلي سپانلو
http://mag.gooya.com/culture/archives/002490.php

محمدعلی سپانلو:نیما هنوز کشف نشده است
http://www.mazandnume.com/?PNID=V1531

گراميداشت تيرگان قلم نويسندگان
http://www.bbc.co.uk/persian/arts/story/2004/07/040704_la_pa_tirgan.shtml

برخلاف غرب، شعر در زندگي ملي ما همچنان مطرح است
http://www.isna.ir/Main/NewsView.aspx?ID=News-500098

هیچ نظری موجود نیست: