جمعه، اردیبهشت ۳۰، ۱۳۸۴

خالق ماندنی ترین ترانه های معاصر, ایرج جنتی عطایی



















ايرج جنتی عطايی

ايرج جنتي عطايی در سال 1325 چشم بر جهان گشوده در دانشکده هنرهای دراماتيک تهران و کالج چلسي لندن تئاتر و جامعه شناسي هنر تحصیل کرده و از بنيانگذاران "گروه تئاتر مزدک" است. ايرج جنتي عطايی را از بهترين ترانه سرايان تاريخ معاصر و از پيشآهنگان ترانه سرايی نوين ایران دانسته اند.

ترانه های گل سرخ – جنگل- خونه – بن بست- دريايی – خوابم يا بيدارم – ياور همیشه مومن – پل- مرا به خانه ام ببر – گريه نکن – خاک خسته – ستاره هاي سربي – طلوع کن – يک قطره دريا – رازقي پرپر شد و... تاريخ ترانه و آواز ايران را سرشار از عشق و خروش و فرياد کرده اند.

جايزه ادبي "فروغ فرخزاد" به خاطر ارزش هاي هنري و اجتماعي ترانه هاي ايرج جنتي عطايي و به خاطر کوشش هاي بي دريغ او در راه فزوني فکر و توسعه فرهنگ از طريق موسيقي در سال 1351 به او تعلق گرفت. او اين جايزه را به عنوان اعتراض به شيوه حاکم بر گزينش نامزدهاي دريافت جايزه پس داد.

نخستين نمايشنامه هاي او "گريه مرداب انتظار" به گارکرداني فرهاد مجدآبادی و "سوکنامه براي تو" به کارگرداني خودِ او به ترتيب در "کارگاه نمايش" و "خانه نمايش" در تهران به روي صحنه رفته است.

"زخمهاي ما" – "منطقه ممنوع" – "فاخته دهان دوخته" – "پرومته در اوين" – "جنگِ من آه جنگِ من"- "رستمي ديگر- اسفندياري ديگر"- "پروانه اي در مشت" بازنوشته ي "پرومته در اوين" و "رفت و برگشت" از ديگر نمايشنامه های ايرج جنتي عطايي به شمار مي آيند که به زبان هاي فارسي و انگليسي در غربت منتشر و در تئاترهاي معتبر اروپا از جمله "رويال کورت"-"يانگ ويک"-"آلميدا" و "ليريک" در انگلستان اجرا شده اند. راديو BBC4 "پرومته در اوين" را در مي ماه 1995 تهيه و پخش کرده است.

"پروانه اي در مشت" و "رستمي ديگر اسفندياري ديگر" به کارگرداني خودِ او در تئاترهاي آمريکا- کانادا- نيوزلند- استراليا و بسياري از کشورهاي اروپايي از جمله تئاتر "کواسترز" لندن نيز اجرا شده است.

بازنويسي نمایش "پرومته در اوين" به کارگرداني خود او در يک گشت گسترده ي اروپايي به سال 1998 و نيز در فستيوال تئاتر کلن اجرا شد.

گروه تئاتر "آمستردام نوین" The New Amsterdam-ONA يکي از معتبرترين نهادهاي تئاتري اروپا ترجمه هلندي نمايش "پرومته در اوين" را از فوريه تا آوريل سال 1996 در چهارده تئاتر در سراسر هلند به روی صحنه برد.

همين نمايش به زبان آلماني و به تهيه کنندگي "گروه تئاتر شهر مونيخ" در سال 1990 در مونيخ اجرا شد.

تازه ترين اجراي نمايش "پرومته در اوين" در ژوئن 1999 با اجراي انگليسي و به کارگرداني ماتيو جيمز در لندن به روي صحنه رفته است.

نمايش "رفت و برگشت" به کارگرداني خود او در کشورهای اروپا اجرا و همچون "پروانه اي در مشت" و "پرومته در اوين" در فستيوال تئاتر کلن به روي صحنه رفته است.

" و آنگاه آه اي فرشته" مجموعه شعر – تهران انتشارات بامداد 1349

"سوکنامه براي تو" نمايشنامه – تهران انتشارات چاووش 1357

" شکستن و رستن" نمايشنامه – تهران انتشارات چاووش 1358



مجموعه نمايشنامه ها ترانه هايي که از ايرج جنتي عطايي در طول سالهاي تبعيد منتشر شده اند شامل آثار زير مي شوند:

"زخمهاي ما" نمايشنامه – (انگليسي) لندن انتشارات همبستگيهاي بين المللي 1983

"آواز در زنجير" مجموعه شعر – لندن انتشارات شما 1985

"فاخته دهان دوخته" نمايشنامه – لندن انتشارات شما 1986

"پرومته در اوين" نمايشنامه – لندن انتشارات مزدک 1987 (چاپ نخست)

"پرومته در اوين" نمايشنامه – کلن کانون کردستان 1988 (چاپ دوم)

"خورشيد شب" گزينه آثار – (انگليسي) لندن انتشارات متوئن 1989

"رستمي ديگر اسفندياري ديگر" نمايشنامه – پاريس انتشارات اتوال 1992

"پروانه ای در مشت" نمايشنامه – لوس آنجلس انتشارات نشر کتاب 1995 (چاپ نخست)

"پروانه ای در مشت" نمايشنامه – استهکلم انتشارات باران 1996 (چاپ دوم)

"زمزمه هاي يک شب سي ساله" گزينه ترانه – سانفرانسيسکو انتشارات نکيسا 1996

"پرومته در اوين" بازنوشته ي نمايشنامه – استهکلم انتشارات باران 1998

"رفت و برگشت" نمايشنامه- هامبورگ انتشارات سنبله 2000

سه جلد گزينه نمايشنامه – هامبورگ انتشارات سنبله 2000

فيلم سينمايي "اجازه اقامت" نوشته ي ايرج جنتي عطايي را سينماها و تلويزيون های متعددي در کشورهای مختلف جهان اکران کرده اند و انتشارات متوئن برگزيده ای از آثار او را در زمينه های شعر تئاتر و سينما به نام "خورشيد شب" به انگليسي چاپخش کرده است.

"در قفس کردن باد" – "ترانه ممنوع" – "دژخیم" و "پناه دادن به دشمن" نام فيلمنامه هایست که ايرج جنتي عطايي برای "انستيتوي فيلم بريتانيا" "One eyed dog" و "بي بي سي" نوشته است.

نمونه اي از آنچه منتقدان و مطبوعات معتبر بين المللي در پیوند با ايرج جنتي عطايي نوشته اند:

- در صفِ پيشاهنگِ نمايشنامه نويسان امروز جهان – روزنامه گاردين 9/7/1987

- با تصويرپردازي و تخيلي شگرف- ستاره صبح 8/7/1987

- تئاتر لندن را فتح کرده است...تايمزِ مالي 14/9/1985

نمايش "پرومته در اوين" از سوي مجمع منتقدين تئاتر "تايم اوت" جزو چهار نمايش برگزيده سراسر بريتانيا انتخاب شد

Link baraye motaleeye zendeginameye Iraj Jannati Attaei

http://www.janatie-ataie.com/images/biography.jpg

قصه ي وفا
به خاطر آور ، كه آن شب به برم
گفتي كه : بي تو ، ز دنيا بگذرم
كنون جدايي نشسته بين ما
پيوند ياري ، شكسته بين ما
گريه مي كنم
با خيال تو
به نيمه شب ها
رفته اي و من
بي تو مانده ام
غمگين و تنها
بي تو خسته ام
دل شكسته ام
اسير دردم
از كنار من
مي روي ولي
بگو چه كردم
رفته اي و من آرزوي كس
به سر ندارم
قصه ي وفا با دلم مگو
باور ندارم


گل سرخ
ديدي اي غمگين تر از من
بعد از آن دير آشنايي
آمدي خواندي برايم
قصه ي تلخ جدايي
مانده ام سر در گريبان
بي تو در شب هاي غمگين
بي تو باشد همدم من
ياد پيمان هاي ديرين
آن گل سرخي كه دادي
در سكوت خانه پژمرد
آتش عشق و محبت
در خزان سينه افسرد
اكنون نشسته در نگاهم
تصوير پر غرور چشمت
يك دم نمي رود از يادم
چشمه هاي پر نور چشمت
آن گل سرخي كه دادي
در سكوت خانه پژمرد

نمي خوام مثل همه گريه كنم
زندگي با آدماش براي من يه قصه بود
توي اين قصه كسي با كسي آشنا نبود
همه خنجر توي دست و خنده روي لبشون
توي شب صدايي جز گريه ي بي صدا نبود
نمي خوام مثل همه گريه كنم
ديگهگريه دل رو دوا نمي كنه
قصه هاي پشت اين پنجره ها
غم رو از دلم جدا نمي كنه
قصه ي ماتم من
هر چي كه بود
هر چي كه هست
قصه ي ماتم قلب خسته ي يه آدمه
وقت خوابه
ديگه ديره
نمي خوام قصه بگم
از غم و غصه برات هر چي بگم بازم كمه
نمي خوام مثل همه گريه كنم
ديگه گريه دل رو دوا نمي كنه
قصه هاي پشت اين پنجره ها
غم رو از دلم جدا نمي كنه

هم خونه
هم خونه ي من اي خدا
از من ديگه خسته شده
كتاب عشق ما ديگه
خونده شده ،‌ بسته شده
خونه ديگه جاي غمه
اون داره از من دور مي شه
اين خونه ي قشنگ ما
داره برامون گور مي شه
اون دست گرم و مهربون
با دست من قهره ديگه
چشماي غمگينش با من
قصه ي شادي نمي گه
هم خونه ي من با دلم
خيال سازش نداره
دستاي كوچيكش ديگه
ميل نوازش نداره
شبا وقتي ميرم خونه
بوسه به موهاش مي زنم
سرش به كار خودشه
انگار نه انگار كه منم
روزا وقتي ميام بيرون
اون خودشو به خواب زده
خب ، مثل روزگار شده
يه روز خوبه ،‌يه روز بده
اي دل من ، اي ديوونه
بذار برم از اين خونه



مادربزرگ
گيس سفيد ، ابرو سفيد
مادربزرگ
سيابخت رو سفيد
مادربزرگ
بي صدا نا اميد گوشه گير
قصه گوي ديگه لب بسته ي پير
قصه هاي تو هنوزم يادمه
قصه ي ساده ي نارنج و ترنج
قصه ي خاركن و ديو و پيرزن
قصه ي سيمرغ و اژدها و گنج
تو تموم قصه هات
حرف من اومده بود
روز لوح هر طلسم
اسم من حك شده بود
وقتي از دختر چين حرف مي زدي
خودمو تو رؤيا سردار مي ديدم
خودمو با دختر خاقان چين
سوار يه اسب بالدار مي ديدم
شيشه ي عمر ديو رو ، تو رؤياهام
به خود شاه پريون مي دادم
آدماي شهر سنگستون اگه جون مي خواستن
بهشون جون مي دادم
رو سفيد ، مادربزرگ
مو سفيد ، مادربزرگ
قصه ها دود شدن
حرفا نابود شدن
ديگه نه چشمه ي آب
نه ديگه شهر باهار
ديگه نه تيغ طلا
نه ديگه اسب و سوار
اين منم ، مادربزرگ
مرد بندي طلسم
شاعري بدون حرف
عاشقي بدون اسم
چيزي كه مادربزرگ
حالا بايد بشكنه
نه ديگه طلسم ديو
شيشه ي عمر منه
گيس سفيد ، ابرو سفير
سيابخت رو سفيد ، مادربزرگ




جنگل
پشت سر ، پشت سر
پشت سر جهنمه
روبرو ، روبرو
قتلگاه آدمه
روح جنگل سياه
با دست شاخه هاش داره
روحمو از من ميگيره
تا يه لحظه مي مونم
جغدا تو گوش هم مي گن
پلنگ زخمي مي ميره
راه رفتن ديگه ميسن
حجله ي پوسيدن من
جنگل پيره
قلب ماه سر به زير
به دار شاخه ها اسير
غروبشو من مي بينم
ترس رفتن تو تنم
وحشت موندن تو دلم
خواب برگشتن مي ينم
هر قدم به هر قدم
لحظه به لحظه سايه ي
دشمن مي بينم
پشت سر ، پشت سر
پشت سر جهنمه
روبرو ، روبرو
قتلگاه آدمه



خونه
خونه اين خونه ي ويرون
واسه من هزار تا خاطره داره
خونه اين خونه ي تاريك
چه روزايي رو به يادم مياره
اون روزا يادم نميره
ديوار خونه پر از پنجره بود
تا افق همسايه ي ما
دريا بود ، ستاره بود ، منظره بود
خونه ، خونه جاي بازي
براي آفتاب و آب بود
پر نور واسه بيداري
پر سايه واسه خواب بود
پدرم مي گفت : قديما
كينه هامون رو دور انداخته بوديم
توي برف و باد و بارون
خونه رو با قلبامون ساخته بوديم
خونه عشق مادرم بود
كه تو باغچه ش گل اطلسي مي كاشت
خونه روح پدرم بود
چيزي رو همپاي خونه دوست نداشت
سيل غارتگر اومد
از تو رودخونه گذشت
پلا رو شكست و برد
زد و از خونه گذشت
دست غارتگر سيل
خونه رو ويرونه كرد
پدر پيرمو كشت
مادر و ديوونه كرد
حالا من مونده م و اين ويرونه ها
پر خشم و كينه ي ديوونه ها
من زخمي ، من خسته ، من پاك
مي نويسم آخرين حرفو رو خاك
كي مياد دست توي دستم بذاره
تا بسازيم خونه مون رو دوباره



شكوه سبزه زار
تو شكوه دميدم نوري
كه نشسته به سينه ي آب
تو صداي شكفتن روزي
كه رسيده ز قله ي خواب
تو گذشتي از توفان ها
تو گذشتي از باران ها
از بي كران ها
تو رسيدي از آن سوي دريا
گل و عشق و ترانه رسيد
گل يخ از نسيم تو پژمرد
دل غنچه به سينه تپيد
تو بمان
تو بمان
تو بمان اي هميشه بهار
اي شكوه سبزه زار



شرقي غمگين
اي شرقي غمگين ، وقتي آفتاب تو رو ديد
تو شهر باروني بوي عطر تو پيچيد
شب راهشو گم كرد ، تو گيسوي تو گم شد
آفتاب آزادي از تو چشم تو خنديد
اي شرقي غمگين
تو مثل كوه نوري
نذار خورشيدمون بميره
تو مثل روز پاكي
مثل دريا مغروري
نذار خاموشي جون بگيره
اي شرقي غمگين
بازم خورشيد دراومد
كبوتر آفتاب
روي بوم تو پر زد
بازار چشم تو پر از بوي بهاره
بوي گل گندم تو رو به ياد مياره
اي شرقي غمگين ، زمستون پيش رومه
با من اگه باشي ، گل و بارون كدومه
آواز دست ما مي پيچه تو زمستون
ترس از زمستون نيست كه آفتابش رو بومه



بهارم مثل زمستون مي مونه
دنياي به اين بزرگي واسه من
وقتي نيستي مثل زندون مي مونه
وقتي نيستي گلا ماتم مي گيرن
بهارم مثل زمستون مي مونه
وقتي نيستي
من هواي موندم نيست
ديگه اينجا
بي تو جاي موندنم نيست
وقتي رفتي آينه چين خورد و شكست
باغبون درهاي گلخونه رو بست
عروس سفيد پوشت تا دم مرگ
لباس سياه به تن كرد و نشت
وقتي نيستي
من هواي موندنم نيست
ديگه اينجا
بي تو جاي موندنم نيست
تو مي خواستي ديوارا رو ورداري
جاي هر ديوار يه باغچه بكاري
تو مي خواستي پرده رو پس بزني
پشت هر پنجره خورشيد بذاري
وقتي نيستي
كي به ما نشون بده
عكس خورشيد توي آب چه رنگيه
كي مي خواد به ما بگه
بدون عشق اينجا پر از آدماي سنگيه
وقتي نيستي
من هواي موندنم نيست


بن بست
ميون اين همه كوچه
كه به هم پيوسته
كوچه ي قديمي ما
كوچه ي بن بسته
ديوار كاهگلي يه باغ خشك
كه پر از شعراي يادگاريه
بين ما مونده و اون رود بزرگ
كه هميشه مثل بودن جاريه
صداي رود بزرگ
هميشه تو گوش ماست
اي صدا لالايي
خواب خوب بچه هاست
كوچه اما هر چي هست
كوچه ي خاطره هاست
اگه تشنه ست ، اگه خشك
مال ماست ، كوچه ي ماست
توي اين كوچه به دنيا اومديم
توي اين كوچه داريم پا مي گيريم
يه روز هم مثل پدربزرگ بايد
تو همين كوچه ي بن بست بميريم
اما ماعاشق روديم ، مگه نه ؟
نمي تونيم پشت ديوار بمونيم
ما يه عمر تشنه بوديم ، مگهنه ؟
نبايد آيه ي حسرت بخونيم
دست خسته مو بگير
تا ديوار گلي رو خراب كنيم
يه روزي هر روزي باشه دير و زود
مي رسيم با هم به اون رود بزرك
تناي تشنه مو نو
مي زنيم به پاكي زلال رود



پرنده ي مهاجر
اي پرنده ي مهاجر
اي پر از شهوت رفتن
فاصله قد يه دنياست
بين دنياي تو با من
تو رفيق شاپرك ها
من تو فكر گله مونم
تو پي عطر گل سرخ
من به فكر بوي نونم
دنياي تو بي نهايت
همه جاش مهموني نور
دنياي من يه كف دست
روي سقف سرد يك گور
من دارم تو نقب شب جون مي كنم
تو داري از پريا قصه مي گي
من توي پيله ي وحشت مي پوسم
واسه م از پرنده ها قصه مي گي
كوچه پسكوچه ي خاكي
در و ديوار شكسته
آدماي روستايي
با پاهاي پينه بسته
پيش تو ، يه عكس تازه ست
واسه آلبوم قديمي
يا شنيدن يه قصه ست
توي يه ده صميمي
واسه من اما عذابه
مثل حس كردن وحشت
مثل درگيري خورشيد
با طلسم ديو ظلمت
من دارم تو نقب شب جون مي كنم
تو داري از پريا قصه مي گي



تپش
بين اين همه غريبه
تو به آشنا مي موني
حرفاي تلخي كه دارم
من نگفته ، تو مي دوني
من پر از حرفاي تازه
عاشق گفتن و گفتن
تو با درد من غريبه
اما تشنه ي شنفتن
صداي ترد شكستن
مثل گريه با صدامه
تلخي هق هق گريه
طعم سرد خنده هامه
گرمي دست نوازشگر تو
مرهم زخماي كهنه ي منه
تپش چشمه ي خون تو رگ من
تشنه ي هميشه با تو بودنه
ململ ابري دستات
پر رحمت مثل بارون
ساكت نجيب چشمات
پر غربت بيابون
واسه اينتن برهنه
ناز دست تو لباسه
حس گرم با تو بودن
مثل رؤيا ناشناسه
مثل حس كردن و ديدن
عاشق منظره هايي
دشمن ساده و پاك
پرده ي پنجره هايي



كاش از اول مي دونستم
تو كدوم كوهي كه خورشيد
از تو چشم تو مي تابه
چشمه چشمه ابر ايثار
روي سينه ي تو خوابه
تو كدوم خليج سبزي
كه عميق ، اما زلاله
مثل آينه پاك و روشن
مهربون مثل خياله
كاش از اول مي دونستم
كه تو صندوقچه ي قلبت
مرهمي داري براي
زخم اين هميشه خسته
كاش از اول مي دونستم
كه تو دستاي نجيبت
كليدي داري براي
دراي هميشه بسته
تو به قصه ها مي موني
ساده اما حيرت آور
شوق تكرار تو دارم
وقتي مي رسم به آخر
تو پلي ، پل رسيدن
روي گردابه ي ترديد
منو رد مي كني از رود
منو مي بري به خورشيد
من از اونور شكستن
گنگ و بي رمق گذشتم
تن به رؤياها سپرده
رفتم ، از شفق گذشتم
رفتم و رفتم و رفتم
سايه مو بردم و بردم
خسته بودم و شكسته
خودم رو به شب سپردم
من رو از شبم جدا كن
نمي خوام تو شب بميرم
دوست دارم كه پيش چشمات
بوسه از خورشيد بگيرم
دوست دارم كه نوشدارو
واسه اين شكسته باشي
تا دم مردن پناه
اين غريب خسته باشي



هم غصه
بيا لب واكنيم هم غصه ي من
بيا بيدار كنيم خوابيده ها رو
بيا آشتي بديم با قصه هامون
تمام دستاي از هم جدا رو
بيا گلخونه كن ويرونه ها رو
كه قمري جاي زاغا رو بگيره
نمي خوام گلدون مادربزرگم
رو طاقچه از بوي غربت بميره
قفلاي خوني صندوقچه ي ما
هزارون ساله گم كرده كليده
بيا با قلبامون رستم بسازيم
كه اون كه دشمنه ، ديو سفيده
بيا قفل و كليد رو مهربون كن
كه سخته سوت و كور خونه هامون
بيا با دستاي هم پل ببنديم
كه رد شه قاصد از رودخونه هامون
اگه شب مثل زندون تنگ و تاره
كليد صبحمون تو دستاي ماست
اگه امشب ، شب مرگ ستاره ست
چراغ راهمون خورشيد فرداست





خاتون
كدوم شاعر ، كدوم عاشق ، كدوم مرذ
تو رو ديد و به ياد من نيفتاد
به ياد هق هق بي وقفه ي من
توي آغوش معصومانه ي باد
تو اسمت معني ايثار آبه
براي خاك داغ خستگي ها
تو معناي پناه آخريني
واسه اين زخمي دلبستگي ها
نجيب و با شكوه و حيرت آور
تو خاتون تمام قصه هايي
تو بانوي ترانه هامي اما
مثل شكستن من بي صدايي
تو باور مي كني اندوه ماه رو
تو مي فهمي سكوت بيشه ها رو
هجوم تند رگبار تگرگي
كه مي شناسي غرور شيشه ها رو
تو معصومي مثل تنهايي من
شريك غصه هاي شبنم و نور
تو تنهايي مثل معصومي من
رفيق قله هاي پاك و مغرور
ببين ، من آخرين برگ درختم
درخت زخمي از تيغ زمستون
منو راحت كن از تنهايي من
منو پاكيزه كن با غسل بارون
تو تنها حادثه ، تنها اميدي
براي قلب من ، اين قلب مسموم
رداي روشن آمرزشي تو
براي اين تن محكوم محكوم
نجيب و با شكوه و حيرت آور
تو خاتون تمام قصه هايي
تو بانوي ترانه هامي ، اما
مثل شكستن من بي صدايي



سايه
تو ، يه سايه بودي
هم قد خواب نيم روز من
تو، يه سايه بودي
تو ظهر داغ تن سوز من
تو هرم داغ بي رحم آفتاب
تو سايه بودي ، يه سايه ي ناب
من مسافر تن تشنه ي خواب
حريص فتح يك جرعه ي آب
پاي پر تاول من ، تو بهت راه
تن گرمازدمو نمي كشيد
بي رمق بودم و گيج و تب زده
جلو پامو ديگه چشمام نمي ديد
تا تو جلوه كردي اي سايه ي خوب
مهربون با يه بغل سبزه و آب
باورم نمي شد اين معجزه بود
به گمانم تو سرابي ، يه سراب
من گنگ و خسته
لب تشنه و داغ
تو سايه ي سبز
ميراث يك باغ
تو مرهم اين زخم عميقي
لبريز ايثار ، پاك و شفيقي
رخت خستگيمو از تنم بگير
با تنت برهنگيمو بپوشون
منو تا مهموني عشق ببر
كتاب دربه دريمو بسوزون
بذار اين سايه هميشگي باشه
سايه اي كه جاي خوب موندنه
سايه باش و سايه بون تا بدونم
سايه اي رو سر بودن منه





سقف
تو فكر يك سقفم
يك سقف بي روزن
يك سقف پا برجا
محكم تر از آهن
سقفي كه تن پوش هراس ما باشه
تو سردي شبها لباس ما باشه
سقفي اندازه ي قلب من و تو
واسه لمس تپش دلواپسي
براي شرم لطيف آينه ها
واسه پيچيدن بوي اطلسي
زير اين سقف با تو از گل
از شب و ستاره مي گم
از تو و از خواستن تو
ميگم و دوباره مي گم
زندگيمو زير اين سقف
با تو اندازه مي گيرم
گم مي شم تو معني تو
معني تازه مي گيرم
سقفمون ، افسوس و افسوس
تن ابر آسمونه
يه افق ، يه بي نهايت
كمترين فاصلمونه
تو فكر يه سقفم
يك سقف رؤيايي
سقفي براي ما
حتي مقوايي
تو فكر يك سقفم
يك سقف بي روزن
سقفي براي عشق
براي تو با من
زير اين سقف اگه باشه
مي پيچه عطر تن تو
لختي پنجره هاشو
مي پوشونه پيرهن تو
زير اين سقف
خوبه عطر خود فراموشي بپاشيم
آخر قصه بخوابيم ، اول ترانه پاشيم
تو فكر يك سقفم





روستايي
چراغ نفتي مسجد در آن دور
فرو مرد و سياهي خيره سر شد
تنم از ترس گنگي لرزه برداشت
به دستم چوبدستم داغ تر شد
تمام كلبه ها خاموش و بي آواز
تمام كوچه ها برفي و تنگ و تار
كسي آواز خود سر داد درد آلود
به ناگاه از سكوت پشت چشمه سار
مژده اي دل كه مسيحا نفسي مي آيد
به تماشاي زمستان چه كسي مي آيد ؟
صداي گشنگي با زوزه هاي گرگ
براي گله هامان زنگ وحشت داشت
در آغل به باد هرزه تن مي داد
به دشت شب هراسي تخم غم مي كاشت
زمستان بود و مرتع خشك و بي حاصل
حياط خانه غمگين و برف آلود
من از پشت چپرها خسته برگشته
پدر بالاي كرسي گرم حافظ بود
مژده اي دل كه مسيحا نفسي مي آيد
به تماشاي زمستان چه كسي مي آيد ؟
به ياد مادرم بودم كه مي ناليد
در آن شب ، از هجوم گرگ و مي مرد
تن سرخ برادر را در كنارش
گرسنه گرگ ترس آورده مي خورد
صداي نعره ي همسايه و گرگ
ميان زوزه هاي باد مي پيچيد
صدا كردم كه : مي آيم به همراهي
پر از خشم و غرور و كينه و اميد
به تماشاي بهاران چه كسي مي آيد ؟
مژده اي دل كه مسيحا نفسي مي آيد





برادرجان
برادر جان نمي دوني چه دلتنگم
نمي دوني برادرجان چه غمگينم
نمي دوني برادرجان
گرفتار كدوم طلسم و نفرينم
نمي دوني چه سخته در به در بودن
مثل توفان هميشه در سفر بودن
برادر جان نمي دوني
چه تلخه وارث درد پدر بودن
دلم تنگه برادر جان ، برادر جان دلم تنگه
دلم تنگه از اين روزاي بي اميد
از اين شبگردي هاي خسته و مأيوس
از اين تكرار بيهوده دلم تنگه
هميشه يك غم و يك درد و يك كابوس
دلم خوش نيست غمگينم ، برادرجان
از اين تكرار بي رؤيا و بي لبخند
چه تنهايي غمگيني كه غير از من
همه خوشبخت و عاشق ، عاشق و خرسند
به فردا دلخوشم ، شايد كه با فردا
طلوع خوب خوشبختي من باشه
شب رو با رنج تنهايي من سر كن
شايد فردا روز عاشق شدن باشه


دريايي
كمكم كن ، كمكم كن
نذار اينجا بمونم تا بپوسم
كمكم كن ، كمكم كن
نذار اينجا لب مرگ رو ببوسم
كمكم كن ، كمكم كن
عشق نفريني بي پروايي مي خواد
ماهي چشمه ي كهنه
هواي تازه ي دريايي مي خواد
دل من درياييه
چشمه زندونه برام
چكه چكه هاي آب
مرثيه خونه برام
تو رگام به جاي خون
شعر سرخ رفتنه
تن به موندن نمي دم
موندنم مرگ منه
عاشقم ، مثل مسافر عاشقم
عاشق رسيدن به انتا
عاشق بوي غريبانه ي كوچ
تو سپيده ي غريب جاده ها
من پر از وسوسه هاي رفتنم
رفتن و رسيدن و تازه شدن
توي يك سپيده ي طوسي سرد
مسخيك عشق پر آوازه شدن
كمكم كن ، كمكم كن
نذار اين گمشده از پا در بياد
كمكم كن ، كمكم كن
خرمن رخوت من شعله مي خواد
كمكم كن ، كمكم كن
من و تو بايد به فردا برسيم
چشمه كوچيكه برامون
ما بايد بريم به دريا برسيم
دل ما درياييه
چشمه زندونمونه
چكه چكه هاي آب
مرثيه خونمونه
تو رگ بودن ما
شعر سرخ رفتنه
كمكم كن كه ديگه
وقت راهي شدنه
كمكم كن



شب شيشه اي
ما به هم محتاجيم
مثل ديوونه به خواب
مثل گندم به زمين
مثل شوره زار به آب
ما به هم محتاجيم
مثل ما به آدما
مثل ماهيا به آب
مثل آدم به هوا
دستامون از هم اگه دور بمونه
شب شيشه اي ديگه نمي شكنه
از تو اين شيشه اي هميشگي
خورشيد مثوايي سر مي زنه
به عزاي دوري دستاي ما
كوچه ها ، ساكت و بي صدا مي شن
بوي رخوت همه جا رو مي گيره
همه ي درها ، به غربت وا ميشن
جاده هامون ، كه به خورشيد مي رسن
مثل تاريكي ، بي انتها مي شن
ما به هم محتاجيم


پاييزي
نگو از گل ، نگو از يخ
كه در پاييزم
نگاهم كن ، نگاهم كن
چه دردانگيزم
با من نه گل ، نه آواز
نه آسمان ، نه پرواز
گل مرده ي آوار برگم
پاييزي ام ، هم فصل مرگم
اگر در شب ، اگر در باد
اگر در اشك مي رويم
كدامين گل به كدامين باغ ؟
من از پاييز مي گويم
اگر ماهم ، اگر خورشيد
اگر هم بغض باران
همه عشقم همه بخشش
از اينجا تا بهاران


پوست شير
قلب تو ، قلب پرنده
پوستت اما ، پوست شير
زندنون تنو رها كن
اي پرنده پر بگير
اونور جنگل تن سبز
پشت دشت سر به دامن
اونور روزاي تاريك
پشت نيم شباي روشن
براي باور بودن
جايي شايد باشه شايد
براي لمس تن عشق
كسي بايد باشه بايد كه سر خستگي هاتو
به روي سينه بگيره
براي دلواپسي هات
واسه سادگيت بميره
حرف تنهايي ، قديمي
اما تلخ و سينه سوزه
اولين و آخرين حرف
حرف هر روز و هنوزه
تنهايي شايد يه راهه
راهيه تا بي نهايت
قصه ي هميشه تكرار
هجرت و هجرت و هجرت
اما تو اين راه ، كه همراه
جز هجوم خار و خس نيست
كسي شايد باشه شايد
كسي كه دستاش قفس نيست
قلب تو قلب پرنده
پوستت اما پوست شير
زندون تنو رها كن
اي پرنده پر بگير



هيشكي مثل تو نبود
صداي تو
بيداري ريشه ، آواز سبز برگه
صداي تو
پر وسوسه مثل شبخوني تگرگه
صداي تو آهنگ شكستن
بغض يه دنيا حرفه
تصويري از آواز صريح
قنديل و نور و برفه
هيشكي مثل تو نبود
هيشكي مثل تو منو باور نكرد
هيشكي با من مثل تو
توي نقب شب من سفر نكرد
هشكي مثل تو نبود
ساده مثل بوي پاك اطلسي
يا بلوغ يه صدا
ميون دغدغه ي دلواپسي
تو غرورت مثل كوه
مهربونيت مثل بارون ، مثل آب
مثل يه جزيره ، دور
مثل يه دريا ، پر از وخشت خواب
هيشكي نثل تو نرفت
هيشكي مال تو نموند
شعرهاي تنهاييمو
هشكي مثل تو نخوند
همه حرفام مال تو
همه شعرهام مال تو
دنياي من شعرمه
همه دنيام مال تو



جشن دلتنگي
شب آغاز هجرت تو
شب از خود گذشتنم بود
شب بي رحم رفتن تو
شب از پا نشستنم بود
شب بي تو ، شب بي من
شب دل مرده هاي تنها بود
شب رفتن ، شب مردن
شب دل كندن من از ما بود
واسه جشن دلتنگي ما
گل گريه ، سبد سبد بود
با طلوع عشق من و تو
هم زمين ، هم ستاره بد بود
از هجرت تو شكنجه ديدم
كوچ تو اوج رياضتم بود
چه مؤمنانه از خود گذشتم
كوچ من از من ، نهايتم بود
به دادم برس ، به دادم برس
تو اي ناجي تبار من
به دادم برس ، به دادم برس
تو اي قلب سوگوار من
سهم من جز شكستن من
تو هجوم شب زمين نيست
با پر و بال خاكي من
شوق پرواز آخرين نيست
بي تو بايد دوباره برگشت
به شب بي پناهي
سنگر وحشت من از من
مرهم زخم پير من كو ؟
واسه پيدا شدن تو آينه
جاده ي سبز گم شدن كو ؟
بي تو بايد دوباره گم شد
تو غبار تباهي
با من نياز خاك زمين بود
تو پل به فتح ستاره بستي
اگر شكستم ، از تو شكستم
اگر شكستي ، از خود شكستي
به دادم برس ، به دادم برس
تو اي ناجي تبار من
به دادم برس ، به دادم برس
تو اي قلب سوگوار من



كندو
تنها تر از انسان ، در لحظه ي مرگ
ساده تر از شبنم رو سفره ي برگ
مطرود هم قبيله ، محكوم خويشم
غريبه اي طعمه ي اين كندوي نيسم
نفريني آسمون ، مغضوب خاكم
بيگانه با نور و هوا ، هواي پاكم
تن خسته از تقويم ، از شب شمردن
با مرگ ساعت ها ، بي وقفه مردن
هم غربت بغض شب ، مرگ چراغم
تو قرق زمستوني ، اندوه با غم
اي دست تو حادثه تو بهت تكرار
پا بسته ي اين مردابم ، بيا سراغم
تولدم زادن كدوم افوله كه بودنم حريص مرگ فصوله
خسته از بار اين بودنم ، نفس حبابم
بي تفاوت مثل بركه ، بي التهابم
تشنه ي تشنه تشنه ام ، خود كويرم
با من مرگ سنگ و انسان ، تاريخ پيرم
من ساقه ي نورم ، ميراث مهتاب
تسليم تاريكي ، تو جنگل خواب
اي ساقه ي عطوفت ، اي مرگ غمگين
برهنه كن منو از اين لباس نفرين
اي اسم تو جواب همه سوالا
از پشت اين كندوي شب
منو صدا كن ، صدا


خاكستري
روح بزرگوار من
دلگيرم از حجاب تو
شكل كدوم حقيقته
چهره ي بي نقاب تو
وقتي تن حقيرمو
به مسلخ تو مي برم
مغلوب قلب من نشو
ستيزه كن با پيكرم
اسم منو از من بگير
تشنه ي معني منم
سنگينه بار تن برام
ببين چه خسته مي شكنم
به انتظار فصل تو
تمام فصل ها گذشت
چه يأس بي نهايتي
نديم من بود
فصل بد خاكستري
تسليم و بي صدا گذشت
چه قلب بي سخاوتي
حريم من بود
دژخيم بي رحم تنم
به فكر تاراج منه
روح بزرگوار من
لحظه ي معراج منه
فكر نجات من نباش
مرگ منو ترانه كن
هر شعرمو به پيكرم
رشته ي تازيانه كن
روح بزرگوار من
دلگيرم از حجاب تو
شكل كدوم حقيقته
چهره ي بي نقاب تو
وقتي تن حقيرمو
به مسلخ تو مي برم
مغلوب قلب من نشو
ستيزه كن با پيكرم



كتيبه
سقف ما هر دو يه سقف
ديوارمون يه ديوار
آسمون ، يه آسمون
بهارامون ، يه بهار
اما قلبمون دو تا
دستامون از هم جدا
گريه هامون تو گلو
خنده هامون بي صدا
نتونستم ، نتونستم
تو رو بشناسم هنوز
تو مثل گنگي رمز
توي يك كتيبه اي
كه هميشه با مني
اما برام غريبه اي
هنوز هم ما مي تونيم
خورشيد و از پشت ابر صدا كنيم
نمي تونيم ؟
مي تونيم
مي تونيم بهارو با زمين سوخته آشنا كنيم
نمي تونيم ،
مي تونيم
هم شب و هم گريه ايم
درد تو ، درد منه
بگو هم غصه ، بگو
ديگه وقت گفتنه
بغض ما نمي تونه
اين سكوتو بشكنه
مردم از دست سكوت
يكي فرياد بزنه




يك نفر يه روز مياد
مثل اسم خودم اينو مي دونم
مي دونم كه يك نفر يه روز مياد
مي دونم كه وقتي از راه برسه
هر چي كه خوبه واسه منم مي خواد
درا رو وا مي كنم
پنجره ها رو مي شكنم
مژده ي ديدنشو
تو كوچه ها جار مي زنم
وقتي از راه برسه با بوسه اي
قفل اين غمستون رو وا مي كنه
منو به يه شهر ديگه مي بره
با هواي تازه آشنا مي كنه
توي اين خونه ي دربسته
توي اين صندوق سربسته
همه آرزوام گور مي شه
ميون ديواراي سنگي
ميون اين همه دلتنگي
شوق زندگي ازم دور مي شه
يك نفر داره مياد
ديوارا رو ورداره
يك نفر داره مياد
زندگي رو مياره
تو اوني ، اون يك نفر
اي هم شب تن خسته
مي توني كليد باشي
واسه دراي بسته
يك نفر يه روز مياد



خورشيد خانوم
خورشيد خانوم آفتاب كن
شبو اسير خواب كن
مجمر نور رو وردار
يخ زمينو آب كن
گلاي باغچه خوابن
قناري هاي عاشق
بال صداشون بسته
فواره هاي خاكي
تن نمي دن به پرواز
شمع و گل و پروانه
جا نمي شن تو آواز
مرواري هاي نور رو
بپاش تو دامن خواب
ما رو ببر به جشن
گندم و نور و آفتاب
سوار اسب نور شو
زمينو اندازه كن
دستمال آبي وردار
قلبامونو تازه كن
خورشيد تن طلايي
زمين برات هلا كه
نگو : طلا كه پاكه
چه منتش به خاكه
زمين كه عاشق توست
خيفه تو شب بميره
حيفه سراغتو از
ستاره ها بگيره
خورشيد خانوم آفتاب كن



واسه من گريه نكن
با من اگه زخم تمام خنجرهاست
با من اگر درد تمامي دنياست
عشق كوچك من اي ماهي خسته
قلبم اگه قلبي به وسعت درياست
واسه پرپر زدنم گريه نكن
واسه ويرون شدنم گريه نكن
واسه من گريه نكن
سهم عاشق
گم شدن تو شعر يه آوازه
مرگ عاشق
سفري به شكل يه پروازه
قصه ي بودن من
حديث برگي در باد
طعم تنهايي من
به تلخي يه فرياد
اگه با من غربت
همه غمزده هاست
اگه هر شكستنم
يه شكست بي صداست
واسه پرپر زدنم گريه نكن
واسه ويرون شدنم گريه نكن
واسه من گريه نكن
اگه با من تنت رو تو قاب سنگي ديدي
بعد من شعر منو به آينه ها ياد مي دي
اگه با من سكوت يه تك درخت تنهاست
بعد من خاطره هام ترانه ي عاشق هاست
رفتنم مرثيه ي قديمي رفتن نيست
رفتنم موندنمه ، حكايت مردن نيست
واسه من گريه نكن


باور كن
باور كن ، صدامو باور كن
صدايي كه تلخ و خسته ست
باور كن ، قلبمو باور كن
قلبي كه كوهه اما شكسته ست
باور كن ، دستامو باور كن
كه ساقه ي نوازشه
باور كن ، چشم منو باور كن
كه يك قصيده خواهشه
وسوسه ي عاشق شدن ، التهاب لحظه هامه
حسرت فرياد كردن ، اسم كسي با صدامه
اسم تو ، هر اسمي كه هست
مثل غزل ، چه عاشقانه ست
پر وسوسه ، مثل سفر
مثل غربت ، صادقانه ست
باور كن ، اسممو باور كن
من فصل بارون برگم
مطرود باغ و گل و شبنم
درختم خشكي تو دست تگرگم
باور كن ، هميشه باور كن
كه من به عشق صادقم
باور كن ، حرف منو باور كن
كه من هميشه عاشقم


خوابم يا بيدارم
خوابم يا بيدارم
تو با مني با من
نزديك تر از پيرهن
باور كنم يا نه ، هرم نفس هاتو
ايثار تن سوز نجيب دستاتو
خوابم يا بيدارم ؟
لمس تنت خواب نيست
اين روشني از توست
بگو از آفتاب نيست
بگو كه بيدارم
بگو كه رؤيا نيست
بگو كه بعد از اين
جدايي با ما نيست
اگه اين فقط يه خوابه
تا ابد بذار بخوابم
بذار آفتاب شم و تو خواب
از تو چشم تو بتابم
بذار اون پرنده باشم
كه با تن زخمي اسيره
عاشق مرگه كه شايد
توي دست تو بميره
خوابم يا بيدارم
اي اومده از خواب
آغوشتو وا كن
قلب منو درياب
براي خواب من
اي بهترين تعبير
با من مدارا كن
اي عشق دامنگير
من بي تو اندوه سرد زمستونم
پرنده اي زخمي ، اسير بارونم
اي مثل من عاشق
همتاي محبوب
بمون بمون با من
اي بهترين ، اي خوب



آشپزخونه
وقتي صبح از خونه ميري
هواي زندگي از خونه مي ره
لحظه هات طولاني ميشن
چشماي ساعت ها رو خواب مي گيره
من مي مونم و يه برزخ
ميون انتظار تلخ خونه
تلخي اين لحظه ها رو اگه ندوني
عكست خوب مي دونه
چه عذابي داره بي تو
تن سنگفرشا رو شستن
واسه گم كردن لحظه
دل به آشپزخونه بستن
باغچه رو آب پاشي كردن
خونه رو جارو كشيدن
ميون آينه ي ظرفا
طرح تنهايي رو ديدن
شب كه بر مي گردي خونه
دوباره خونه زندگي مي گيره
پيش بيداري ساعت
هواي بي رمق از خونه مي ره
با رگ بي رنگ خونه
تو باشي ، زندگي نبض هميشه ست
زندگي ، تو خونه ، بي تو
يه ماهي توي بن بست يه شيشه ست


مرد من
بگو اي مرد من ، اي از تبار هر چه عاشق
بگو اي در تو جاري خون روشن شقايق
بگو اي سوخته ، اي بي رمق ، اي كوه خسته
بگو اي با تو داغ عاشقاي دل شكسته
بگو ، با من بگو از درد و داغت
بذار كرهم بذارم روي زخمات
بذار بارون اشك من بشوره
غبار غصه ها رو از سراپات
بذار سر روي سينه م گريه سر كن
از او شب گريه هاي تلخ هق هق
بذار باور كنم يه تكيه گاهم
براي غربت يه مر عاشق
رها از خستگي هاي هميشه ، باورم كن
بذار تا خالي سينه م برات آغوش باشه
برهنه از لباس غصه هاي دور و ديرين
بذار تا بوسه هاي من برات تن پوش باشه
تو با شعر اومدي ، عاشق تر از عشق
چراغي با تو بود از جنس خورشيد
كدوم توفان چراغو زد روي سنگ
كتاب شعر و از دست تو دزديد
كدوم شب ، از كدوم صحراي قطبي
غريبانه توي اين خونه اومد
شبيخون كدوم رگبار وحشي
شب مقدس ما رو به هم زد
بگو اي مرد من ، اي مرد عاشق
كدوم چله ازين كوچه گذر كرد
هنوز باغچه برامون گل نداده
كدوم پاييز ، زمستونو خبر كرد
بذار سر روي سينه م گريه سر كن
از اون شب گريه هاي تلخ هق هق
بذار باور كنم يه تكيه گاهم
براي غربت يه مرد عاشق


هم سفر
تو از كدوم قصه اي كه خواستنت عادته
نبودنت فاجعه ، بودنت امنيته
تو از كدوم سرزمين ، تو از كدوم هوايي
كه از قبيله ي من ، يه آسمون جدايي
اهل هر جا كه باشي
قاصد شكفتني
توي بهت و دغدغه
ناجي قلب مني
پاكي آبي يا ابر
نه خدا يا شبنمي
قد آغوش مني
نه زيادي نه كمي
منو با خودت ببر
من حريص رفتنم
عاشق فتح افق
دشمن برگشتنم
اي بوي تو گرفته تن پوش كهنه ي من
چه خوبه با تو رفتن ، رفتن ، هميشه رفتن
چه خوبه مثل سايه هم سفر تو بودن
هم قدم جاده ها ، تن به سفر سپردن
چي مي شد شعر سفر
بيت آخرين نداشت
عمر كوچ من و تو
دم واپسين نداشت
س آخر شعر سفر
آخر عمر منه
لحظه ي مردن من
لحظه ي رسيدنه
منو با خودت ببر


وقتشه ، وقتشه رفتن ، وقتشه
وقتشه ، وقتشه رفتن ، وقتشه
وقتشه ، از تو گذشتن وقتشه
مهلت تولد دوباره نيست
مردن دوباره ي من وقتشه
ديگه ديره واسه گفتن
اين كلام آخرينه
فرصت ضجه نمونده
لحظه هاي واپسينه
ديگه با عاطفه دشمن
واسه دلتنگي رفيقم
توي شط سرخ نفرت
بي صداترين غريقم
من عروسك كدوم بازي وحشت
من عروس قحطي كدوم تبارم
كه مثل تولد فاجعه سردم
كه مثل حادثه آرامش ندارم
سرد و ساده و شكسته
آينه ي قديمي ام من
با چراغ و گل غريبه
با غبار صميمي ام من
مي مونم زير هجوم
سنگي آوار كينه
واسه بازيچه بودن
آخرين بازي همينه



دادا جان
دادا جان نيستي كه من به قفس ايوون بودم
دادا جان نيستي كه من به كبوتر دون بدم
نيستي تا به شوق تو ، سله ها رو بشكنم
به كبوتر مژده ي فتح آسون بدم
دادا جان كبوارا بي تو
دارن مرگ پرواز رو به ماتم مي شينن
دادا جان كبوترا دارن با من
مرگ رو با چشماي بسته مي بينن
دادا جان براي دلتنگي من
بخون از شعرايي كه خوندنيه
از همون شعرا كه مثل عشقمون
ساده و صميمي و موندنيه
درد تو درد منه ، دردمو فرياد بزن
واسه بيداري عشق ، عاشقي رو داد بزن
تو مي توي حرفامو به همه بگي ، بگو
نه خدايا ، حرفي رو كه دلت مي خواد بزن
دادا جان تو مثل من خسته تني
خسته تن ، اما هميشه با شكوه
نفست تازه تر از گريه ي ابر
بغضت اما بغض تاريخي كوه
دادا جان بخون از اون خوندنيا
از اونا ، كه درد رو از ياد مي بره
دادا جان بخون كه بي صداي تو
كفتراي شعرمو باد مي بره
اگه خط پيكر من و تو جداييه
شعرمو بخون كه اين خود آشناييه
خوندنت رنگ سحر ، مثل شبگير اذون
اي صدات بوسيدني ، ماتمت كجاييه ؟


جوانه
شعر من از عذاب تو ، گزند تازيانه شد
ضجه ي مغرور تنم ، ترنم ترانه شد
حماسه ي زوال من ، در شب تلخ گم شدن
ضيافت خواب تو را ، قصه ي عاشقانه شد
براي رند در به در ، اين من عاشق سفر
واي كه بي كراني حصار تو كرانه شد
واي كه در عزي عشق ، كشته شد آشناي عشق
واي كه نعره هاي عشق ، زمزمه ي شبانه شد
اي تكيه گاه تو تنم ، سنگر قلب تو منم
واي كه نيزه ي تو را ، سينه ي من نشانه شد
درخت پير تن من ، دوباره سبز مي شود
كه زخم هر شكست من ، حضور يك جوانه شد
واي كه در حضور شب ، در بزم سوت و كور شب
شب كور وحشت تو را ، قلب من آشيانه شد
واي كه آبروي تو ، مرد انالحق گوي تو
بر آستان كوي تو ، جان داد و جاودانه شد
من همه زاري منم ، زخمي زخمه ي تنم
براي هاي هاي من ، زخمه ي تو بهانه شد
درخت پير تن من ، دوباره سبز مي شود
هر چه تبر زدي مرا ، زخم نشد ، جوانه شد


خورجين
ببين اي بانوي شرقي
اي مثل گريه صميمي
همه هر چي دارم اينجاست
تو اين خورجين قديمي
خورجيني كه حتي تو خواب
از تنم جدا نمي شه
مثل اسم و سرنوشتم
دنبالم بوده هميشه
بانوي شرقي من
اي غني تر از شقايق
مال تو ، ارزوني تو
خورجين قلب اين عاشق
توي اين خورجين كهنه
شعر عاشقانه دارم
براي تو و به اسمت
يه كتاب ترانه دارم
يه بغل گل دارم اما
گل شرم و گل خواهش
قلبي از عاطفه سرشار
قلبي تشنه ي نوازش
اين بوي غريب شب نيست
بوي آشناي عشقه
تپش قلب زمين نيست
اين صدا ، صداي عشقه
اسم تو داغي شرمه
اوي قلب سرد خورجين
خواستن تو يه ستاره ست
پشت اين ابراي سنگين
خورجينم اگه قديمي
اگه بي رنگه و پاره
براي تو اگه حتي
ارزش بردن نداره
واسه من بود و نبوده
هر چي كه دارم همينه
خورجيني كه قلب اين
عاشق ترين مرد زمينه


سبد
تن تو كو ؟ تن صميمي تو كو ؟
اي كه تكيه گاه من نبود
عطوفت تن تكيده ي تو كو ؟
تني كه جون پناه من نبود
سبد سبد گلاي تازه ي تنت
براي باغ دست من نبود
افسته ي ظهور دست هاي تو
جز قصه ي شكست من نبود
صندوقچه ي عزيز خاطراتمو
ببين ، ببين كه موريانه خورد
ببين ، ببين كه بي كبوار صداي تو
گلاي رازقيمو باد برد
درخت تن سپرده دست بادم و
پر از جوانه ي شكستنم
ببين چه سوگوار و سرد و بي رمق
در آستانه ي شكستنم
رفتن تو افول خاكستري
ستاره ي دل بستن من بود
شعر نجيب اسم تو غزل نبود
حماسه ي شكستن من بود
مفسر محبت ، اي رسول عشق
بگو ، بگو كه معبدت كجاست
مهاجر هميشه با سفر رفيق
بگو ، بگو كه مقصدت كجاست
آه اي مسافر تمام جاده ها
چرا شبانه كوچ مي كني
دلم گرفت از اين سفر ، دلم گرفت
چه غمگنانه كوچ مي كني
تن تو كو ؟



مولاي سبز پوش
مولاي سبز پوش اي اعتبار عشق
شاعر تر از بهار ، اي تك سوار عشق
در اشكريز باغ ، وقتي كه گل شكست
وقتي كه آفتاب در من به شب نشست
نام عزيز تو فرياد باغ بود
ياد تو در كوسف ، تنها چراغ بود
شب بي دريغ بود ، من تلخ و نا اميد
تو مي رسيدي و خورشيد مي رسيد
وقتي پرنده ها دلتنگ مي شدند ، دلتنگ مي شدي
وقتي شكوفه ها بي رنگ مي شدند ، بي رنگ مي شدي
وقتي كه عاشقي از عشق مي سرود ، لبخند مي شدي
وقتي ترانه اي از كوچه مي گذشت ، خرسند مي شدي
اعجاز تو به من جاني دوباره داد
مولاي سبز پوش يادت به خير باد
من مثل يك درخت ، تنها و سوگوار
در فصل برف و يخ ، مأيوس از بهار
تو آمدي و باز ، پيدا شد آفتاب
شولاي برفي ام ، شد قطره قطره آب
اي قصه گوي عشق
اي يار ، اي عزيز
اي آبروي عشق
اعجاز تو به من نامي دوباره داد
مولاي سبز پوش ، يادت به خير باد
مولاي عاطفه
هم قلب تو اگر عاشق نبوده ام
جز با تو اين چنين
با قلب خويش هم ، صادق نبوده ام
من مثل يك درخت
گل پوش مي شوم
در بطن هر بهار
تا يك درخت سبز
از تو به يادگار
باشد در اين ديار
مولاي سبز پوش ، يادت به خير باد





تو چي هستي ؟
اسم تو قشنگ ترين قصه براي گفتنه
اسم تو قشنگ ترين قصه واسه شنفتنه
غنچه ي نجيب اسم تو روي باغ لبم
بهترين غنچه ي لذت براي شكفتنه
لحظه ي طلايي نوازش گيسوي تو
مثل ناز دست روي خواب چمن كشيدنه
داغي وسوسوه ي گرفتن دستاي تو
كوره ي بزرگ خورشيد و توي خواب ديدنه
تو چي هستي ؟
تو چي هستي كه تماشا كردنت
مثل پر به آسمون گشودنه
تو كي هستي ؟
تو كي هستي كه تمام لحظه ها
بي تو بودن ، مثل با تو بودنه
زير نور خيس بارون ، مخمل سبز چشات
جنگل جادويي در به دري هاي منه
گيسوي بلند تو ، كه شعري از رهاييه
زنجير سياه موندن براي پاي منه
صداي هق هق من ميون تاريكي شب
صداي شكستنه ، صداي سرد مردنه
صداي دور شدن پاي من از كوچه ي تو
آخرين حرف منه صداي جون سپردنه




طلايه دار
اي بزرگ موندني
اي طلايه دار روز
سايه گستر رو سر
از گذشته تا هنوز
اي صدات صداي نور
تو شب پوسيدني
اي سخاوت غمت
بهترين بوسيدني
واسه اين شرقي تن داده به باد
تو گوارايي حس وطن
تو شقاوت شب قرن يخي
تو شكوفايي تاريخ مني
اگه شعرم زمزمه
توي بازار صداست
تپش قلبم اگه
پچ پچ شاپركاست
تو رو فرياد مي زنم
اي كه معجزه گري
اي كه اين شب زده رو
به سپيده مي بري
واسه اين شرقي تن داده به باد
تو گوارايي حس وطني
تو شقاوت شب قرن يخي
تو شكوفايي تاريخ مني
اي تو ياور بزرگ
همه قلباي شكسته
اي تو مرهم عزيز
هر چي دست پينه بسته
رو كدوم قله نشستي
تو كه دنيا زير پاته
غصه ي دستاي خالي
لرزش پاك صداته
توي قرن دود و آهن
تو رسول گل و نوري
تو عطوفت مسلم
تو حقيقت غروري
تو مفسر محبت
تو طلايه دار صبحي
فاتح تاريخي من
تو خود سردار صبحي
اسم تو ، اسم شب من
به شكوه اسم اعظم
متبرك و عزيزي
مثل سجده گاه آدم



رسول رستاخيز
اي ابر مرد مشرقي اي خوب
اي نگهبان قدسي خورشيد
روشنايي آتش زرتشت
يادگار صداقت جمشيد
ناجي سربلندي انسان
اي تو پيغمبر ، اي اهورايي
اي براي تو اين هيولاها
همه كوكي همه مقوايي
با كتاب ترانه هاي من
نه قصيده ، غزل لباس توست
مرد اسطوره اي شعر من
مخمل قلب من لباس توست
با كتاب پدربزرگ من
قصه ي رويش تباهي هاست
قصه ي امتداد شب تا شب
قصه ي ممتد سياهي هاست
دفتر كهنه ي پدر اما
پر سوال و گلايه و ترديد
حرف اگر هست ، حرف تنهايي
حرف آيا و و حشت و ترديد
با پدر ، آرزوي باغي بود
روي خاكي كه شكل مردن داشت
بس كه تن تشنه بود خاك من
پدرم شوق جان سپردن داشت
با من اما سبد سبد ميوه
از درخت غرور باغستان
كوزه كوزه زلال نور و عشق
براي قلب تشنه ي انسان
مشرقي مرد پاسدار شرق
معني جاودانه ي اعجاز
خاك اگر خنده كرد و گندم داد
از تو بود اي بزرگ باران ساز
اي رسول برگ رستاخيز
دست حق بهترين سلاح توست
فاتح پاك در زمان جاري
رخش تاريخ ذوالجناح توست


من از سفر ميام
من از سفر ميام
با اسب خستگي
از فتح يك سراب
با سايه بوني از گرماي آفتاب
با زخم خار و شن
سوغات كوره راه
با گلسنگي به دوش
از دشت بي گياه
يه كوزه آب سرد
يه سفره نون مي خوام
كو ؟ بسترم كجاست ؟
من از سفر ميام
ببين كه رخت من
غبار جاده هاست
ببين كه دست من
براي من عصاست
تن خسته و غريب
تنها و در به در
با حسرت پناه
با وحشت سفر
يه سقف مهربون
يه سايه خواب مي خوام
نوازشم بكن
من از سفر ميام
با من چه دردها
از اين سفر به جاست
غصه بغل بغل
با من چه گريه هاست
من از سفر ميان
تا با تو سر كنم
تو جاده هاي عشق
با تو سفر كنم
س با كوله باري از
حرفاي گفتني
حرفاي تلخ تلخ
اما شنفتي
يه سوسوي چراغ
يه تكيه گاه مي خوام
در بر بگير منو
من از سفر ميام


شبخون
ببين ، ببين ، اين گريه ي يه مرده
مردي كه گريه هاش ظهور درده
ببين ، ببين ، اين آخرين صداي
اين بي صدا شبخون كوچه گرده
قلب پاييزي من
باغ دلواپسيه خوندنم ترانه نيست
هق هق بي كسيه
شب من با هجرت تو
شب معراج عذابه
تو نباشي موندن من
مثل پرواز تو خوابه
مرگ غرورمو ببين
زوال غمگين شعر و شكوفه و نوره
زوال قلبمو ببين
تنها تو مي بيني چشم شب و زمين كوره
تو نباشي كي با اشكم
فال خوب و بد بگيره
كي منو از سايه هاي
اين شب ممتد بگيره
بي تو با اين در به در
هق هق شب گريه هاست
مرد غمگين صدا
بي تو مرد بي صداست



ياور هميشه مؤمن
اي به داد من رسيده
تو روزاي خود شكستن
اي چراغ مهربوني
تو شباي وحشت من
اي تبلور حقيقت
توي لحظه هاي ترديد
تو منو از شب گرفتي
تو منو دادي به خورشيد
اگه باشي يا نباشي
براي من تكيه گاهي
براي من كه غريبم
تو رفيقي جون پناهي
ناجي عاطفه ي من
شعرم از تو جون گرفته
رگ خشك بودن من
از تن تو خون گرفته
اگه مديون تو باشم
اگه از تو باشه جونم
قدر اون لحظه نداره
كه منو دادي نشونم
وقتي شب ، شب سفر بود
توي كوچه هاي وحشت
وقت هر سايه كسي بود
واسه بردنم به ظلمت
وقتي هر ثانيه ي شب
تپش هراس من بود
وقتي زخم خنجر دوست
بهترين لباس من بود
تو با دست مهربوني
به تنم مرهم كشيدي
برام از روشني گفتي
پرده ي شبو دريدي
ياور هميشه مؤمن
تو برو سفر سلامت
غم من نخور كه دوري
براي من شده عادت
اي طلوع اولين دوست
اي رفيق آخر من
به سلامت ، سفرت خوش
اي يگانه ياور من
مقصدت هر جا كه باشه
هر جاي دنيا كه باشي
اونور مرز شقايق
پشت لحظه ها كه باشي
خاطرت باشه كه قلبت
سپر بلاي من بود
تنها دست تو رفيق
دست بي رياي من بود



گل بارون زده
گل بارون زده ي من
گل ياس نازنينم
مي شكنم ، پژمرده مي شم
نذار اشكاتو ببينم
تا هميشه تو رو داشتن
داشتن تمام دنياست
از تو و اسم تو گفتن
بهترين همه حرفاست
با تو ، با تو اگه باشم
وحشت از مردن ندارم
لحظه هام پر مي شن از تو
وقت غم خوردن ندارم
س اي غزلواره ي دلتنگ
كه همه تنت كلامه
هنوزم با گل گونه ت
شرم اولين سلامه
اي تو جاري توي شعرم
مثل عشق و خون و حسرت
دفتر شعر من از تو
سبد خاطره هامه
اي گل شكسته ساقه ، گل پرپر
كه به ياد هجرت پرنده هايي
توي يأس مبهم چشمات مي بينم
كه به فكر يه سفر به انتهايي
سر به زير دل شكسته ، نازنينم
اگه ساده ست واسه تو گذشتن از من
مرثيه سر كن براي رفتن من
آخه مرگ واسه من از تو گذشتن
گل بارون زده ي من
اگه دلتنگم و خسته
اگه كوچيدن توفان
ساقه ي منم شكسته
مي تونم خستگياتو
از تن پاكت بگيرم
مي تونم براي خوبيت
واسه سادگيت بميرم
با تو ، با تو اگه باشم
وحشت از مردن ندارم
لحظه هام پر مي شن از تو
وقت غم خوردن ندام



شب آفتابي
عروسك قصه ي من
گهواره ي خوابت كجاست ؟
قصر قشنگ كاغذي
پولك آفتابت كجاست ؟
بال و پر نقره اي
كفتر عشقمو كي بست ؟
آينه ي طوطي منو
سنگ كدوم كينه شكست ؟
عروسك قصه ي من
زخم شكسته با تنت
بميرم اي شكسته دل
چه بي صداست شكستنت
صداي عشق من و تو
كه تلخ و گريه آوره
تو اين سكوت قصه اي
شايد صداي آخره
بعد از من و تو عاشقي
شايد به قصه ها بره
شايد با مرگ من و تو
عاشقي از دنيا بره
عروسك قصه ي من
سوختن من ساختنمه
تو اين قمار بي غرور
بردن من ، باختنمه
عروسك قصه ي من
شكستنت فال منه
اين سايه ي هميشگي
مرگه كه دنبال منه
جفتاي عاشقو ببين
از پل آبي مي گذرن
عروسك قلبشونو
به جشن بوسه مي برن
اما براي من و تو
اون لحظه ي آبي كجاست ؟
عروسك قصه ي من
پس شب آفتابي كجاست ؟



وقتي تو شب گم مي شدم
تو شب گم مي شدم
هم خونه خواب گل مي ديد
همسايه از خوشه ي خواب
سبد سبد خنده مي چيد
وقتي تو شب گم مي شدم
ستاره شب شكن نبود
ميون اين شب زده ها
هيشكي به فكر من نبود
آواز خون كوچه ها
شعراشو از ياد برده بود
چراغا خوابيده بودن
شعله شونو باد برده بود
آخ اگه شب شيشه اي بود
پل به ستاره مي زدم
شكست آينه ي شبو
نيزه ي خورشيد مي شدم
آخ اگه مرگ امون مي داد
دوباره باغ مي شدم
تو رگ يخ بسته ي شب
نبض چراغ مي شدم
آخ كه تو اقيانوس شب
سوختنمو كسي نديد
تو برزخ بيداد شب
هيشكي به دادم نرسيد
تو اوج ويرون شدنم
تو شب دم كرده ي درد
كسي دعا نخوند برام
هيشكي برام گريه نكرد
وقتي تو شب گم مي شدم
دلم مي خواست شعله بشم رو سايه هاي يخزده
دست نوازش بكشم
دلم مي خواست آشتي بدم
تگرگو با اقاقيا
خورشيد مهربوني رو
مهمون كنم به خونه ها
آخ اگه مرگ امون مي داد
دوباره باغ مي شدم
تو رگ يخ بسته ي شب
نبض چراغ مي شدم


فرياد زير آب
ضيافت هاي عاشق را
خوشا بخشش ، خوشا ايثار
خوشا پيدا شدن در عشق
براي گم شدن در يار
چه دريايي ميان ماست
خوشا ديدار ما در خواب
چه اميدي به اين ساحل
خوشا فرياد زير آب
خوشا عشق و
خوشا خون جگر خوردن
خوشا مردن
خوشا از عاشقي مردن
اگر خوابم اگر بيدار
اگر مستم اگر هوشيار
مرا ياراي بودن نيست
تو ياري كن مرا اي يار
تو اي خاتون خواب من
من تن خسته را درياب
مرا هم خانه كن ، تا صبح
نوازش كن مرا ، تا خواب
هميشه خوابتو ددين
دليل بودن من بود
چراغ راه بيداري اگر بود
از تو روشن بود
نه از دور و نه از نزديك
تو از خواب آمدي اي عشق
خوشا خودسوزي عاشق
مرا آتش زدي اي عشق



عشق من ، عاشقم باش
تو غربتي كه سرده
تمام روز و شبهاش
غريبه از من و ما
عشق من عاشقم باش
عشق من عاشقم باش
كه تن به شب نبازم
با غربت من بساز
تا با خودم بسازم
عشق من عاشقم باش
تو خواب عاشقا رو
تعبير تازه كردي
كهنه حديث عشق رو
تفسير تازه كردي
گفتي كه از تو گفتن
يعني نفس كشيدن
از خود گذشتن من
يعني به تو رسيدن
قلبمو عادت بده
به عاشقانه مردن
از عشق زنده بودن
از عشق جون سپردن
عشق من عاشقم باش
وقتي كه هق هق عشق
ضجه ي احتياجه
سر جنون سلامت
كه بهترين علاجه
عشق من عاشقم باش
اگر چه مهلتي نيست
براي با تو بودن
اگر چه فرصتي نيست
عشق من عاشقم باش
نذار بيفتم از پا
بمون با من كه بي تو
نمي پرسم به فردا
عشق من عاشقم باش


ماه پيشوني
توي گسترده ي رؤيا
اي سوار اسب ابلق
راهي كدوم مسيري
توي تاريكي مطلق
اي به رؤيا سر سپرده
با توام اي همه خوبي
راهي كدوم دياري
آخه با اين اسب چوبي
با توام اي كه تو فكرت
با هر عشق و با هر اسمي
رهسپار فتح قلب
ماه پيشوني طلسمي
توي خورجين قشنگت
عكس ماه پيشوني داري
واسه پيدا كردن جاش
دنيا رو نشوني داري
ماه پيشوني تو قصه
فكر بيداري تو خوابه
خورشيد هفت آسمون نيست
عكس خورشيد توي آبه
از خواب قصه بلند شو
اسب چوبيتو رها كن
ماه پيشوني مال قصه ست
مرد من منو صدا كن
اگه از افسانه دورم
اگه ماه پيشوني نيستم
اگه با زمين غريبه
اگه آسموني نيستم
مي تونم يه سايه باشم
براي يه خواب شيرين
مي تونم نوشدارو باشم
براي يه لحظه تسكين
ماه پيشوني اگه قلبش
قلب يه كفتر تنهاست
اگه قامت بلندش
قامت جدايي ماست
من حقيقي تر از اندوه
رعشه ي تلخ صداتم
ماه پيشوني نيستم اما
آشنا با غصه هاتم



پل
براي خواب معصومانه ي عشق
كمك كن بستري از گل بسازيم
براي كوچ شب هنگام وحشت
كمك كن با تن هم پل بسازيم
كمك كن سايه بوني از ترانه
براي خواب ابريشم بسازيم
كمك كن با كلام عاشقانه
براي زخم شب مرهم بسازيم
بذار قسمت كنيم تنهاييمونو
ميون سفره ي شب تو با من
بذار بين من و تو دستاي ما
پلي باشه واسه از خود گذشتن
تو رو مي شناسم اي شبگرد عاشق
تو با اسم شب من آشنايي
از اندوه تو و چشم تو پيداست
كه از ايل و تبار عاشقايي
تو رو مي شناسم اي سر در گريبون
غريبگي نكن با هق هق من
تن شكسته تو بسپار به دست
نوازش هاي دست عاشق من
به دنبال كدوم حرف و كلامي ؟
سكوتت گفتن تمام حرفاست
تو رو از تپش قلبت شناختم
تو قلبت ، قلب عاشق هاي دنياست
تو با تن پوشي از گلبرگ و بوسه
منو به جشن نور و آينه بردي
چرا از سايه هاي شب بترسم
تو خورشيد رو به دست من سپردي
كمك كن جاده هاي مه گرفته
من مسافرو از تو نگيرن
كمك كن تا كبوترهاي خسته
رو يخ بستگي شاخه نميرن
كمك كن از مسافرهاي عاشق
سراغ مهربوني رو بگيريم
كمك كن تا براي هم بمونيم
كمك كن تا براي هم بميريم بذار قسمت كنيم تنهاييمونو
ميون سفره ي شب تو با من
بذار بين من و تو دستاي ما
پلي باشه واسه از خود گذشتن



سرگردون
از عذاب جاده خسته
نرسيده و رسيده
آهي از سر رسيدن
نكشيده و كشيده
غم سرگردوني هامو
با تو صادقانه گفتم
اسمي كه اسم شبم بود
با تو عاشقانه گفتم
با تنم دردي اگه بود
بي رمق بود اگه پاهام
تازه تازه با تو گفتم
اگه كهنه بود دردام
من سرگردون ساده
تو رو صادق مي دونستم
اين برام شكسته اما
تو رو عاشق مي دونستم
تو تمام طول جاده
كه افق برابرم بود
شوق تو راه توشه ي من
اسم تو هم سفرم بود
من دل شيشه اي هر جا
هر شكستن كه شكستم
زير كوهبار غصه
هر نشستن كه نشستم
عشق تو از خاطرم برد
كه نحيفم و پياده
تو رو فرياد زدم و باز
خون شدم تو رگ جاده
نيزه ي نم باد شرجي
وسط دشت تابستون
تازيانه هاي رگبار
توي چله ي زمستون
نتونستن ، نتوستن
كينه ي منو بگيرن
از من خسته ي خسته
شوق رفتنو بگيرن
حالا كه رسيدم اينجا
پر قصه برا گفتن
پر نياز تو براي
آه كشيدن و شنفتن
تو رو با خودم غريبه
از غمم جدا مي بينم
خودمو پر از ترانه
تو رو بي صدا مي بينم
كي صدايتو داد به مهتاب ؟
مهتابو كي برد از اينجا ؟
اسمتو كي داد به خورشيد ؟
خورشيد و كي داد به ابرا ؟
با من رهيده از خود
يك ترانه هم صدا شو
با من از زنجير اين شب
هم صدا شو و رها شو





فاجعه
بخواب اي مهربان اي يار
بخواب اي كشته ي بيدار
بخواب اي خفته ي گلگون
بخواب اي غوطه ور در خون
سكوت سرخ خاك تو
صداي نينوا دارد
در اين دم كرده گورستان
تگرگ مرگ مي بارد
به سوك تو در اين مقتل
كدامين مويه و شيون
سكوت يأس در خانه
هجوم مرگ در برزن
تمام سينه ها عريان
تمام چهره ها خونين
تمام دست ها خالي
تمام چشم ها غمگين
به خاك مسلخ افتادند
در اين صحراي خونباران
برادرها جدا از هم
پدرها بي پسرهاشان
تو اي تن خفته ي گمنام
بخواب اكنون كه بسياري
لا لا لا لا ، لا لا لا لا
بخواب آري كه بيداري
در اين ويرانه خاك تو
كه شد يك باره چون صحرا
به يادت باغ مي سازند
برادرهاي فرداها
به سوگ تو در اين مقتل
كدامين مويه و شيون
سكوت خشم در خانه
هجوم مرگ در برزن


صدايم كن
صدايم كن
اي صداي تو شيشه ي شب را سنگ ويراني
صدايم كن
اي صداي تو پرده ي شب را چنگ ويراني
خوشا با صداي تو از خود گذشتن
صدايم كن
صداي تو خنجر
صداي تو سنگر
از اين دام وحشت رهايم كن
بخوان آواز هميشه سبز رها شدن از شب بسته
كه تا شكوفد گل هاي سرخ ترانه بر هر لب بسته
به جشن طلوع گل و نور و گندم
صدايم كن
در اين فصل گلگون
در اين باغ پرپر
براي شكفتن رهايم كن
ببين شب خون
به شهر گلگون
چگونه دشنه مي بارد
بخواند تا بخوانم
سرود شكفتن
كه شام خون ، سحر دارد
صدايم كن
اي صداي تو بانگ بيداري در ديار ما
صدايم كن
اي صداي تو شعر سرخ خشم تبار ما
خوشا با صداي تو از خود گذشتن
صدايم كن
صدايم كن



مار در محراب
براي من كه در بندم
چه اندوه آوري اي تن
فراز وحشت داري
فرود خنجر اي تن
غم آزادگي دارم
به تن دلبستگي تا كي ؟
به من بخشيده دلتنگي
شكستن هاي پي در پي
در اين غوغاي مردم كش
در اين شهر به خون خفتن
خوشا در چنگ شب مردن
ولي از مرگ شب گفتن
چرا تن زنده و عاشق
كنار مرگ فرسودن
چرا دلتنگ آزادي
گرفتار قفس بودن
قفس بشكن كه بيزارم
از آب و دانه در زندان
خوشا پرواز ما حتي
به باغ خشك بي باران
در آوار شب و دشنه
چكد از قلب من خوناب
كه مي بينم من عاشق
چه ماري خفته در محراب
خوشا از بند تن رستن
پي آزادي انسان
نمي ترسم من از ايثار
كه اينك سر ، كه اينك جان
اگر پيرم ، اگر برنا
اگر برناي دل پيرم
به راه خيل جان بر كف
كه مي ميرند ، مي ميرم
اگر سر خورده از خويشم
من مغرور دشمن شاد
براي فتح شهر خون
تو را كم دارم اي فرياد



بگو به ايران
وطن پرنده ي پر در خون
وطن شكفته گل در خون
وطن فلات شهيد و شمع
وطن پا تا به سر خون
وطن ترانه ي زنداني
وطن قصيده ي ويراني
ستاره ها اعداميان ظلمت
به خاك اگر چه مي ريزند
سحر دوباره بر مي خيزند
بخوان كه دوباره بخواند
اين عشيره ي زنداني
گل سرود شكستن را
بگو كه به خون بسرايد
اين قبيله ي قرباني
حرف آخر رستن را
با دژخيمان اگر شكنجه
اگر بند است و شلاق و خنجر
اگر مسلسل و انگشتر
با ما تبار فدايي
با ما غرور رهايي
به نام آهن و گندم
اينك ترانه ي آزادي
اينك سرودن مردن
امروز ما ، امروز فرياد
فرداي ما ، روز بزرگ ميعاد
بگو كه دوباره مي خوانم
با تمامي يارانم
گل سرود شكستن را
بگو ، بگو كه به خون مي سرايم
دوباره با دل و جانم
حرف آخر رستن را
بگو به ايران
بگو به ايران


جنگل جاري
در اين حريم شبانه ي ستم گرفته
در اين شب خوف و خاسكتر كه غم گرفته
رفيق روزان روشن رهايي من
ستاره ها را صدا بزن ، دلم گرفته
قامت ياران
از تبرداران
اگر شكسته
جنگل جاري
رو به بيداري
به گل نشسته
رو به بيداري
جنگل جاري
جوانه بسته
ستاره سوسو نمي زند اگر چه بر من
رفيق روزان بي كسي اي سر به دامن
در يان سكوت سترون سنگر به سنگر
چراغ خورشيد واره ي چشم تو روشن



خانه سرخ است
خانه سرخ و كوچه سرخ است و خيابان سرخ است
باري از خون ، پهنه ي برزن و ميدان سرخ است
ده به ده ، پرچم خشم است كه بر مي خيزد
مزرعه زرد و چپر سبز و بيابان سرخ است
تا گل خوني فرياد در اين باغستان
ساقه از ضربه ي شلاق زمستان سرخ است
وحشتي نيست از انبوه مسلسل داران
تا در اين دشت ، غرور كينه داران سرخ است
روسياه است اگر اين شب مردم كش بد
تا دم صبح وطن ، سينه ي ياران سرخ است
با تو سرسبزي از ايثار سيه پوشان است
اي مسلط دستت از خون شهيدان سرخ است


باغ برهنه
با توام ، با تو كه دستت
دست دنيا ساز رنجه
با توام با تو كه بغضت
معني آواز رنجه
اگه يخ باد ستمگر
پي قتل عام برگه
اگه اين باغ برهنه
باغ تاراج تگرگه
اگه بي پناهي گل
رنگ بي پناهي ماست
دستتو بذار تو دستم وقت پيوند درختاست
رو تن سخت درختا
بنويس و دوباره بنويس
كه شكست يك شقايق
مرگ باغ ، مرگ باهار نيست


خاك خسته
نعره كن اي سرزمين جان سپردن
نعره كن
نعره كن اي خاك خسته ، خاك مردن
نعره كن
شب هق هق
شب پرپر زدن چلچله هاست
از غزل گريه پرم
خانه ي عم غصه كجاست ؟
اين همه جوخه ، اين همه دار
اين همه مرگ
اين همه عاشق خفته در خون
اين همه زندان ، اين همه درد
اين همه اشك
نعره هايت كو خاك گلگون ؟
خاك گل مردگي و قحطي و آفت زدگي
وطن تعزيه در مرگ و مصيبت زدگي
شب ياران ، شب زندان
شب ويراني ما
شب اعدام رفيقان گل و نور و صدا


رازقي
براي ضيافت عشق
اگه شب ، شب غزل نيست
اگه نور ، آينه به آينه
اگه گل ، بغل بغل نيست
براي گلدون دستات
يه سبد رازقي دارم
بهترين قلبو تو دنيا
براي عاشقي دارم
از تو تا ويرووني من
از تو ما مرز شكستن
فاصله ، واكردن در
فاجعه ، صداي بستن
ترسم از بي رحمي شب نيست
ترسم از دلتنگي فرداست
ترسم از شب مرگي آواز
ترسم از تدفين قمري هاست
سهمي از رجعت انسان
سهمي از خداشدن باش
سهمي از معجزه ي عشق
سهمي از معراج من باش

با من از ايران بگو
ياور از ره رسيده با من از ايران بگو
از فلات غوطه در خون بسياران بگو
باد شبگرد سخن چين ، پشت گوش پرده هاست
تا جهان آگه شود ، بي پرده از ياران بگو
شب سياهي مي زند بر خانه هاي سوكوار
از چراغ روشن اشك سيه پوشان بگو
پرسه ي يأس است در آواز اين پيتارگان
از زمين ، از زندگي ، از عشق ، از ايمان بگو
سوختم ، آتش گرفتم از رفيق نارفيق
از غريبه ، آشنا ، ياران هم پيمان بگو
ضجه ي نام آواران زخمي به خاموشي نزد
از خروش نعره ي انبوه گمنامان بگو
قصه هاي قهرمانان قهر ويرانگر نداشت
از غم و خشم جهان ساز تهي دستان بگو
با زمستاني كه مي تازد به قتل عام باغ
از گل خشمي كه مي رويد در اين گلدان بگو


مرا به خانه ام ببر
شب آشيان زده
چكاوك شكسته پر
رسيده ام به ناكجا
مرا به خانه ام ببر
كسي به ياد عشق نيست
كسي به فكر ما شدن
از آن تبار خود شكن
تو مانده و بغض من
از اين چراغ مردگي
از اين بر آب سوختن
از اين پرنده كشتن و
از اين قفس فروختن
چگونه گريه سر كنم
كه يار غمگسار نيست
مرا به خانه ام ببر
كه شهر ، شهر يار نيست
مرا به خانه ام ببر
ستاره دلنواز نيست
سكوت نعره مي زند
كه شب ، ترانه ساز نيست
مرا به خانه ام ببر
كه عشق در ميانه نيست
مرا به خانه ام ببر
اگر چه خانه ، خانه نيست

آواز هاي سرزمين صبوري
بر دوش خسته كشيدم ترانه هايم را
و عاشقانه گذر كردم
از حياط هاي ازدحام و
انزوا
از حياط هاي كودكان هدر
و زنان پا به زا
استواران لغوه
كبوتربازان زمينگير
و پيرزنان لاجورد و گرد آجر
از حياط هاي رخت و رخت و رخت
از حياط هاي خوض هاي غسل و وضو
از حياط هاي زن پدر و نشانده
هوو ، پدر خوانده
از حياط هاي قرض و قسط و مساعده
روضه ، نذر ، دخيل
از حياط هاي رادوي ، تپاز
راشد
و مهوش
از حياط هاي گلپا و ياحقي
از حياط هاي اسميرنوف
شلاق
نعره هاي پدر
و هق هق مادر
از حياط هاي اميد هاي مبهم و رؤيا
بر دوش خسته كشيدم
ترانه هايم را و
عاشقانه گذر كردم
از كوچه هاي پرسه پس ليس
از كوچه هاي چولي
كولي و ساك ساك
از كوچه هاي نسق
حيدر حيدري
و قرق
از كوچه هاي هيئت ، كتل ، زنجير
از كوچه هاي تاج ، پرسپوليس
بهمنش و قليچ
از كوچه هاي نگاه هاي خواستار
و سلام خاي سرخ آبي
از كوچه هاي ديدار هاي پنهان
سايه هاي مشكوك
نفس بريدگي
از كوچه هاي مشيري ، فروغ
از كوچه هاي خاطرات مكتوب
و بلوغ
بر دوش خسته كشيدم ترانه هايم را
و عاشقانه گذر كردم
از شهر هاي انتقال
مهاجرت
تبعيد
از شهرهاي گنبد
باغ ملي
بازار
از شهرهاي هل ، گلاب ، فرش چاي
از شهرهاي دوچرخه ، ترن ، هواپيما
قاطر
از شهرهاي پاسبان ، دژبان، ژاندارم
از شهرهاي پايگاه ، پادگان ، پاسگاه
از شهرهاي زرد زخم ، صرع
خوره
از شهرهاي فقر ، مرگ
و نفرين مادران
از شهرهاي ژنرال ها
حكومت نظامي
و انتخابات
از شهرهاي رود ، كوه ، دشت
از شهرهاي هدايت ، جلال ، ساعدي ، صمد
از شهرهاي وداع هاي معطر
و اشك
بر دوش خسته كشيدم ترانه هايم را
و عاشقانه گذر كردم
از خيابان هاي پلاكارد
و گاردن پارتي
ساندويچ ، آبجو ، زر
از خيابان هاي بخت آزمايي
فال ، تصنيف
از خيابان هاي كيهان ، اطلاعات
از خيابان هاي قصير ، گاو ، و مغول ها
از خيابان هاي منفردزاده ، داريوش
وثوقي ، گوگوش
از خيابان هاي مشاعره ، جدول ، صف
از خيابان هاي تعزيه ، غزل ، سرود
از خيابان هاي راهپيمانيي
اعلاميه
قطعنامه
قيام
از خيابان هاي مجاهد ، چريك ، پيش مرگ
از خيابان هاي طويل بي برگشت
و بغض
بر دوش خسته كشيدم ترانه هايم را
و عاشقانه گذر كردم
از اتاق هاي آخرين ترديد ، اولين بوسه
از اتاق هاي رنگي پوستر
پله ، تختي، كلي
و تيم ملي فوتبال
از اتاق هاي نقشه ، مينياتور
و خط نستعليق
از اتاق هاي جنگ شكر ، پاشنه آهنين ، مادر
از اتاق هاي بحث ، انشعاب ، انگ
از اتاق هاي مصدق ، مائو
استالين ، و علي
از اتاق هاي ختفا ، گريم
لو رفتن
از اتا هاي تفتيش ، دستبند ، بي سيم
از اتاق هاي كابل ، قپان ، بازجو
و ترديد
از اتاق هاي سرد تو در تو
و هق هق
بر دوش خسته كشيدم ترانه هايم را
و عاشقانه گذر كردن
از سلول هاي ترس هاي بسيار و اميد هاي اندك
از سلول هاي خود آموز و ديكشنري
از سلول هاي يقلاوي
سه سيگار روزانه
و شبان مقطع كابوس
از سلول هاي دغدغه ، دوار ، درد
از سلول هاي زخم ، عفونت ، ورم
از سلول هاي شمارش آجر ، قدم ، ميله
از سلول هاي حياط ، هواخوري ، رمز
و حسرت يك آغوش
از سلول هاي چه گوارا
شريعتي و خوجه
از سلول هاي فريب دادن زندانبان
فريب دادن خويش
از سلول هاي فراموش كردن
به خاطر آوردن
از سلول هاي اشك هاي ياغي
و غضب هاي رام
و اميد
بر دوش خسته كشيدم ترانه هايم را
و عاشقانه گذر كردم
از سال هاي ناست ، خضاب ، ادكلن و فرخزاد
از سال هاي كنكوذ ، كار و اجباري
از سال هاي بن بست ، جمعه ، كمكم كن ، شب
از سالهاي شاملو ، اخوان ، نيما
از سالهاي سارتر ، فليني ، برشت ، جشن هنر
از سالهاي اعتصاب ، گاز اشك آور ، دود ، لاستيك
از سالهاي نعش ، اوين ، چيتگر
از سالهاي پويان ، رضايي ، خسرو و كرامت
از سالهاي جهل ، توطئه ، فريب
از سال هاي قتل عام انقلاب
از سالهاي سايه روشن سيال
و شك
بر دوش خسته كشيدم ترانه هايم را و عاشقانه
گذر كردن
تا با دهان كوچك تو بخوانم
آواز سرزمين صبورم را
در جشن زاد روز كودك آينده
بر دوش خسته كشيدم ترانه هايم را و عاشقانه گذر كردم

هیچ نظری موجود نیست: